«اذان مغرب» به روایت سعید نفیسی

تاریخ نثرنویسی و مطبوعات و ادب داستانی ما پس از نهضت مشروطه و کودتای سال 1299 شمسی، همسو با رواج تمدن، فرهنگ و فناوری کشورهای اروپایی، نوعی روگردانی تدریجی از ادبیات سنتی را در میان برخی تحصیلکرده‌ها و نویسنده‌های مطبوعات آن زمان ما به وجود آورد.
کد خبر: ۸۰۹۵۹۱
«اذان مغرب» به روایت سعید نفیسی

البته این کار در پایان دوره ناصری و حکومت قاجار با رواج ترجمه آثار نویسندههای اروپایی بویژه فرانسه در میان روشنفکران و برخی ادیبان ما به وجود آمده بود، اما هر چه از آن زمان میگذشت، نیاز به یک نظم نوین فرهنگی در جامعه انسانی آن زمان ما به صورت یک ضرورت بیشتر احساس میشد. ادب داستانی و نویسندگی و شیوه نگارش و مطبوعات ما نیز در پی این ضرورت، نیازمند تغییر، تعمیر و تفسیری نوین گردید. از آن پس نویسندههای ما با رویکردی نوین و دانشی تازه، پا به عرصه روزنامهنگاری، نویسندگی و ترجمه نوشتههای ادبی ـ فلسفی و اجتماعی کشورهای اروپایی و پژوهش در زمینه تاریخ ملی و ادبیات عامه نهادند و گونهای نثر نوین فارسی را به وجود آوردند که در واقع، در روزنامهها و مجلهها پرورش یافته بود، نثری که در قصهها و داستانهای بومی ما به یک گونه ادبی ویژه تبدیل شده بود. یکی از این نثرنویسان و نویسندههایی که با تاثیرپذیری از داستانپردازی اروپایی توانسته بود در مطبوعات آن زمان ما رشد و گل کند، سعید نفیسی بود؛ کسی که توانسته بود با نوشتههای خود توجه باسوادها و تحصیلکردههای جامعه ما را به خود جلب کند و با شیوهای ساده، روان و بیانی رسا و با بهرهگیری از دانش تاریخی و اجتماعی زمانه خود، داستانهای کوتاهی بنویسد؛ داستانهایی که از موفقیت و اقبال شایانی برخوردار شدند. مجموعه داستان «ستارگان سیاه» یکی از آن یادگارهای ارزشمند است. سعید نفیسی در داستانهای کوتاه این مجموعه، تصویری روشن از شیوه زندگانی برخی از مردم آن زمان را به طنز و توصیفی ادبی و دلنشینی نشان داده است.

سعید نفیسی با نگارش داستانهای کوتاه، این مجموعه، نام خود را بهعنوان یک نویسنده و روزنامهنگار برجسته در تاریخ ادبیات نوین فارسی، ثبت کرده است. نفیسی در این داستانهای کوتاه، دگرگونیهای جامعه انسانی ما را از کهنه به نو، به شیوهای حکمتآمیز و مردمشناسانه توصیف کرده است. داستان کوتاه «اذان مغرب» او ویژگیهای بارزی دارد که با هم بررسی میکنیم؛ نویسنده در آغاز، توصیفی از سواحل دریای خزر و زیباییهای جغرافیایی یکی از شهرهای منطقه «قفقاز» ـ دربند ـ را به دست داده است و پیش از پیریزی طرح داستان، به پیشینه تاریخی، قومی و اجتماعی آنجا اشاره کرده و غم غربت ایرانیان آن سامان را شرح داده است.

شیوه بیان داستان، سوم شخص است؛ شیوهای که سعید نفیسی را محدود به زاویه دیدی کرده که ساده، قابل لمس و معمولی است. نفیسی در مشخص کردن موقعیت اجتماعی شخصیت علیقلی و ملارجبعلی و معرفی آنها تا حدی به نسبت موفق است و با روایتکنندگی و گزینش واژهها (با بار احساسی و عاطفیشان) و عبارتها، طرح داستان کوتاه خود را پیش برده و رویداد آن را برای ما دیدنی و واقعیتر کرده و خواننده معمولی، راحت و آسان با شخصیت اصلی و خود نویسنده ارتباط برقرار میکند. نفیسی برای فضاسازی و بهبود عمل شخصیت و رویداد داستانش، بیشتر به توصیف مکان و جهان روانی و روحی شخصیت اصلی پرداخته است: «حالا دیگر علیقلی از زندگی بیزار است ولی زندگی را برای یک چیز میخواهد. 30 سال پیش که برای دیدن یکی از نزدیکان خود به تبریز رفته بود و دو هفته در سرزمین پدران خود مانده بود، صبحها، ظهرها، نیمههای شب، بانگ شکافنده موذن مسجد در هوای صاف مشرق زمین پرده گوش وی را چند روزی شاد کرده بود و او چنان مجذوب لحن دلنواز این موسیقی آسمانی شده بود که از آن پس دیگر جز شنیدن این آواز آرزویی ندارد... .»

