فعالیتهای او، اما به همین مورد خلاصه نمیشود. بافندگان مسئول خانه ورزش ناحیه 4 منطقه 12 تهران هم است. اگر تا پیش از این هرندی برای ما با تصویر خموده جماعت معتاد و کارتن خواب شناخته میشد، بعد از ملاقات با این زن مستقل و خودکفا، از روی دیگرش هم پرده برداشت؛ چهرهای که همت بافندگان و زنان و مردانی مثل او، هنوز این محله قدیمی را سرپا نگه داشته است.
بافتن در خانواده شما یک شغل موروثی است؟
نه اتفاقا. پدرم کارمند بانک بود، اما من از دوران بچگی با بافتنی بزرگ شدم. علاقه زیادی به بافتن داشتم. از وقتی یادم میآید همیشه دور و برم پر از کاموا بود. سوم ابتدایی بودم که اولین لباس را برای خودم بافتم؛ یک لباس لیمویی رنگ.
از کسی یاد گرفتید؟
نه هیچ وقت آموزش حرفهای برای این کار ندیدم، اما به خاطر علاقه زیادم همیشه دنبال یاد گرفتن مدلهای جدید بودم و بیشتر از روی دیدن بافتههای دیگران بافتن را یاد میگرفتم. بعدها که ازدواج کردم برای بچههای فامیل بلوز یا ژاکت میبافتم و دست بافتهای خودم را در مناسبتها هدیه میدادم و تشویقهای اقوام و دوستان باعث شد برای ادامه انگیزه بیشتری پیدا کنم.
از کی به صورت حرفهای بافندگی را دنبال میکنید؟
تقریبا 17 سالی میشود که مشتری دارم و سفارش میگیرم بهخصوص شال و کلاه.
چند تا بچه دارید؟
4 تا. یک پسر 29 ساله و سه دختر 27، 21 و 17 ساله. پسرم سه ماهاست ازدواج کرده، اما دخترهایم با من زندگی میکنند.
از وقتی همسرتان از دنیا رفته، سرپرستی بچهها با شماست؛ یعنی الان هم باید پدر باشید هم مادر. به نظر میرسد سبک زندگیتان هم بعد از این اتفاق عوض شده باشد؟
دقیقا همین طور است. بهجز دغدغه مالی که برای همه زنان سرپرست خانوار وجود دارد، موضوعی که الان بیشتر من و بچهها را عذاب میدهد، جای خالی همسرم است. زمانی که پدرشان بود فضای خانه شادتر بود، به هوای یک چای خوردن، همه دور هم جمع میشدیم و میگفتیم و میخندیدیم. من همیشه سعی میکردم خوراکیهای خوشمزه درست کنم که دور هم شاد باشیم، اما از وقتی پدرشان نیست انگار یک خلأ بزرگ در زندگی ما به وجود آمده است. خیلی وقتها میبینم بچهها سرشان به کار خودشان است، فضای خانه سنگین است. آن وقت مجبورم جو خانه را عوض کنم. این وقتها حس میکنم بیشتر باید به بچههایم نزدیک شوم. به قول پدرو مادرم، باید جای ابراهیم را هم برای آنها پر کنم.
خودتان چطور با فوت همسرتان کنار آمدید؟
تا دو ماه که اصلا خودم را نمیشناختم. بعد هم مدتی ناراحتی روحی داشتم. حتی به خاطر این که وضع روحیام به هم ریخته بود در بیمارستان بستری شدم. بعد دیدم غصه خوردن دردی را درمان نمیکند. باید روی پاهای خودم بایستم. فقط من برای بچهها ماندهام. همان روزهایی که بیمارستان بودم بچهها میگفتند مامان اگر برای تو هم اتفاقی بیفتد ما دیگر کسی را نداریم و واقعا هم راست میگفتند. بعد از فوت همسرم، بقیه در حد این که حال و احوالمان را بپرسند پیگیر ما هستند. دیگر کسی نمیگوید شما اصلا کم و کسری دارید یا نه؟
ارتباط تان با بچهها چطور است؟
خیلی با هم دوستیم. آنقدر که هر اتفاقی برایشان بیفتد میآیند و برای من تعریف میکنند. راز پنهانی از من ندارند و با من خیلی راحتاند. خدا را شکر میکنم که بچههای سالمی دارم.
به نظر شما مادر در رشد شخصیت بچهها چقدر نقش دارد؟
خیلی زیاد. فکر میکنم در یک خانواده با این که نقش پدر انکارناپذیر است، اما مادر محوریترین نقش را دارد؛ چون 24 ساعته با بچههایش در ارتباط است. همسر من صبح میرفت شب میآمد. بعضی وقتها بچهها اصلا پدرشان را نمیدیدند. به همین علت میگویم مادر واقعا نقش مهمی دارد.
شما مسئول خانه ورزش ناحیه 4 منطقه 12 شهرداری هم هستید. چطور شد سراغ ورزش رفتید؟
ورزش را خیلی دوست داشتم، اما فرصتی پیش نمیآمد که سراغ ورزش بروم. تا این که بعد از تصادف همسرم، وضع روحیام خیلی به هم ریخت. وقتی با دکتر مشورت کردم، گفت اگر ورزش کنی حالت بهتر میشود. من هم رفتم سراغ ورزش و دیگر بیرون نیامدم. الان 11 سال است ورزش میکنم. با آمادگی جسمانی شروع کردم، چند دوره شنا را در حد حرفهای دنبال کردم حتی در مسابقات شرکت کردم. آنقدر در منطقه فعال بودم که کمکم شناخته شدم و حدود 5 سالی است مسئول خانه ورزش ناحیه 4 هستم.
با توجه به سفارشهای بافتنی و کارهای خانه و خانه ورزش، چطور برنامهریزی میکنید که برای همه این کارها وقت داشته باشید؟
بیشتر کارهای خانه را شبها انجام میدهم. شام را زیادتر درست میکنم که برای ناهار فردا هم بماند. کلا سعی میکنم طوری برنامه ریزی کنم که از وقتم برای بچهها کم نگذارم.
اسم محله شما هرندی است. برای خیلیها شنیدن این اسم مساوی با چند کلمه است؛ اعتیاد، کارتنخوابی، معضلات اجتماعی و... چطور بچهها را در این محلسالم بزرگ کردید؟
از بچگی به آنها یاد دادم به جای این که از دیگران تاثیر بگیرند، روی دیگران تاثیر بگذارند. ما الان 14 سال است در این محله زندگی میکنیم.کوچه پس کوچههای این محله چند سالی است پر شده از معتاد. پسر و دخترهایم 14 سال است در این محله بزرگ شدهاند، اما راه خودشان را رفتهاند.
هرندی را چطور میبینید؟
بافت محله ما قدیمی است. البته بیشتر ساکنان قدیمی از اینجا رفتهاند و متاسفانه دو قشر در حال حاضر اسم محله ما را خراب کردهاند. یکی معتادهای کارتنخواب و یکی موادفروشها. باورکنید بهجز این دو قشر، آدمهای زیادی اینجا زندگی میکنند که سالم هستند، مثلا یکی از نزدیکترین دوستانم که در کارهای خیر هم همیشه شرکت میکند، 35 سال است در این محله زندگی میکند. یک خانواده واقعا پاک هستند و همگی ورزشکارند. متاسفانه اسم محله که میآید همه موضع میگیرند. همینها باعث شده خواستگاری که به محله ما میآید، فرار کند. در حالی که اینجا خیلیها سالم زندگی میکنند.
از فعالیتهای دیگرتان بگویید.
الان سه ماه است روزهای پنجشنبه در درمانگاه اباصالح المهدی به صورت رایگان به بانوان محله کارهای مختلفی را آموزش میدهیم. این تصمیم هم در یک دورهمی دوستانه گرفته شد. البته از یک سال و نیم پیش سعی شد به صورت گروهی با کمک چند نفر از خیران محله و یک کارشناس مذهبی، کلاسهایی با موضوع مهارتهای زندگی برگزار شود. این کلاسها از سه نفر شروع شد و الان 40 نفر مراجعهکننده دارد. خوشبختانه همه این بانوان در کلاسهای آموزشی ما هم شرکت میکنند. آموزش بافتنی به عهده من است و بقیه دوستان مهارتهای دیگر را آموزش می دهند.
هدفتان از این کار چه بوده؟
از اول قرار بود بانوانی را که در خانوادههای آبرومند زندگی میکنند، اما از نظر مالی در شرایط خوبی قرار ندارند، توانمند کنیم. یعنی مهارتی یادشان میدهیم که خودشان مستقل شوند. خوشبختانه الان این انگیزه را پیدا کردهاند که کار را ادامه بدهند. ما شعلههای امید را در محله روشن کردهایم و دوست داریم با کمک خیرین این شعله روشن بماند.
مینا مولایی
جامعه
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در استودیوی «جامپلاس» میزبان دکتر اسفندیار معتمدی، استاد نامدار فیزیک و مولف کتب درسی بودیم
سیر تا پیاز حواشی کشتی در گفتوگوی اختصاصی «جامجم» با عباس جدیدی مطرح شد
حسن فضلا...، نماینده پارلمان لبنان در گفتوگو با جامجم:
دختر خانواده: اگر مادر نبود، پدرم فرهنگ جولایی نمیشد