دهم آبان 1365 سلمان هراتی پر میکشد، سوم آبان ماه 1379 شاعر کوچه فریدون مشیری ما را تنها میگذارد، هشتم آبان 1386 هم یکی از ماندگارترین شاعران روزگار ما یعنی قیصر امینپور برای همیشه خاموش شد و سرانجام چهارم آبان ماه، سالروز درگذشت روانشاد طاهره صفارزاده است.
به گزارش جام جم آنلاین، این هفته پرسوگ بهانهای شد تا از چهار منتقد و شاعر خوب کشورمان یعنی حمیدرضا شکارسری، آرش شفاعی، هاشم کرونی و عبدالصابر کاکایی بخواهیم تا چهار یادداشت کوتاه برای این چهار چهره رخ در نقاب خاک کشیده بنویسند که با هم در این صفحه میخوانیم.
قیصر امینپور؛ روزی که التماس، گناه است
آرش شفاعی
شاعر و پژوهشگر
قیصر امینپور را اگر کسی دیده بود، اولین چیزی که از او میدید و تحت تاثیرش قرار میداد؛ فروتنیاش بود. فروتنی صفت واقعا کمیابی است. این روزها خیلی را دیدهام که بهخوبی بلدند ادای آدمهای فروتن را درآورند اما قیصر امین پور ذاتاً فروتن بود؛ فروتنی صادقانه و بدون ذرهای دروغ و ریا.
آدمهای فروتن واقعی اولا میدانند که چند مرده حلاجاند، به داشتههای خود ایمان دارند و خود را دست پایین و شکست خورده نمیانگارند اما چون نگاهشان به بالاست و به کم قانع نیستند، هیچوقت از داشتههای خود سرشار از غرور و خودخواهی نمیشوند.
او میدانست که جایگاهش در شعر کجاست، موقعیت ممتاز خود را به عنوان یک استاد دانشگاه میدانست و تاثیرگذاری شعر و تحقیقاتش را بر ادبیات امروز میدید و این که دایره مخاطبان شعرش تا چه حد گسترده است. همه اینها برای اینکه یک نفر برای ابد به خود ببالد، دیگران را به هیچ حساب نکند، از تحقیر کسانی که در ادبیات به گردش نرسیدهاند، رویگردان نباشد و همه چیز را برای «من» بخواهد کافی است، اما قیصر هرگز چنین نبود و چنین نشد. برای او هر انسانی شخصیت و اهمیتی واقعی داشت، ساعتها به شعرخوانی یک شاعر تازه کار گوش میسپرد و شاگردانش را استاد خطاب میکرد و به آنان شخصیت میداد چرا که میدانست بزرگی واقعی در موقعیتی محقق میشود که بزرگی خصلتی عمومی باشد و یک انسان وقتی واقعا بزرگ است که دست دیگران را بگیرد و آنان را برکشد.
این ویژگی شخصیتی قیصر به نظر من نتیجه و معلول خصلتی مهم تر و اساسیتر در وجود او بود. او به بزرگی و کرامت انسانها میاندیشید و همه آنان را محترم و کریم میانگاشت چرا که اصولا انسانی آرمانگرا بود. انسان آرمانگرا، جهان پیرامون خود را نمیبیند ؛ جهانی که هست و واقعی است با همه پلشتیها و زشتی هایش. او سر در هوایی دیگر دارد. افق نگاه او «جهانی که هست» نیست بلکه «جهانی است که باید باشد.» در اینچنین جهانی انسانها به دلیل این که «فطرت خدا» را میراثداری میکنند؛ محترم و کریماند و حقشان نیست روی روزنامه بخوابند. در اینچنین جهانی معیارها، معیارهای خدایی و الهی است نه مادی و جهانی. کسی را به سبب مالاش، نسباش یا موقعیت سیاسی و اجتماعیاش در صدر نمیشناسند و آنهایی که بر صدر نشستهاند، مالک سرنوشت دیگران نیستند. جهان آرمانی چنین انسانی را در شعر بلند و ماندگار «روز ناگزیر» باید دید.