درست است که نویسنده، ذهن علیقلی را بهدرستی کاویده و در ترسیم احساس و عاطفه شرقی او تلاش بسیار کرده، اما روحیه میهن دوستانه و شاعرانه نفیسی، او را تا اندازهای از مسیر اصلی داستانش دور داشته است و این فاصله، کشش داستان او را کم کرده و یکپارچگی طرح اصلی آن را بر هم زده و هدف اصلی داستان را کمرنگ نموده است.

اگر آن عبارتها و جملههای احساساتی از زبان خود علیقلی ـ شخصیت اصلی داستان ـ در پیوند با رویداد داستان مطرح میشد، بهتر میبود.

هر چند که توصیفهای نفیسی، توانسته داستان او را واقعیتر بنمایاند و در اندیشه و ذهن خواننده معمولی بگنجد و زودتر، پیام آن را برساند و بفهماند: «ولی چه سودای خامی! تمدن جدید را با آهنگ یکنواخت و غریو دلسوزانه موذن چه کار؟

دربند شهری است که متمدن شده و از اسارت زندگی شرقی بیرون آمده، دیگر این شهر چگونه میتواند پیرمردی را که عبای مندرسی در بر و عمامه ژولیدهای بر سر دارد، تحمل کند؟ ... نه، ای پیرمرد پارهدوز! این آرزو را به گور خواهی برد!» عنصر شخصیت در این داستان کوتاه، خود، حرف نمیزند و از این رو، شیوه حرف زدن او را در جریان داستان نمیبینیم و این خود نفیسی است که به جای او حرف میزند و به جای او فکر کرده است و با همه اینها از آنجا که زبان داستان، نزدیک به زبان معمولی است و گاه، گزارشی و روزنامهای، باز زبانی مناسب و درخور موضوع داستان است و همین، خواننده عام را از خواندن آن خرسند میکند. همه نکتههایی که یاد کردیم، نقش مهمی در درک و القای هدف و پیام داستان دارند.

نامی که سعید نفیسی برای داستانش برگزیده، بجا و بر پایه مضمون و موضوع آن است و بدرستی در جریان داستان، آن را یادآوری کرده است.

وی برای داستان خود، مایهای اجتماعی ـ دینی و تا حدی میهنی برگزیده است؛ اما با اشارههایی که درباره خصلت داستانی نوشتهاش داشتیم؛ مانند بازگوییهای صریح و شعارگونه و نتیجهگیریهای اجتماعی نفیسی در خلال جریان داستان، با معیار و قاعده داستاننویسی امروز مطابقت ندارد.

اگر سعید نفیسی، خود را در ماجرای داستانش دخالت نمیداد و از نگاه شخصیت به ماجرا مینگریست و موضوع داستانش را بیشتر میکاوید، شکل و طرح آن به مراتب زیباتر مینمود.

کوتاه اینکه داستان اذان مغرب، خصلتی تمثیلی و آموزشی دارد و در واقع در صحنهسازی و رویدادآفرینی نویسنده، برای اثبات موضوعی است که خودر در نظر داشته است. هر چند که از نظر مفهومی با «داستان» کوتاه به معنای امروزی فرق دارد؛ عناصر این داستان کوتاه در چارچوب ویژهای پراکنده شدهاند و موضوع داستان را به شیوهای متفاوت، پرورش داده و در یک آیین نگارش وابسته به پایان دوره ناصری و متاثر از نوشتههای ترجمه شده فرانسوی، یک رویداد تاریخی را در یک قالب ویژه نوشتاری ـ داستان ـ به یک نگاه اجتماعی ـ دینی با رویکرد میهنی، برگردانده شده است، نگاهی که سعید نفیسی، آن را هدفمند تا پایان داستان ادامه داده وبه نتیجه رسانیده است؛ نتیجهای که در واقع، ترجمان احساسات ملی ـ نژادی و غربت برههای از تاریخ نیاکانی است: «این کیسه تافته قرمز یزدی به دست خود علیقلی از زیر متکا بیرون آمده و در مقابل آن مکتبدار دیلمقانی حاضر شد امروز هنگام غروب آفتاب بر مناره مسجد خانبالا زیرا رود و آن بانگ روحبخش را که 25 سال است دیگر به گوش علیقلی نرسیده... به گوش او برساند... ولی این روحی را که به وی بخشید بیش از چند ثانیه در نهاد وی نماند.»

به این ترتیب، شخصیت اصلی داستان کوتاه نفیسی، مانند برخی داستانهای آن زمان، در پایان میمیرد و رویدادی که او نقل کرده، ارزش داستان شدن را پیدا میکند. داستان کوتاه اذان مغرب نفیسی نیز مانند داستانهای کوتاه معاصرانش، محمد حجازی، جمالزاده، عباس خلیلی و علیاکبر دهخدا و ... به عنوان یکی از داستانهای کوتاه نسل اول داستاننویسی در تاریخ ادبیات نوین معاصر، ثبت شده است. به یقین، اگر کوششهای اهل مطبوعات و نویسندگی آن زمان جامعه ما نمیبود، داستاننویسی نوین فارسی ما هم به پایه امروزین خود نمیرسید، از این رو، نگارش چنین داستان کوتاهی در آذر 1303 شمسی میتواند در روند تمرین وتجربه آیین داستاننویسی ما مبارک و مغتنم باشد.

عبدالحسین موحد / پژوهشگر

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها