جنون شیشه‌ای

گوشه‌ای نشسته و به خیابان خیره شده است. چشمانش را مرتب می‌بندد و باز می‌کند هیچ تصویری در ذهن ندارد.
کد خبر: ۸۳۶۷۱۷
جنون شیشه‌ای

با خود بارها صحنه‌ها را مرور می‌کند و باز نمی‌فهمد چرا کودک سه ساله و همسرش غرق در خون روبه رویش روی زمین افتاده‌اند. می‌داند چیزی شده. حتی یادش می‌آید باهم به مبارزه مردی غول پیکر رفته‌اند اما نمی‌داند چرا آنها غرق در خون هستند و چاقو دست خودش جا مانده؟ نمی‌داند چه شده... هی مرور می‌کند و زل می‌زد. هی نگاه می‌کند... دوباره می‌رود و باز هم هیچ.

سکانس اول

همه جیغ می‌کشند. ساختمان غرق خون شده و همسایه‌ها در حالی که با 110 تماس گرفته‌اند فرار می‌کند. کودکی ضجه می‌زند و مرد جوان بدون توجه به ضجه‌های کودک چاقو را مدام در بدن او فرو می‌کند و در می‌آورد. جلوی چشم همه کودک جان می‌دهد و صدای آژیر شنیده می‌شود. مرد
مات و مبهوت روی زمین می‌نشیند و هذیان می‌گوید... همه با هم نجوا می‌کنند او شیشه‌ای است...

سکانس دوم

مرد وارد خیابان می‌شود زیر پلی شلوغ شروع می‌کند با قمه و چاقو عابران را هدف قرار دادن... به چشم بر هم زدنی جوی خون راه می‌افتد و کسی نمی‌فهمد چرا، آژیر پلیس... آژیر امداد و مردی که همچنان می‌تازد... عابران فرار می‌کنند عده‌ای زخمی‌ و عده‌ای در خونشان می‌غلتند تا جان دهند. . همه شهر مات و مبهوت شده، این آدم کیست که به جان ملت افتاده؟... شایعه اما همیشه هست هر کس داستانی سر هم می‌کند.... یکی از عشق خیالی مرد می‌گوید و آن یکی از ماموریت ویژه مرد برای رعب و وحشت در داخل پایتخت... چند روز می‌گذرد و همه چیز مشخص می‌شود و به شیشه ختم می‌شود... مرد شیشه‌ای است.

سکانس سوم

اوایل بهار است و درختان شکوفه داده‌اند. هنوز هم با وجود آلودگی هوا پرندگان می‌خوانند تا بهار دل‌انگیز باشد. همه چیز بخوبی پیش می‌رود و نوید زنده شدن می‌دهد. اما نه... صبر کنید .... به آنی یه جوان روی آسفالت خیابان پهن می‌شود و تا سرها به بالا می‌رود دومی‌هم می‌افتد انگار باران جوان بر شهر می‌بارد... همه مبهوت هستند... باز پچ‌پچ‌ها و درگوشی‌ها و آتش‌نشانی و آمبولانس و پلیس ..... بیچاره شیشه‌ای بود...

سکانس پایانی

شیشه‌ای بود ....

تا همین چند سال پیش اگر از مردم ایران می‌پرسیدی شیشه چیست برایت از سطحی شفاف حرف می‌زدند که محافظ ورودی و نورگیر ساختمانشان بود. شیشه همان بود که اگر پشت او را به جیوه آغشته می‌کردی می‌توانستی خودت را در آن مشاهده کنی، آنی که عیب‌ها و زیبایی‌هایت را به پیش چشمت می‌آورد، اما امروز نام شیشه لرزه به اندامت می‌اندازد وقتی می‌گویند شیشه می‌خواهی یا طرف شیشه ای بود فکرت به چیزی جز آن بلای خانمانسوزی که بارها و بارها صفحات حوادث روزنامه درباره اش نوشته، نمی‌رود.

امروز اما این نامی‌است که روی ماده ای ویرانگر و کشنده گذاشته شده، ماده ای که پدر را از فرزند و زن و شوهرها را از هم جدا می‌کند، ماده ای هیولایی که می‌تواند همه محبت و عاطفه و انسانیت را آنی از بین برده و با ایجاد توهمات ذهنی حمام خون از عزیزان فرد شیشه‌ای راه بیندازد.

امروز دیگر شیشه‌ای فرد محترمی‌نیست که مغازه دارد و برای در و پنجره شیشه می‌برد امروز اولین چیزی که از شیشه‌ای به ذهن می‌رسد فردی است که با مداومت بر مصرف این ماده افیونی بیمار شده و هر لحظه مانند بمبی ساعتی خانواده و اطرافیانش را تهدید می‌کند، امروز با شنیدن نام شیشه یاد سهراب می‌افتی که چه مظلومانه سرش بریده شد، یاد علی دو ساله که پدرش زنده به گورش کرد یاد آیدا. . یاد آن پدری که سر پسرش، میوه زندگیش را بیخ تا بیخ برید و می‌خندید ... یاد صحنه‌های دلخراشی که نمی‌خواهی مرورشان کنی. امروز شیشه خودت را نشان نمی‌دهد بلکه هیولایی را در بدن مصرف‌کننده‌اش تصویر می‌کند که می‌کشد و می‌خندد، می‌کشد و یادش نمی‌ماند چرا کشته.

مائده شیرپور / تپش (ضمیمه چهارشنبه روزنامه جام جم)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۱
نرم افزار موبایل
-
۲۲:۴۹ - ۱۳۹۴/۰۶/۲۶
۰
۰
مصطفی:فقط می گویم خدای شرمنده ام كه این بچهای نازنین كشته شدن ای كاش شیشه نبود خدایا شرمنده ام

نیازمندی ها