گفت‌وگو با پوریا آذربایجانی؛ کارگردان «اروند»

اروند؛ روایتی متفاوت از شهدای غواص

بی‌شک امنیت و آسایشی که ما امروز داریم، مدیون شهدا و جانبازان است و سینما همواره کوشیده که دین خود را نسبت به این عزیزان به نوعی بیان کند. در «اروند» به کارگردانی پوریا آذربایجانی برگی از تاریخ هشت ساله جنگ تحمیلی مرور می‌شود، برگی که مرورش برای هر ایرانی فارغ از هر عقیده‌ای متاثرکننده و غمبار است. یونس در این فیلم جانباز اعصاب و روانی است که با وجود گذشت 27 سال پس از جنگ هنوز هم با خاطره همرزمانش روزگار می‌گذراند. همرزمانی که سال‌ها پیش با شقاوت هرچه تمام رژیم بعثی عراق زنده به گور شدند و سال گذشته اجسادشان پیدا شد و در میان استقبال بی‌سابقه مردم به ایران بازگشت.
کد خبر: ۹۵۳۲۹۷

آذربایجانی با حضور در روزنامه جام‌جم درباره جانبازان و برخورد مسئولان با این فیلم و... گفت‌وگویی طولانی داشت که مهم‌ترین صحبت‌های مطرح شده در این گفت‌وگو را بیان می‌کنیم.

قبل از این‌که به فیلم بپردازیم می‌خواهم بدانم در حالی‌که 27 سال از جنگ گذشته، خودتان حال بازمانده‌های جنگ را چطور تعبیر می‌کنید؟

هرکدام از بازمانده‌های جنگ به فراخور اتفاقاتی که بعدا برایشان افتاد،احوال متفاوتی پیدا کردند. آن عده‌ای که کاملا مخلصانه رفته بودند بجنگند و بعد از جنگ از کسی طلبکار نیستند، وقتی مثلا می‌بینند امروز چه پول‌هایی جابه‌جا می‌شود و اینها در تامین مخارج درمانشان درمانده‌اند، طبیعتا کمی دچار پریشان حالی می‌شوند. برای من هم اتفاقا مهم‌ترین آدم‌های جنگ همین‌ها هستند. کسانی‌که وقتی رفتند جنگ منطق معامله نداشتند، از همه چیزشان گذشتند و جنگ را با گوشت و پوستشان لمس کردند.

این‌طور که شما از جنگ حرف می‌زنید با وجودی‌که سن و سالتان به جبهه رفتن نمی‌خورد، اما انگار آن روزها را از نزدیک دید‌ه‌اید و جنگ برای شما تمام نشده است!

‌ من متولد سال 60 هستم و تمام خاطرات بچگی‌ام در بمباران‌های جنگ خلاصه می‌شود و حتی بعدتر در جوانی در فیلم‌های «نسل سوخته» و «مزرعه پدری» در کنار رسول ملاقلی‌پور (کارگردان) بودم. کسی که خودش به عنوان عکاس در جبهه‌ها حضور داشت و تاریخ ناطق آن دوران بود. می‌خواهم بگویم من جبهه نرفتم، اما جنگ را لمس کردم.

هر اثر هنری جنبه حدیث نفس‌گونه برای مولفش دارد. حدیث نفس پوریا آذربایجانی در اروند چیست؟

‌ حدیث نفسی در اروند نداشتم. چون حدیث نفس جایی معنا پیدا می‌کند که بتوانم خیلی مستقیم ارتباط درونی‌ام را با جنگ بیان کنم و من نمی‌توانم، چون حضور فیزیکی در جبهه‌های جنگ نداشتم. اروند، برداشت تمام دوران زندگی من از بازماندگان جنگی است که با آنها در آسایشگاه‌های مختلف، جامعه و... آشنا شدم.

چرا برای نگارش اروند از نویسندگانی که قبلا کارهای دفاع مقدسی انجام داده بودند، استفاده نکردید؟

‌ چون اروند برای من خیلی دلی بود و حس می‌کردم باید بی‌واسطه هر چه از دلم برمی‌آمد را روی کاغذ بنویسم و بعد از آن برای این‌که جزئیات وقایع را درست از آب دربیاورم، بروم سراغ شاهدان عینی ماجرا که به نوعی در آن زمان در صحنه حضور داشتند.

می‌توان گفت یونس (با بازی سعید آقاخانی) جانباز بازمانده از عملیات کربلای 4، نماینده کسانی است که با دست خالی در پی آرمان‌هایشان دویدند؟

‌ قبل از این‌که بازخورد فیلمم را بین جانبازان ببینم، نمی‌توانستم به این سوال پاسخ دهم، اما امروز که رضایت جانبازان و خانواده‌هایشان را دیدم بصراحت می‌گویم بله، یونس نماینده تمام کسانی است که بی‌ادعا از خاکشان دفاع کردند. من شخصیت یونس را از روی برداشت‌هایم از جانبازان اعصاب و روان در آسایشگاه‌ها، شرایط زندگی‌شان، وضعیت خانواده‌هایشان، خاطرات بازماندگان جنگ، کتاب‌ها و... طراحی کردم. در واقع یونس برآیند تمام دیده‌ها و شنیده‌هایم از جنگ است.

اتفاقا بازی متفاوتی هم از سعید آقاخانی دیدیم. او در مستاصل راه رفتنش، بغض‌هایی که هنگام حرف زدن می‌کند و... بازی‌ای کاملا درونی و تاثیرگذار دارد. برای ایفای این نقش چطور به او رسیدید؟

‌ من یک فیلم اجتماعی داشتم و برای آن با سعید آقاخانی حرف زده بودم که به نتیجه نرسید. هنگام نگارش اروند هم به سعید فکر می‌کردم و زمان پیش‌تولید بود که او را به آقای داوری (تهیه‌کننده فیلم) پیشنهاد کردم. سعید وقتی فیلمنامه را خواند نقشش را بسیار دوست داشت و خیلی هم خوب توانست از عهده آن برآید.

به نظرم لحن و تن صدای یونس در بعضی از بخش‌های فیلم عوض می‌شد که البته به باورپذیری نقش کمک زیادی هم می‌کرد. این تصور من درست است؟

‌ کاملا همین‌طور است. جانبازان اعصاب و روان بعد از بستری شدن در آسایشگاه‌ها و استفاده از قرص نه‌تنها احوالشان که طرز راه رفتن و یا تن صدایشان هم تغییر می‌کند. یونس دیروز با یونس امروز متفاوت است. چون سال‌ها تحت درمان بوده و همین درمان او را به سمت آرام شدن در تمام حرکات و رفتار پیش برده.

از نظر شما بخش‌های رفت و برگشت زمانی بین گذشته و حال چقدر به فهم مخاطب از فیلم کمک می‌کرد؟

‌‌ همیشه احساس می‌کردم قصه‌ای که می‌خواهم درباره جنگ بگویم، دو ماجرا باید داشته باشد. اول این‌که مجری طرح هیچ سازمان و نهادی نباشم تا حرفم را آن‌طور که می‌خواهم و صادقانه بزنم و دوم این‌که بتوانم قصه‌ای تعریف کنم که در آن هم حال را ببینم و هم گذشته را. ساده‌ترین شکل این نوع روایت فلاش‌بک است که من دوستش ندارم. بنابراین برای تعریف قصه اروند، شیوه جریان سیال ذهن را انتخاب کردم. جریان سیال ذهن یا سفر ذهنی یعنی سفر کاراکتر از گذشته به حال و از حال به گذشته با موتیف‌هایی که باعث می‌شد این آدم به گذشته و حال وصل شود. روایت از طریق این شیوه برای من به عنوان کارگردان سختی‌های خودش را داشت، اما برای مخاطب جواب داد. چون وقتی همراه با مردم فیلم را در سالن سینما دیدم، کاملا متوجه این رفت و برگشت‌های زمانی شده بودند.

جالب است که فیلم شما هم داستان تاثیرگذاری دارد و هم یک مستند است!

