چهرهاش مهربان و عجیب آشناست. وقتی نگاهش میکنید، انگار سالهاست که او را میشناسید. میگوید یک روزی در سالهای دور مجبور شده پیشخدمتی را برای گذران زندگی دانشجویی اش انتخاب کند، اما الان از شغلش راضی است. پیشبند سفیدی به کمرش بسته و همان طور که تند و با عجله سیبزمینیهای سرخ شده را داخل بستههای مخصوص میریزد، از کار و زندگی خود میگوید.