در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
برادرم داوود به من گفت تو برو بهشت رضا قبر بگیر. در بهشت رضا پرسیدند کجا قبر میخواهی؟ گفتم اگر بشود کنار پدرم. وقتی آدرس قطعهای را که پدرم آنجا دفن بود دادم، گفتند بعید است در آن قطعه جایی باقی مانده باشد. کمی اصرار کردم. رئیس دستور داد کسی همراهیام کند تا اگر هنوز قبر جایی باقی بود نشانم دهد. وقتی بالای سر پدرم رسیدیم، پس از کمی جستجو، زیر درخت کاجی را نشان داد و با تعجب گفت اینجا هنوز یک قبر خالی هست. هم زیر درخت بود و هم کنار جوی آب، یعنی همانی که مادرم در زندگیاش دوست داشت! جوی آب و سبزه و درخت. همان جا را تایید کردم و رفتم برای کارهای اداری. رئیس گفت: عجیب است که اینجا را تا حالا ندیده بودیم!
وقتی همه اقوام آمدند و من قبر مادر را نشان دادم، ناگهان دختر دایی هایم طاهره و نیره آه از نهادشان برآمد و گریهای دیگر کردند. وقتی علت را جویا شدیم گفتند عمه هر وقت میآمد اینجا، میگفت وقتی مردم، دوست دارم همین جا نزدیک حسین آقا ـ پدرم ـ خاکم کنید. البته زیر اون درخت و حالا او همانجا زیر خاک آرمیده بود!
میرجلالالدین کزازی/ استاد زبان و ادبیات فارسی
درباره ارجمندی و والایی مادر و کارکرد بنیادین و ناگزیر او در زندگانی آدمی سخن بسیار گفته شده است. آنچه در این باره کوتاه میتوانم گفت این است که دو تن یا با نگاهی فراختر سه تن شالودههای زندگانی آدمی را میریزند. چیستی هر کس در گرو این سه تن میتواند بود. زیرا این سه بیشترین بهره و کارکرد و اثر را در سالیان کودکی و نوجوانی بر آدمی دارند و مینهند. این سالیان سالیانی است که پایههای هستی و چیستی آدمی در آنها ریخته میشود. به گونهای که میتوانم گفت هر کس همان میشود که در سالیان کودکی پیرنگ و بنیاد آن نقش زده شده است و ریخته. نخستین مادر است؛ دومین پدر؛ سومین نیز آموزگار. آموزگاری که شاگردان خویش را مانند فرزندان خود میآموزد و میپرورد و میبالاند. پس برپایه آنچه گفته شد، آنچه من هم اکنون هستم بیش و پیش از هر کس در گرو مادر من است. اگر شما امروز درباره جشن و آیین نوروز از من میپرسید، زیرا میدانید که من بدین جشن و آیین دلبستهام، زیرا دلبسته فرهنگ و تاریخ ایران و پیشینه نیاکانیام، از آنجاست که مادر با رفتار خویش با گفتار خویش با شیوه زندگانی خویش این دلبستگی را در من پرورده است و گسترده. مادر من همواره میکوشید آیینهای ایرانی را به شایستگی گرامی بدارد. من به نمونهای بسنده میکنم. بیشینه روزهای نوروز و نوشدگی سال را ما در خانه خویش میگذرانیدیم. اگر به سفر میرفتیم از سر ناچاری بود. زیرا مادر و پدر من بر این باور بودند که این روزهای سپند ارجمند را میباید در خانه خویش بگذرانیم.
مادربزرگ من نیای مادریام، زنی بود بسیار پاکدل، نیکونهاد، مهربان. همگان را دوست میداشت. بویژه نوادگان خویش را. در آن میان مهر خود را بیش بر من آشکار میداشت. زیرا من نواده نخستین او بودم. من این خاطره را چند بار باز گفتهام. زیرا نیک در یاد و و نهاد من جای گرفته است و مانده. در یکی از روزهای نوروز که من با خانواده به آهنگ فرخ باد نوروز و سال نو به خانه نیا رفته بودیم، مادر بزرگم که خدایش بیامرزاد و پایگاهی برین در مینو بدو بدهاد، از آن روی که بانویی گشاده دست بود، اسکناسهای نوی گوناگون را فراهم کرده بود. به هر مهمان که به خانه او درمیآمد، بسته به پیوندی که با او داشت، یکی از این اسکناسها را چونان نوروزانه میداد. در آن زمان من کودک بودم. ارزش اسکناس را نمیدانستم، اما رنگینی این پارههای کاغذین خوشایند من بود. هر بار کسی میآمد، روانشاد مادربزرگ که او را خانم جان مینامیدیم میخواست اسکناسی به او بدهد، من هم در آن جهان ساده و بیآلایش کودکانه خویش از او میخواستم که یکی از آن اسکناسها را به من نیز بدهد. او بیکمترین ترشرویی و چهره درهم کشیدگی چنین میکرد. من هنوز این اسکناسها را پس از گذشت سالیان بسیار به یادگار نگاه داشتهام زیرا بوی مهربانی بیکران مادر زرگ هنوز از آنها برمی خیزد و کام جان مرا خوشنود و خرم میدارد.
کیوان ساکت/ آهنگساز
کاملا یادم است که تا کلاس پنجم دبستان تمام دفترهایم، مشق و ریاضی من که آن زمان برای خط کشی اغلب دو خط قرمز میکشیدند، پر بود از گلهایی که مادرم میکشید. مادرم تا دیروقت برای ارتقای قریحه دیداری و ذوق بصری من نقاشی میکشید. آن زمان مادرم مدیر بزرگترین دبیرستان دخترانه مشهد به نام ارض اقدس بود و جزو اولین زنانی بود که رانندگی یاد گرفت. او آکاردئون میزد و نقاشی میکرد. مادرم در تشویق هنری من و ارتقای نگاه هنری من و تشویق من به زیباییشناسی هنر خیلی نقش داشت. یادم است شبی در سالهای دبستان خیلی خسته بودم. نیمه شب برای خوردن آب بیدار شدم و دیدم مادرم حاشیه دفترهای مشق مرا گل میکشد و تزیین میکند. این حرکت ایشان باعث شده بود همیشه در زیبانویسی بکوشم و در زیبا مشق نوشتن من هم تاثیر داشت. به نظرم مادرم مصداق همین شعر زیبای حکیم طوس فردوسی است که میگوید: «زنان را همین بس بود یک هنر، نشینند و زایند شیران نر». واقعا تربیت فردی که میتواند در آینده به جامعه خدمت کند، زیر دست مادر امکانپذیر است و میدانیم. چه شعرها و مقالاتی راجع به مقام مادر گفته شده و این مثل که میگویند «بهشت زیر پای مادران است» نشان میدهد واقعا مادران بیهیچ منتی تمام زندگی و عشق خود را نثار فرزندان میکنند. من همواره در پابوس مادرم بوده و خواهم بود و افتخار میکنم او زنی است که جزو اولین نفراتی بوده که سالها پیش وقتی بالاترین مدرک استان دیپلم بوده، ایشان لیسانس داشته است.
محمدحسین لطیفی/ کارگردان
هر اولادی خاطرات بسیاری از مادرش دارد. من هروقت مادرم به ذهنم میآید، همان خانم زیبا و جوانی است که در کودکی او را میشناختم و امروز که میبینم چین و چروک به چهره دارد، حس میکنم خیلی مقصرم. همیشه فکر میکنم هرچه دارم از دعای مادرم است و دعای او همواره پشت و پناه من بوده است. اگر من امروز محمدحسین لطیفی هستم، از دعای مادر و پدرم است، اما چیزی که میخواهم درباره مادران بگویم این است که احساس میکنم مادران در جنگ و در دوران دفاع مقدس خیلی مورد ظلم قرار گرفتند. ما هیچ وقت مادران را در سینمای دوران دفاع مقدس آن گونه که فرزندان را در شرایط حاد جنگی زیر بغل بگیرند، نشان ندادیم و این ظلم بزرگی است. آرزو دارم روزی بتوانم حق مطلب را درباره مادران در جنگ بیان کنم. امیدوارم عمر یاری کند و این اثر را برای آیندگان بگذارم و بعد بروم.
شهرام اقبالزاده/ نویسنده کودک و نوجوان
متاسفانه مادرم را خیلی زود و زمانی که 17 سال داشتم از دست دادم. چیزی که درباره او میتوانم بگویم این است که ما در کرمانشاه زندگی میکردیم که آن زمان دانشگاه نداشت. مادرم خیلی اصرار داشت ما به تهران بیاییم تا بچهها بتوانند دانشگاه بروند، اما پدرم خیلی مایل به دل کندن از کرمانشاه نبود. ما شش خواهر و برادر بودیم که برادر بزرگ ترم آن زمان کلاسم 12 بودند. مرحوم مادرم یک ارث پدری داشتند که در سال 1343 آمدند تهران و در میدان فوزیه (امام حسین) خانهای خریدند. با این حال باز هم پدرم مقاومت نشان میداد. تا این که در برابر اصرار مادرم بالاخره به تهران آمدیم. از بین شش خواهر و برادر من، چهار نفر به دانشگاه تهران رفتند و درس خواندند. مهمترین دلیل دانشگاه رفتن ما، همت مادرمان بود. یادش گرامی باد.
فخرالدین فخرالدینی/ عکاس
مادرم چند سال پیش فوت کرد. انسانی بود بسیار صبور و بسیار با انرژی. یعنی میتوانم بگویم از آن مادرهایی بود که روحیه خیلی قویای دارد و با مشکلات سازگار بود. بچهها را همیشه دوست داشت و دور هم جمع میکرد. هیچ وقت در زندگی احساس خستگی نمیکرد و همیشه اراده قوی داشت. میتوانم بگویم شخصیتی استثنایی بود. در صبوری و مناعت طبع الگو بود. هیچ وقت ندیدم غیبت کند. ما برادرها (فخرالدین، فرهاد، فرخ و فاروق) خانواده هنردوستی بودیم و پدرمان هم شاعر بود. مادرم همیشه سعی میکرد ما با هم باشیم و همبستگی داشته باشیم. آشپز بسیار خوبی هم بود. هر غذایی که درست میکرد غیر از دیگران بود. سبک آشپزی او زبانزد بود. بعد از فوت مادرم آقایی به سبک سیاه قلم نقاشی مادرم را کشیده بود که برای آشنایی به عنوان هدیه برای من آورده بود. عکس مادرم را از کتابی که سال 83 منتشر شده بود، کشیده بود. این نقاشی را هنوز هم در آتلیه گذاشتهام.
ضمیمه نوروزی جام جم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سخنگوی کمیسیون بهداشت و درمان مجلس در گفتگو با جام جم آنلاین هشدار داد
حسن هانیزاده در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
گیتی خامنه از دغدغههای محیطزیستیاش میگوید
علی داوودی و پدرش در تحریریه روزنامه «جامجم»:
سخنگوی کمیسیون بهداشت و درمان مجلس در گفتگو با جام جم آنلاین هشدار داد