‌ نمی‌توانیم بگوییم مستند. اروند برگرفته از یک واقعه مستند است و بنابراین ما تا جایی که می‌توانستیم به اصلش وفادار بودیم. این در حالی است که روایت داستان در بستری کاملا دراماتیک رخ می‌دهد.

فکر نمی‌کنید در روند وفاداری به اصل داستان، فیلم گاهی از ریتم افتاده و مخاطب از تماشای بعضی سکانس‌ها خسته شده؟

واقعا نمی‌دانم. چون برخی می‌گویند فیلم از ریتم می‌افتد و برخی می‌گویند نمی‌افتد. من خودم احساسم این است که فیلم از ریتم نمی‌افتد. البته به کسانی هم که خلاف نظر مرا دارند حق می‌دهم. نه به این دلیل که درست می‌گویند بلکه به این علت که ذائقه مخاطب ایرانی بخصوص در چند سال گذشته به فیلم‌هایی عادت کرده که معماهایی را مطرح و بعد آنها را بازگشایی کند. این سینما البته در شکل خودش خیلی هم درست و عالی است اما منطق روایی ما متفاوت است. ما در این فیلم، معماهای پلیس گونه نداریم و شاید مخاطب کنونی اصلا عادت به این‌گونه فیلم‌ها ندارد.

مهم‌ترین سکانس فیلم لحظه‌ای است که غواصان اسیر می‌شوند، اما هیچ ملودارم خاصی در این سکانس ایجاد نمی‌شود. به نظرم اگر پرداخت بهتری روی این سکانس می‌شد به یکی از بهترین سکانس‌های سینمای ایران بدل می‌گردید که انجام نشده!

‌ من باید می‌دیدم که در آن بخش از قصه چه چیزی لازم دارم. چیزی که لازم داشتم این بود که یونس ببیند که دوستانش اسیر می‌شوند، نه بیشتر. چرا؟ چون اگر قرار باشد یونس جوان قصه من ببیند که دوستانش را دست بسته در کانالی انداختند و خاک رویشان ریختند که دیگر قصه ام مفهومی ندارد. یونس فقط باید تا همین جا می‌دید و برمی‌گشت. اگر ملودرامی هم لازم بود بعد از این سکانس بود که زاویه دوربین از بالا صحنه‌های خاکریزی روی رزمنده‌ها را نشان می‌داد.

«اروند» اولین فیلمی است که زنده‌به‌گور شدن غواصان دست بسته ما را روایت می‌کند و به نوعی ادای دین سینماست به شهدای جنگ. برخورد مسئولان و نهادهای مرتبط با سینما با این فیلم چگونه بود؟

‌ زمستان سال‌گذشته در جشنواره ملی فیلم فجر، با وجود این‌که همه می‌دانستیم چند فیلم دیگر را که همزمان با ما مراحل آماده‌سازی‌شان را گذرانده بودند در برنامه اصلی جا داده‌اند، اروند را به بهانه ناهماهنگی با تقویم جشنواره بایکوت کردند. در جشنواره فیلم مقاومت هم که اروند را به کلی نادیده گرفتند. واقعا نمی‌دانم آیا از اروند بیشتر فیلمی دفاع مقدسی است برای جشنواره مقاومت! البته نادیده گرفتن فیلم من توسط این جشنواره‌ها خیلی هم اهمیت ندارد، وقتی فیلمم را جانبازان و خانواده‌های شهدا دیدند و پسندیدند، من از آنها جایزه‌ام را گرفتم. از آن‌طرف در اکران عمومی من از اول می‌خواستم فیلمم در هفته دفاع مقدس اکران شود که موافقت نکردند تا سه روز مانده به هفته دفاع مقدس فیلم «نیمه‌شب اتفاق افتاد» خانم پاکروان را به بعد از محرم موکول کردند و گفتند به جایش فیلم شما را اکران می‌کنیم و ما بدون هیچ تبلیغی فیلم را اکران کردیم!

فیلم بعدی‌تان را هم در ژانر دفاع مقدس می‌سازید؟

دوست دارم، اما ساختن فیلم دفاع مقدسی تابع شرایطی است و فکر نکنم به لحاظ مالی و کاملا مستقل بتوانم این کار را بکنم.

حس خوبی به آدم‌های جنگ دارم

سعید آقاخانی را هنوز خیلی‌ها با همان آیتم‌های بامزه سعید و خان‌دایی در «ساعت خوش» می‌شناسیم. شاید کمتر کسی فکرش را می‌کرد که شما که بازیگر کمدی بودید برای ایفای نقشی تلخ در فیلم «اروند» انتخاب شوید. شما درباره ایفای نقشی کاملا درونی و تاثیربرانگیز در نقش یک جانباز اعصاب و روان بر پرده سینماها چه نظری دارید.

بازی در آثار سینمای دفاع مقدس برای من حسی نوستالژیک دارد و با توجه به سنم خیلی از اتفاقات جنگ را به یاد دارم و حس خوبی هم نسبت به آدم‌های آن دوران دارم، اما واقعیت این است که هیچ‌گاه به این مساله فکر نکرده بودم که روزی ممکن است نقش یک جانباز را بازی کنم.

فرزندان شهدا به پدرانشان افتخار می‌کنند

فکر می‌کنید لیلا (با بازی طناز طباطبایی) نمونه فرزندان شهداست؟ یعنی این قوی و پخته شدن و در عین حال شکنندگی را می‌توان به تمام فرزندان شهدا تعمیم داد؟ چون به هر حال ممکن است بعضی از آنها به لحاظ روحی تاب این قضیه را نیاورده باشند.

تا جایی که من دیدم می‌توان لیلا را نمونه‌ای از فرزندان شهدا دانست، اما از استثناهایی هم که وجود دارد، نمی‌توانم بگذرم. ممکن است حتی بعضی‌ها هم باشند که فکر کنند پدر من چرا رفت و اصلا بیشتر از همیشه به من ظلم کرده که فکر نکرده من تنها چه باید بکنم، اما تا جایی که من دیدم، فرزندان شهدا به پدرانشان افتخار می‌کنند و در مقاطع مختلف زندگی همواره آنها را در کنارشان می‌بینند.

آشنایی با جانباز 70 درصد عملیات کربلای 4

چقدر از مردم روایت‌های شفاهی راجع به شهدای غواص شنیدید؟

روایت‌های شفاهی باید از کسانی بیاید که در آن واقعه حضور داشتند. بنابراین یک جنس آدمی را احتیاج داشتند که علاوه بر این‌که در عملیات کربلای 4 حضور داشته با ادبیات هم آشنایی داشته باشد که بداند چه نکاتی در بیان این‌گونه روایت‌ها مهم‌تر است. خلاصه برای تحقیق راجع به شهدای غواص گشتم و سید نورالدین عافی را در تبریز پیدا کردم که نه‌تنها در عملیات کربلای 4 که در بیشتر جنگ حضور داشته و یک کتاب فوق‌العاده به لحاظ واقع نگاری نوشته به نام «نورالدین پسر ایران». او جانباز 70 درصدی است که در جنگ صورتش را از دست داده و همچنان در آن روزها زندگی می‌کند.

حضور باشکوه مردم در مراسم تشییع

به نظرم تیتراژ پایانی فیلمتان بهترین بخش آن است. چون استقبال شایسته مردم از شهدای هشت ساله جنگ را عینی‌تر نشان می‌داد...

آن صحنه‌ها البته پلان‌های آرشیوی بود که دوستان به ما داده بودند. سال پیش زمانی‌که اجساد شهدای غواص تشییع شد من ایران نبودم، اما با دیدن فیلم‌های مراسم به این نتیجه رسیدم که چقدر خوب که در چنین مراسم ملی و میهنی ای تمام مردم از هر طیف و با هر طرز فکری می‌ایستند که پدران و برادرانشان را تحویل بگیرند. بنابراین احساس کردم لازم است صحنه‌هایی از مراسم تشییع را در فیلم بیاورم.

ساناز قنبری

جام‌جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها