کاسپر گفت پس از سال‌ها تنهایی، دستی از پشت سلول وارد شد و قلم و برگه‌ای به او داد. آن دست ناشناس هر روز نوشتن روی کاغذ را به او یاد می‌داد تا این‌که کاسپر توانست اسم خود را بنویسد و این جمله را تکرار کند: می‌خواهم مثل پدرم یک سرباز باشم.
کد خبر: ۹۷۸۰۹۸

یک روز در سلول باز شد و برای اولین بار در روشنایی روز خود را کنار افراد دیگری در خیابان دید. همچنین این اولین بار بود که او کفش می‌پوشید. در دنیایی از صدا و تصویرهای گیج‌کننده و ناآشنا کاسپر هیچ چیزی را به یاد نمی‌آورد تا این‌که خود را در نورنبرگ در حالی پیدا کرد که نامه‌ای در دستانش بود. داستان این پسر نوجوان، شهردار و مردم نورنبرگ را تحت‌تاثیر قرار داد. در ادامه پروفسور دامر حضانت این پسر نوجوان را به عهده گرفت و کار آموزش و تحصیل وی را شروع کرد.

در عرض تنها چند ماه، کاسپر از پسری ناآگاه به جوانی باهوش تبدیل شده بود. گذشته رمز‌آلود کاسپر هیجان زیادی در میان ساکنان شهر به وجود آورده بود و موجب شد بیشتر اوقات مهمان خانه فلاسفه کنجکاو و روشنفکران ثروتمند باشد. مردم نیز شروع بیان این مطلب پرداختند که ظاهر و فیزیک جسمانی کاسپر شبیه به اعضای خانواده سلطنتی بادِن (حاکمان آن استان) است. بازار شایعات نیز بسرعت داغ شد. یکی از مطرح‌ترین آنها این بود که می‌گفت کاسپر به خانواده سلطنتی تعلق داشته و به این دلیل زندانی شده بود تا از رسیدن به تاج و تخت محروم شود. در زمان تولد کاسپر، دو شاهزاده خانواده بادِن که در صف رسیدن به سلطنت بودند، به طرز مشکوکی مردند. مردم نورنبرگ به این نتیجه رسیدند که کاسپر هاسر فرزند ناخواسته یک خانواده سلطنتی است که پدر او دوک کارل و مادرش دوچز استفانی بوده است.

در واقع استفانی حدود 16 سال پیش صاحب فرزندی شد که هیچ‌گاه موفق به دیدن او نشد. پزشکان دربار به او گفتند که فرزندش پس از به دنیا آمدن جان خود را از دست داده است. زمانی هم که دوک کارل در سال 1829 بسختی مریض شد، پسری نداشت که صاحب تاج و تخت او شود. در آن زمان حدود یک سالی از حضور کاسپر در نورنبرگ می‌گذشت و زندگی در کنار پروفسور دامر او را به فردی باهوش، قابل احترام و با فرهنگ تبدیل کرده بود. سال بعد دوک کارل از دنیا رفت و خاندان سلطنتی به شاخه دیگری از این خانواده یعنی پسران هاچبرگ رسید.

چند ماه بعد، مردی انگلیسی که گفته می‌شد از دوستان نزدیک خانواده هاچبرگ است به نورنبرگ آمد و دادخواست حضانت کاسپر را مطرح کرد. این فرد که فیلیپ نام داشت، با وجود مخالفت‌های محلی برنده این جریان شد. به این ترتیب در دور از چشم مردم، دوران تازه‌ای از انزوا و سختی کاسپر آغاز شد. بنا به دستور لُرد استنهوپ، او به شهر آنس‌باخ در 30 کیلومتری نورنبرگ فرستاده شده تا در کنار کشیشی پروتستان زندگی کند. بتدریج توجه لُرد استنهوپ نسبت به کاسپر کم شد و توجهی به زندگی بد او با کشیش مایر نمی‌شد. روز 11 دسامبر 1833، کاسپر که حالا جوانی 21 ساله بود و به کار صحافی می‌پرداخت، به پارکی در نزدیکی محل زندگی‌اش رفت که توسط فردی غریبه متوقف شد. وقتی مرد غریبه نام او را پرسید و کاسپر جواب داد، مرد شروع به کتک زدن کاسپر کرد.

او که بشدت مجروح شده بود، به خانه کشیش مایر بازگشت. اما کشیش هرگز این موضوع را به اطلاع پلیس نرساند و با طعنه می‌گفت کاسپر این جراحت‌ها را عمدی به وجود آورده تا کمی جلب توجه کند. سه روز بعد کاسپر هاسر در تنهایی مرد. با شنیدن خبر مرگ او، دوچز استفانی بشدت افسرده شد زیرا باور داشت که کاسپر همان کودکی است که به او گفته‌اند در بدو تولد از دنیا رفته است، اما هیچ‌یک از دوستان او و هیچ دادگاهی در آلمان نتوانست گذشته این پسر بی‌نام و نشان را مشخص کند. به هیچ وجه مشخص نشد که عامل زندانی کردن کاسپر در آن 16 سال ابتدایی چه فرد یا افرادی بودند؛ همچنین هویت قاتلان مرموز او هیچ‌گاه برملا نشد. به این ترتیب، پسری که از ناکجاآباد آمده بود، در کلیسای آنس‌باخ به خاک سپرده شد. روی سنگ قبر او این نوشته ساده حک شد: اینجا کاسپر هاسر آرمیده است، یک راز به تمام معنا.

حسین خلیلی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها