زن کنار ستون نشسته بود. نفس تازهکرد. شبهای آبادان در تیرماه دم داشت. زن باردار در شهر غریب، دور از کازرون به فکر بچه توراهیاش بود. صبح روز ۱۷شهریور سال ۱۳۳۷ آفتاب تقلا میکرد تا بالا بیاید. نزدیک ساعت ۷ صبح سوت فیدوس پالایشگاه سه بار زده شد، به نشانه بیدار شدن کارگرها. زن باردار تا وسط حیاط کنار حوض رفت. زن همسایه بوشهری به صورت زن باردار نگاه کرد: «چرا صورتت عین تشه خواهر؟!»
همسایهها هستند
زن کمرش را چنگ زد و نشست لب حوض. نفسش به شماره افتاده بود. مردهای خانه و همسایهها راهی پالایشگاه شدند. دل تو دل سیدحسین نبود. نه پای رفتن داشت و نه دل ماندن. دومین سوت فیدوس پالایشگاه زده شد. صدا در گلوی زن غلت زد. رو به سیدحسین گفت: «برو سر کارت، همسایهها هستند.» زنها که مثل خواهر دور زن باردار را گرفته بودند، سری جنباندند. زن مشباقر سدهای بلند گفت: «تا حالا ۱۰۰ بچه بیشتر به دنیا آوردهام.» سیدحسین رفت. قبل از تکسوت به در پالایشگاه رسید. هرکس بعد از آخرین صدای فیدوس بیاید پشت در پالایشگاه میماند. کار بیکار و مزد بیمزد.
به اصالت شاهنامه
فیدوس عصرگاهی پالایشگاه آبادان زده شد. حکم این را داشت که زنها حیاط خانه را آبوجارو کنند و چای خوشبوی سهمیهای را دم بگذارند تا شوهرانشان برگردند؛ اما آنروز حیاط خانه مشترک سیدحسین و همسایهها رنگ دیگری داشت. زن جیغ خفهای کشید. مردهای خانه، در کوچه سیگاربهدست ایستاده بودند. غروب شد. صدای دسته عزاداری سنج و دمام شب ۲۳صفر کوچههای محلههای آبادان را پر کرد. بچه به دنیا آمد. سیدحسین قنداق رابه آغوش کشید.به صورت پرو مهتابی نوزاد نگاه کرد. زیر گوشش اذان و اقامه گفت.نامش را به یادگار زادگاهش،جایی که ریشه واصالت شاهنامه دارد «فریدون» گذاشت: پسری مظهر قدرت و پیروزی، اراده، توان رزم، اهل علم و نجاتدهنده.
کوچه پسکوچههای آبادان
فریدون درکوچه پسکوچههای آبادان همراه زمزمههای انقلاب وتظاهرات کارگری مردم آبادان بزرگ شد.پای ثابت حسینیهها بود. شبها در حسینیه بهبهانیهاو دوانیها اعلامیه پخش میکرد.تظاهرات مردم، اعتصاب شرکت نفت وتعطیلی مدارس آتش انقلاب را شعلهور کرد. فریدون با آن تهلهجه گرم جنوبی دیپلمش راگرفت. پسری بودپرتلاش ودرسخوان با سری پرشور.
رگبار به سمت بعثیها
شعله انقلاب گرم نشده بود که صدام حمله کرد. فریدون و بچههای حسینیه دوانیها دست راست محمد جهانآرا شدند. سنگری نبود که در ذوالفقاریه و ایستگاه ۷ آبادان نبندند. دویدنی نبود که فریدون پابهپای جهانآرا نرفته باشد. فریدون در آخرین سنگر منتهی به جاده آبادان، کلاشبهدست مینشست. اسلحه روی تکتیر بود. چند دقیقه یکبار نشانه میرفت و تیری میانداخت. سرباز عراقی تا نزدیکی سنگر فریدون خزید. فریدون صدای خشخش کشیدن جسم سنگین روی زمین را شنید و خودش را به بیرون سنگر رساند. چند لحظه بعد نارنجک ضد نفر در سنگر منفجر شد. ستون دود بود که به آسمان بلند شد. سر و صورت فریدون خونآلود شد. فریدون نفس حبسشدهاش را آزاد کرد. رگبار را گرفت به سمت بعثیها. آبادان در حصر بود. جهانآرا گفته بود: «اگر سقوط کرد پس میگیریم، مواظب باشید ایمانتان سقوط نکند!» اما فریدون تربیتشده مکتب جهانآرا سالها بعد جمله جهانآرا را اینگونه بیان کرد:«دیگرنه شهرسقوط میکند ونه ایمان.»خبر شهادت جهانآراقبل از شکستهشدن حصر آبادان لرزه بر جان همه انداخت. اگر فرمانده هم نباشد چیزی زمین نمیماند. فریدون پسر جهادگری شده بود که لباس زیتونی پاسداری پوشید. مسئولیت لجستیک گردانهای شیراز را به عهده گرفت. رساندن یخ، آب، غذا و دارو به رزمندهها زحمت داشت. هماهنگکردن لودر و کامیون، حساب و کتاب مهمات و ساخت سنگرهمه وهمه را انجام میداد.چند سال جنگ فریدون را جاافتاده کرده بود. قدی میانه، عضلاتی مثل آهن و اراده قوی اورا ازدرسخواندن غافل نکرد. حسابوکتاب جنگ او را به دکترای فیزیک هستهای از دانشگاه شهید بهشتی رساند.
حوزه کازرون و کوهچنار
فریدون لباس رزم را به لباس آزمایشگاه تبدیل کرد. اندازهگیری تابشها در تولید ایزوتوپهای پزشکی برای درمان سرطان حاصل تلاشش بود. او در عرصه سیاست هم به نمایندگی مجلس از حوزه کازرون و کوهچنار رأی آورد. جزو هیاتعلمی دانشگاه فیزیک دانشگاه امامحسین(ع) شد. سال ۱۳۸۶ شورای امنیت سازمان ملل برای سرکوب و توقف برنامه هستهای ایران فریدون عباسی را بهعنوان دانشمند «ارشد وزارت دفاع» تحریم کرد.
۳ انفجار پیدرپی
فریدون ۸ آذر سال ۸۹ هدف ترور موساد قرارگرفت؛ همان روزی که دانشمند دیگر ایرانی، مجید شهریاری به درجه رفیع شهادت نائل آمد. فریدون اما مجروح شد.نام جانبازهستهای را به یادگار باخود داشت. نیمهشب ۲۳خرداد ۱۴۰۴ حسد اهریمنی به نام اسرائیل شعله کشید. فریدون در منزل خود با سه انفجار پیدرپی به دعوت پروردگار خود لبیک گفت. فریدون، پسر زاده شهر آبادان با اصالت کازرون، کهنهسربازی که سه سوت فیدوس پالایشگاه را به یاد داشت، حملههای هوایی به ایران، ترور دوستان و همرزمانش و ... را دیده بود، حتی لحظهای از تلاش فروگذار نکرد. به قول حکیم فردوسی: فریدون فرخ فرشته نبود/ ز مشک و ز عنبر سرشته نبود/ ز داد و دهش یافت آن نیکویی/ تو داد و دهش کن، فریدون تویی.