این شعر را بیش از بقیه شعرهای قیصر دوست دارم چرا که از جهانی سخن میگوید که آرمانگرایانی چون قیصر امینپور آن را میبینند و از آن سخن میگویند:
...آن روز
پرواز دستهای صمیمی
در جستوجوی دوست
آغاز میشود
روزی که روز تازه پرواز
روزی که نامهها همه باز است
روزی که جای نامه و مهر و تمبر
بال کبوتری را
امضا کنیم
و مثل نامهای بفرستیم
صندوقهای پستی
آن روز آشیان کبوترهاست
روزی که دست خواهش، کوتاه
روزی که التماس گناه است
و فطرت خدا
در زیر پای رهگذران پیادهرو
بر روی روزنامه نخوابد
و خواب نان تازه نبیند
روزی که روی درها
با خط سادهای بنویسند:
«تنها ورود گردن کج، ممنوع !»
کمی با فریدون مشیری؛ باغ صدخاطره
حمیدرضا شکارسری
شاعر و پژوهشگر
یکی تو را شاعری کلیباف، تنبل و احساساتی میخواند و مشوق ذوقی عقبمانده میداند و فراخوان به تنبلی و کاهلی مخاطب مینامد و یکی دیگر تو را شاعری میشناسد با زبانی بیپیرایه که واژه واژه با همزبانان خویش همدلی دارد و شعر تو را بهرهمند از زبانی خوشآهنگ، گرم و دلنواز، خالی از پیچ و خم بیان ادیبانه شاعران دانشگاهپرورد و در همان حال، خالی از تأثیر ترجمههای شتابآمیز شعرهای آزمایشی نو راهان غرب معرفی می کند.
بهراستی آیا همین قضاوتهای گاه متضاد دلیل بر شاعر بودن تو نیست؟ تو متنهایی آفریدی که طیفهای گوناگونی از جامعه ادبی را مورد خطاب قرار داد و بازخوردهایی متفاوت داشت. تو همان قدر که نوشاعران نوجوان را به کوچههای عشقهای رمانتیک فراخواندی، منتقدان جدی روزگار خود را وادار به موضعگیری در برابر شعرت کردی.
چه کسی میتواند منکر توان تو در سرایش شعر در قوالب سنتی و نو نیمایی با زبان و بیانی نرم و صمیمی بشود؟
اگر چه همه هستی شعر، ماندن در حافظه مردم نیست، اما کیست که نخواهد در این حافظه اندک جایی برای خود دست و پا کند؟ کدامیک از منتقدان سرسخت تو به این حافظه راه یافتند، آنقدر که تو در آن شب مهتابی، بی او از آن کوچه گذشتی؟
چه کسی میتواند دوران طلایی عضویت تو را در شورای موسیقی و شعر رادیو فراموش کند و سهم بهسزایی را که در پیوند دادن شعر با موسیقی و غنی ساختن برنامه گلهای تازه در رادیو ایران در آن سالها داشتی؟
تو که بر قوالب شعر سنتی همانقدر تسلط داشتی که بر شعر نو:
گفته بودی که چرا محو تماشای منی
آنچنان مات که حتی مژه بر هم نزنی
مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه برهمزدنی
**
بیتو، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم، خیره بهدنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید ...
آقای فریدون مشیری حتی اگر تو و شعرهایت را دوست نداشته باشم، نمیتوانم بیاعتنا از کنارت عبور کنم و تو را ندیده بگیرم.
با تو قدم میزنم و مرورت میکنم و اقتدار تو بهعنوان یک شاعر انکار نشدنی مرا از این همگامی و مرور ناگزیر میکند.
سلمان هراتی؛ زندگی به روایت مرگ اندیشی
هاشم کرونی
شاعر
مرگاندیشی از جمله تمهای اندیشهگانی است که هنرمندان علیالخصوص شاعران در طول تاریخ به آن توجه جدی داشتهاند. شاعران از دیرباز به جاودانگی میل داشتهاند و مرگ را تهدیدی در راه جاودانگی میدانستند. در این میان، شاعرانی نیز هستند که نگاهشان به پدیده مرگ در زمان سرایش اشعار، حاوی ویژگیهای خاص و قابل تاملی است که نباید از آن بهسادگی گذشت.
نیچه در این باب جملهای جالب دارد. وی گفته است، مرگ پایان زندگی است، ولی مرگاندیشی آغاز آن.
از لحظهای که انسان به اندیشه مرگ میافتد، تازه زندگی راستین و واقعیاش را شروع میکند.
سلمان هراتی، ازجمله شاعرانی است که در برخی آثارش به پدیده مرگ توجه جدی داشته و از آنجا که زندگی کوتاهش او را در زمره جوانمرگان ادبیات این سرزمین قرار میدهد، مرگاندیشیاش نیز باید ویژه باشد.
برای من از سالها پیش شعر (من هم میمیرم) سلمان حاوی نگاهی خاص بوده است. پنج شخصیت شعر شامل (غلامعلی، گل بانو، حیدر، فاطمه و غلامحسین) کسانی هستند که در متن زندگی واقعی شاعر/ راوی حضور دارند و شاعر مرگ آنها را در زندگی روزمره مردم تهیدست روایت میکند.
او در این شعر و در روایت مرگ حیدر جهانی حرف را در دو سطر خلاصه میکند، از خدیجه همسر او میگوید که با مرگ وی بقچههای گلدوزی شدهاش را ته صندوق پنهان میکند و از نبودن کسی که اسبهای وحشی را رام کند، سخن میگوید. شاعر در کنایهای گذرا به محدودیتهای زندگی زن شوهرمرده اشاره میکند و این اشاره را نه در قالب بیانیه، بلکه در شکل و ساختاری شاعرانه در اختیار مخاطب قرار میدهد.
با این همه، مرگ در نگاه سلمان همواره مرگ تلخ و اندوهناک مردمان کوچه و کوی و برزن نیست. او که در متن رویدادهای اجتماعی دهه شصت و انقلاب اسلامی و دفاع مقدس قرار دارد، به صورت روزمره با پدیده مرگ روبهروست. از این رو در بخشی دیگر از آثارش ابتدا دشمنان را به مرگ آرزو میکند:
«در پشتهای پنهان کیانند/ که در حضور،مهربان مینمایند/ و در پنهان/ دشنه بر دل سنگی شان میسایند/ دستانتان به مرگ بینجامد»
و در ادامه به مقایسه مرگها میپردازد. وی از مرگ بدسرانجام و مرگ باشکوه سخن میگوید؛ مرگی که شهادت است:
«هیچ خفاشی/ قلمرو آفتاب را درنمیوردد/ جز به سرانجامی بد/ حال آن که روشن است/ آفتاب/ درخشش محتومی است/ در این کرانه/ که هیچ خانه/ بیشهید نمانده است»
سلمان در شعر مرگ مادربزرگ از مرگ و حضور قاطع او در زندگی سخن میگوید، اما دریغا که سرانجام، این مادربزرگ و مرگ هستند که توامان فراموش میشوند، آن هم در زمانی که اشیا هر کدام برگی از وصیت او شدهاند.
کوتاه سخن اینکه نگاه خاص شاعر جوانمرگ به پدیده مرگ، به شعر او تشخصی خاص میدهد. این نکته که سلمان، شاعری است مردمی و با غم و اندوه مردمان روستا و تودههای جامعه آشناست و با آن سر و کار داشته، سبب میشود بخشی مهم از حقایق زندگی آنان را در قالب کلمات شولای شعر بپوشاند و به جامعه بازگرداند.
طاهره صفارزاده؛ روح عصیانگر ، شعر منتقد
عبدالصابر کاکایی
شاعر
وقتی برای نوشتن این یادداشت دست به قلم میبرم، چند خاطره در ذهنم عبور میکند. نخست، شب شعری که نوجوانی من بر یکی از صندلیهایش تکیه داده و طاهره صفارزاده به اصرار مجری پشت تریبون میآید و پیش از شعرخوانی میگوید اگر من نمیآمدم بهتر بود؛ چون حرفهایی میزنم که ممکن است کار دستتان بدهد!
خاطره بعدی برمیگردد به سال 84 که مسئولیت روابطعمومی بنیاد نویسندگان و هنرمندان را بهعهده داشتم و مقرر شده بود در روز زن، از پنج بانوی شاعر تقدیر کنیم و از طاهره صفارزاده، تجلیل.
مقدمات را آماده کردیم و پیش از برگزاری مراسم، نظر مساعد ایشان را گرفتیم و در روز برگزاری، ایشان در مراسم حاضر نشدند! گویا اعتراض و انتقادی به ابعادی از برنامه داشته و از حضور سرباز زده بودند.
همین دو برشِ کوتاه، از روحی عصیانگر و معترض و منتقد نشان دارد؛ روحی که در جای جای شعرهای صفارزاده میتوان حضورش را درک کرد؛ شاعری که همچون شعرش میزیست یا شعرش، تجلی منش و سیره زندگیاش بود.
طنین در دلتا، دریچه ورود من به جهان شعری صفارزاده بود؛ کتابی که در کتابخانه برادرم صید کردم و شاید جزو نخستین کتابهای شعری بود که شیفته بیوزنی مثالزدنیاش شدم و تا به امروز، مایل به شعر سپیدم. بارها این کتاب را خواندم و بارها فرازهای شعرهایش را از بر مرور کردم. بهخصوص شعر سفر اول، که به نوعی نظریه شعری صفارزاده را در خود دارد. آنجا که میگوید: «شعری بخوان شارات شعری بخوان/ شعری بیتشویش وزن/ شعری با روشنی استعاره/ زمزمهای روشنفکرانه/ گوشها راهیان آهنگاند/ طنین حرکتی است که حرف من در ذهن خواننده میآغازد» و طنین این شعر صفارزاده در ذهن من تا سالهای سال ادامه داشت؛ نهتنها در ذهن من، بلکه در ذهن و قلم بسیاری از شاعران دهههای پس از طنین در دلتا که میتوان شعر سپید اجتماعی و منتقد دهه شصت و شاعران انقلاب را گوشهای از آن دانست.
صفارزاده شاعری بسیار نوگرا بود، بهویژه در زبان و فرم که با طنین در دلتا آغاز شد؛ آغازی که شاید نقطه عزیمت برخی جریانهای شعری پس از خود بود و حتی رد تجربههای شعرهای دیداری او، موسوم به کانکریت در شعر تجربی شاعران دهه هفتاد هم دیده میشود. اگر یکی از آبشخورهای شعر دهه هشتاد و جریان موسوم به سادهنویسی را شعر صفارزاده و دیگر جریانهای همعصر او بدانیم، بیراهه نرفتهایم. طنز گزنده شعرهای صفارزاده نیز مقولهای است که بسیار میتوان پیرامون آن نوشت. اگر مصادره یا انکار شاعران و اهل فرهنگ از سوی جریانات سیاسی نبود، شاید تأثیر حرکت شعری صفارزاده بر شعر دهههای اخیر بیشتر نمایان بود.
و اما برشهایی از سفر اولِ طنین در دلتا که بسیار دوست میدارم:
اعتراف این مرده نزد برهمنان چه بود/ خیره شدن به دست خبازان شاید/ تجاوز به ساحت یک قرص نان شاید/ دیروز بر دوش آدمی ارابهای دیدم/ بارش مهاراجه و بانو/ گفتم وحده لا اله الاهو/.../ در اتوبوسهای نیویورک هرگز به انتها نمیرسیدم/ مثل مردی که هر روز میرفت پرون را بکشد/ و صفی پیش از او ایستاده بود/.../ در کوچههای تنگ بنارس اگر سیزده سالهای دیدی/ که دنبال ارابه مهاراجه و بانو میدود و قلوه سنگ پرتاب میکند/ او پسر من است/ در پنج سالگی هزار و پنج ساله بود/ هزار سال ادامه آفتاب ...
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سیر تا پیاز حواشی کشتی در گفتوگوی اختصاصی «جامجم» با عباس جدیدی مطرح شد
حسن فضلا...، نماینده پارلمان لبنان در گفتوگو با جامجم:
دختر خانواده: اگر مادر نبود، پدرم فرهنگ جولایی نمیشد
درگفتوگو با رئیس دانشکده الهیات دانشگاه الزهرا ابعاد بیانات رهبر انقلاب درخصوص تقلید زنان از مجتهد زن را بررسی کردهایم