گفت‌وگو با فرزاد موتمن، کارگردان سینما

چرخ‌دنده سینمای ایران فیلمسازان را له می‌کند

موتمن جدا از این که فیلمساز خوبی است، اطلاعات و دانش مثال‌زدنی درباره ادبیات و سینمای جهان دارد و می‌توانیم ساعت‌ها بنشینیم و از فیلم‌ها و کتاب‌هایی که دیده‌ و خوانده‌ایم، با او حرف بزنیم و لذتی ادبی و سینمایی را تجربه کنیم.
کد خبر: ۸۲۴۱۸۶
چرخ‌دنده سینمای ایران فیلمسازان را له می‌کند

وقتی به او گفتم درباره فیلم عاشقانه در حال اکرانش، خداحافظی طولانی، نقدی با عنوان «نزدیک اجتماع خشمگین» نوشته‌ام و سعی کردم در تیتر ارجاعی به «دور از اجتماع خشمگین» بدهم، به وجد آمد و گفت توماس هاردی، خالق این رمان ـ که بعدها توسط جان شلزینگر به فیلمی مشهور تبدیل شد ـ نویسنده محبوب اوست. در گفت‌وگویی که با این فیلمساز ـ سازنده فیلم‌هایی چون شب‌های روشن و هفت پرده ـ انجام داده‌ایم، علاوه‌بر فیلم جدیدش از وضعیت و دشواری فیلمسازی در سینمای ایران و ضعف فیلمنامه و افت سلیقه تماشاگران هم گفته‌ایم.

در طول 15 سالی که در سینمای حرفه‌ای و داستانگو فعالیت می‌کنید، 9 فیلم ساخته‌اید. البته به لحاظ کمیت و نسبت به بسیاری از کارگردان‌های دیگر وضع خوبی دارید و تقریبا هر دو سال توانسته‌اید‌ کارگردانی کنید. چرا در سینمای ایران میان فیلم‌های بسیاری از کارگردان‌ها فاصله زیادی می‌افتد؟

سینمای ما صنعتی نیست، در نتیجه به نظر می‌آید هر فیلمی که می‌خواهی شروع کنی، مثل ساخت فیلم اول است. در سینمای ایران، چیزی با عنوان پیش‌زمینه یک فیلمساز و کارهایی که کرده و اهمیت و اعتبارش به حساب نمی‌آید. تصمیمات در دفاتر فیلمسازی مقطعی گرفته می‌شود و هیچ روندی قرار نیست شکل بگیرد. الان سال‌هاست تهیه‌کننده‌ها نشسته‌اند تا یک نفر با یک میلیارد پول وارد دفترشان شود و با آن فیلم بسازند. حالا این که چه فیلمنامه‌ای با خودش بیاورد و بخواهد خودش کارگردانی کند یا نه، اصلا مهم نیست. هیچ دفتری تصمیم به تولید یک فیلم نمی‌گیرد که بعد به دنبال کارگردان مناسب آن پروژه بگردد. همه چیز خلق‌الساعه شکل می‌گیرد و یک نفر با ‌ پول و فیلمنامه‌ای در دستش می‌آید و فیلم ساخته می‌شود. این بی‌برنامگی کامل که بر سینمای ایران حاکم است، کار فیلمسازی را بخصوص برای فیلمسازانی که به هیچ گروهی وصل نیستند و رانت دولتی ندارند، خیلی سخت می‌کند چون بخش خصوصی سینمای ما عملا منفعل است.

به لحاظ کیفیت، از فیلم‌هایتان رضایت دارید؟ اگر بخواهید نموداری ترسیم کنید، چه شکلی می‌شود؛ فراز و فرود دارد؟

حتما فراز و فرود دارد. من 9 فیلم ساخته ام که دوتا از آنها را دوست ندارم، چهار فیلم را خیلی دوست دارم و سه تای آن هم هی بد نیست!

دلیل خوب نشدن آن فیلم‌هایی که دوست ندارید،چیست؟

شرایط تولید که بحث مفصلی دارد و در این گفت‌وگو نمی‌گنجد.

چقدر از این کارنامه دفاع می‌کنید و چقدر فیلم‌ها به آنچه از ابتدا در ذهن داشتید، نزدیک هستند؟

خودم فکر می‌کنم خیلی خوب بودم و عمل کردم. من فیلمسازی هستم که ژانرهای مختلفی کار می‌کنم و از فیلمی به فیلم دیگر عوض می‌شوم. چرخ‌دنده‌های سینمای ایران برای این نوع فیلمسازان ساخته نمی‌شود و این گروه از کارگردان‌ها از فرخ غفاری تا جلال مقدم در سینمای ایران همیشه خرد و له شده‌اند. من عجالتا خوب دوام آوردم و مقاومت کردم و جنگیدم. برای ساخت همه فیلم‌هایم جنگیده‌ام. هیچ فیلمی را راحت نساختم. به هرحال وقتی به همین کارنامه 15 ساله نگاه کنید، می‌بینید فیلم‌هایم نمونه مشابه دیگری ندارد و از آنها همین یکی در سینمای ایران ساخته شده است، مثل هفت پرده، شب‌های روشن، صداها و سایه روشن. حتی فیلمی مثل باج خور در سینمای ایران شبیه ندارد. یعنی وقتی رفتم فیلمی کلیشه‌ای ساختم، همان یکی از آن ساخته شده است. به نظر می‌آید کار خودم را خوب انجام داده‌ام، چون هدف و قصدم این بود که انواع فیلم را کار کنم. وقتی کارم را در سینما شروع کردم، سینمای ایران بشدت یکنواخت بود.

الان هم تقریبا یکنواخت است و ما در هر مقطعی در نوعی یکنواختی درجا می‌زنیم.

بله. با این حال سعی کردم تا آنجا که توان دارم به طرف فیلم‌هایی بروم که کمتر در سینمای ایران تجربه شده‌اند.

یکی از امتیازات شما این است که اصراری بر نوشتن فیلمنامه ندارید اما بسیاری از کارگردان‌ها که قلم خوبی هم ندارند، اصرار دارند که نتیجه‌اش از قبل معلوم است. این خودخواهی و اصرار برای زبل خان بودن از چه چیزی ناشی می‌شود؟

من دلیل این مساله را نمی‌دانم، ولی به نظرم هر فیلمسازی درباره خودش حق دارد یعنی اگر فکر می‌کند فقط باید متن خودش را کار کند و برایش سخت است با فیلمنامه دیگران کار کند، باید همین کار را انجام دهد. من یک آدم صنعتی‌تر هستم و می‌توانم خودم را با انواع فیلم‌ها، فیلمنامه‌ها و گروه‌‌ها وفق دهم. البته دوسه سالی است نوشتن فیلمنامه‌ای را برای خودم شروع کردم. دلیل طول کشیدن آن هم این بود که یک چشمم به لحاظ بینایی مشکل داشت تا این که مدتی پیش عمل کردم و بینایی‌ام برگشت. من دو فیلمم را در کوری ساختم؛ سایه روشن و خداحافظی طولانی، اما فعلا به خاطر ساخت فیلم «آخرین بار کی سحر رو دیدی؟» که فیلمنامه خیلی خوبی دارد، نوشتن را رها کرده‌ام.

بیشترین فیلمنامه‌نویسی هم که با او کار کردید، سعید عقیقی است. این همراهی میان نویسنده و کارگردان مزیتی هم دارد؟

فیلمنامه سه فیلم من نوشته سعید است و فیلمنامه دیگری را هم بدون ذکر نام برایم نوشت. من و سعید تیم خیلی خوبی بودیم و فکر می‌کنم فیلم‌های هفت پرده، شب‌های روشن و صداها کاملا نشان می‌دهد تیمی بودیم که همدیگر را می‌فهمیدیم. در یک دوره‌ و به دلایلی از هم دور شدیم و او چیزی برایم ننوشت و من هم فیلمنامه‌های دیگران را کار کردم، ولی فکر می‌کنم در آینده دوباره با هم کار خواهیم کرد.

شما هم اعتقاد به ضعف درام‌نویسی و اشکالات فیلمنامه در سینمای ایران دارید؟ یعنی ما با فیلم‌هایی روبه‌روییم که دست بالا طرح و ایده خوبی دارند، اما در پرداخت ضعیف هستند.

مشکل اصلی فیلم‌های ما فیلمنامه است که این مقوله هم نیاز به مجال مفصلی برای صحبت و کارشناسی دارد.

مخاطب و فیلمنامه

‌ موقع فیلمسازی سلیقه شخصی‌تان را دنبال کرده یا به جذب مخاطبان بیشتر فکر می‌کنید؟

خود فیلمنامه این را به شما می‌گوید. مثلا وقتی داری فیلمنامه شب‌های روشن را کار می‌کنی، می‌دانی‌ با اقلیتی از جامعه یعنی دانشجویان روبه‌رو هستی و آگاهی که این فیلم خانواده‌ها نیست. وقتی پوپک و مش ماشاءالله را کار می‌کنی، می‌دانی ‌ خانواده‌هایی از فلکه سوم تهرانپارس و فلکه صادقیه با بچه و چی‌توز می‌روند این فیلم را می‌بینند. وقتی داری فیلمی مثل خداحافظی طولانی را کار می‌کنی، می‌دانی‌ اثری بینابینی است ؛یعنی مخاطبی وسیع‌تر از شب‌های روشن داری، اما در عین حال این مخاطب به خاطر غمی که در فیلم است، خیلی هم وسیع نخواهد شد.

به نظر می‌آید دلبستگی‌ها و دانش سینمایی‌تان همان قدر که می‌تواند به کمک فیلم بیاید، گاهی مزاحمت‌هایی برای آثارتان به وجود می‌آورد. همین خداحافظی طولانی می‌توانست روند مشخص اولیه‌اش را پی بگیرد، اما الان طوری شده که مقداری از هر چیز را با خود دارد؛ از سینمای کلاسیک آمریکا و تعلیق هیچکاکی تا فضای سینمای مدرن اروپا و فضایی عاشقانه و جنایی.

هیچ‌وقت سعی نمی‌کنم علایق خودم را وارد فیلمی کنم. آنچه فیلمنامه به من می‌گوید انجام می‌دهم. اگر چیزی در فیلمی می‌آید که ما را یاد فیلمی از فیلمساز معروفی که قبلا تجربه شده می‌اندازد، ناخودآگاه است. لابد آن فیلمنامه چنین چیزی را به من دیکته کرده است.

یعنی شما به فیلمنامه اصغر عبداللهی وفادار بودید؟

کاملا. من هیچ موقع فیلمنامه را عوض نمی‌کنم. البته تغییراتی جزئی در فیلمنامه صورت گرفت، ولی من همه آنها را با اجازه آقای عبداللهی انجام دادم.

بهتر نبود همان نگاه سنگین جامعه روی یحیی را در قصه دنبال می‌کردید و او دیگر به سمت رویابینی و توهم نمی‌رفت؟

آن دیگر فیلم دیگری می‌شد؛ چیزی مثل شکار توماس وینتربرگ که اتفاقا فیلمی است که من خیلی دوستش دارم. موقعی هم که می‌خواستم خداحافظی طولانی را بسازم، چند بار آن فیلم را دیدم. به نظرم تشابهی میان فضای دو فیلم وجود دارد، ولی به نظرم اگر به سمت آن فضا می‌رفتیم، دیگر فیلم ما فضای عاشقانه نداشت. درحالی که اصل قصه خداحافظی طولانی عاشقانه است و حتی منظور از عشق، ماهرو نیست بلکه آن چیزی است که میان یحیی و طلعت به وجود می‌آید. از نظر من کاراکتر اصلی خداحافظی طولانی طلعت است. آن تخاصم موجود میان فرد و جامعه که فضایی وسترنی دارد، تم فرعی است.

اجرای برخی سکانس‌ها هم انگار سرسری است؛ مثل مرگ ماهرو باوجود اهمیتی که در قصه دارد، خیلی پرداخت مناسبی ندارد. حضور همیشگی آن جماعت، کارگران و همسایه‌ها در آن سکانس توجیهی ندارد.

واقعا این‌طور نیست. این یک فیلم مینیمال است؛ یعنی قصه‌های فرعی تعریف نمی‌شود. مثلا ما برخی قصه‌های طلعت را تعریف نمی‌کنیم، چرا عده‌ای در مینی‌بوس او را کتک زدند و چرا او از شهر دیگری به تهران آمده، چندان اهمیتی ندارد. در نتیجه تاکیدی هم روی صحنه مرگ ماهرو نداشتیم. صحنه‌ای است که بسرعت اتفاق می‌افتد، چون مساله اصلی ما نبوده ولی کاملا مفهوم است، چون قبلا در صحنه‌ای دیده‌ایم که ماهرو از یحیی خواسته اگر او به کما رفت، کارش را تمام کند. یحیی هم برای چند ثانیه شیلنگ اکسیژن را می‌کشد، اما وقتی پرستار با عصبانیت داخل می‌شود، او شیلنگ را سرجایش می‌گذارد. بر اثر چند ثانیه قطع شیلنگ اکسیژن، هیچ‌کس نمی‌میرد. پس یحیی ماهرو را نکشته است. ماهرو خودش مردنی بود، ولی چه اتفاقی افتاد؟ پرستار سر می‌رسد و نگاه شماتت‌آمیزی به یحیی می‌اندازد و همان موقع هم پیرمرد همکار این صحنه را می‌بیند. پس این توهم پیش می‌آید که یحیی ماهرو را کشته و همین باعث می‌شود تقریبا همه علیه او شهادت دهند، اما چرا یحیی آزاد شد؟ برای این‌که مدرکی علیه یحیی پیدا نکردند.

پس آن مامور پرونده چرا دوره می‌افتد تا همه چیز را از یحیی، خود مظنون بپرسد؟

چون آدمی است که شرافت دارد و می‌خواهد یحیی او را در نخستین پرونده کاری‌اش مطمئن کند.

صحنه پایانی و آن قدم زدن برادرزن یحیی هم فاقد زیبایی‌شناسی دیگر صحنه‌های فیلم بوده و پایان خوبی نیست.

این حرف را قبول ندارم و اتفاقا معتقدم این صحنه، بهترین پلان فیلم است؛ پلانی بشدت ترسناک، مهیب و تلخ که در فیلمنامه هم نبود و خودم آن را به کار اضافه کردم. فیلمنامه در جایی تمام می‌شد که ماهرو از آینه بیرون می‌رود، ولی من با آقای عبداللهی بحث کردم که این فیلم نمی‌تواند happy end (پایان شادی) داشته باشد. درست است که یحیی با طلعت ازدواج می‌کند، اما بعدش چه؟ چه کسی می‌داند پس‌فردا چه اتفاقی می‌افتد؟ به نظرم ظاهرا همه چیز آرام است و همسایه‌ها و کارگران رفتارشان با یحیی بهتر شده، اما تلخی و تهدید و نفرت همچنان ادامه خواهد داشت.

رفتن به سمت طبقه کارگر و حاشیه‌نشین‌ها یکی از نقاط قوت فیلم شماست. فیلم را با مردمی از این دست هم دیده‌ و نظرات و انتقاداتشان را شنیده اید؟

هنوز نه، ولی قرار است با میثم کائد، مدیرتولید فیلم به برخی سینماها چون ماندانا برویم و فیلم را با مردم ببینیم، اما من بندرت فیلم‌هایم را می‌بینم و اعتقاد دارم پس از تدوین، کار من با فیلم تمام است.

چرا؟

نمی‌‌دانم، خیلی دلبسته فیلم‌هایم نمی‌شوم. (می‌خندد)

در مسابقه سینمایی 4،3،2،1 از جمله داوران خیلی سختگیر و درعین حال تحلیلگر بودید. شما در کنار فعالیت سینمایی، تدریس هم می‌کنید؛ حال و روز هنرجویان چطور است و می‌شود باوجود اینها به آینده سینمای ایران امیدوار بود؟

برخی بشدت بااستعدادند، ولی ما مشکلات اساسی در سینما داریم که به فساد اقتصادی برمی گردد. این مشکلات جلوی این هنرجویان سد و دیوار می‌شود و سینمای ایران مقابل این استعدادهای جوان خیلی محافظه‌کار عمل می‌کند. من هرازگاهی سعی می‌کنم با تازه کارها کار کنم. طناز طباطبایی اولین فیلمش‌ ـ صداها ـ را برای من بازی کرد و به خاطر آن هم نامزد دریافت جایزه شد.

میانه‌تان با خنده‌رویی و شوخی چطور است؟ چهره‌تان که خیلی جدی و روشنفکرانه است!

(می‌خندد) معمولا شوخی می‌کنم و می‌خندم و حتی گاهی اوقات دلقک بازی هم درمی آورم!

رامبد جوان که در فیلم جعبه موسیقی برایتان بازی کرد، برای حضور در خنداونه از شما دعوت کرده؟

نه، اما من تلویزیون نمی‌بینم و اصلا نمی‌دانم خنداونه چیست!

برنامه‌ای موفق و پربیننده است با کارگردانی و اجرای رامبد جوان که در آن چهره‌هایی از حوزه‌های مختلف را دعوت می‌کند و یک ساعتی حرف می‌زنند و می‌خندند.

بسیار خب، پس شاید یک روزی من هم رفتم.

در خداحافظی طولانی، جدی‌ترین و تلخ‌ترین بازی عمر سعید آقاخانی را ـ که بیشتر او را به عنوان یک کمدین می‌شناسیم ـ از او گرفتید. دوست دارید از یک بازیگر بسیار جدی که تا به حال کمدی بازی نکرده، در نقشی طناز و کمیک بهره بگیرید؟

بله، یادم است چند سال پیش سعید عقیقی طرحی برای یک فیلم کمدی داشت به نام شاه‌میر که اقتباسی از شاه لیر بود. برای نقش اصلی جمشید مشایخی را می‌دیدیم و فکر می‌کردیم او می‌توانست در این کار کمدی خیلی خوب باشد. البته این پروژه در حد حرف باقی ماند و هیچ وقت جدی نشد.

قصد ندارید دوباره فیلمی کمدی بسازید؟

چرا، خیلی دوست دارم، به محض این که فیلمنامه خوبی به دستم برسد، یک فیلم کمدی می‌سازم.

سریال های ترکیه ای، عامل افت سلیقه تماشاگر

اعتقاد دارم افت سلیقه تماشاگران مربوط به الان نیست و فکر می‌کنم چنین چیزی بسیار هم طبیعی است. اصولا همیشه سلیقه عمومی یک گرایش مبتذل دارد. اگر غیر از این باشد، عجیب است. فقط گاهی بیشتر و گاهی کمتر می‌شود. یکی از دلایل آن این است که مردم کمتر سینما می‌روند و بیشتر تلویزیون می‌بینند. تلویزیون هم معمولا خوراک خوبی به مردم نمی‌دهد و درنتیجه مردم به سریال‌های بی‌معنی ترکیه رو آورده‌اند که متاسفانه در جامعه ما به یک اپیدمی تبدیل شده است. یکی از چیزهایی که سطح سلیقه تماشاگران ما را می‌سازد، همین سریال‌هاست. برای همین است که فیلمسازی کار سختی است، یعنی تو هم باید سعی کنی فیلم بهتری بسازی و هم سعی کنی تماشاگر بیشتری جذب کنی؛ گاهی اتفاق می‌افتد و گاهی هم نمی‌شود.

علی رستگار

فرهنگ و هنر

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها