خوانش شعری از علیرضا راهب

کوتـاه نیـامده بـودی

شعری که در ادامه می‌خوانید از مجموعه «عشق پاره‌وقت» سروده علیرضا راهب انتخاب شده که انتشارات نیماژ آن را منتشر کرده است: تو را کشتند / درست سر صلاه ظهر‌ / ... ما به رسم وانت‌های معاش‌ / ‌ در حاشیه خیابان‌های به صف کشیده به تماشا‌ / تو روی خط سبقت بودی‌ / ماشین‌های زباله! / ‌ با آن چراغ‌های گردانشان‌ / ‌ له‌ات کردند‌ / ‌ درست سر صلاه ظهر / ‌ تنها به این گناه که تو لامبورگینی بودی‌ / متالیک بودی‌ / ‌ و روی خط سبقت همیشگی شدی‌ / ‌ چاره‌ای نبود‌ / کوتاه نیامده بودی!
کد خبر: ۸۰۸۴۱۲
کوتـاه نیـامده بـودی

شعر بر اساس تقابلی دوگانه استوار است. تقابل‌های دوگانه در شعر در بسیاری موارد اساس ایجاد ساختار شعر و زیبایی می‌شود؛ تقابل‌هایی آشنا مانند تقابل میان عشق و عقل، زندگی و مرگ، سفید و سیاه و... همواره برای مخاطبان شعر آشنا بوده است. این تقابل‌ها همچنین باعث می‌شود شاعران برای نشان دادن علایق خود و اموری که از نظرشان پسندیده است، در برابر موارد ناپسند بهره ببرند.

در شعر علیرضا راهب نیز با یک تقابل روبه‌رو هستیم اما او میان دو پدیده تقابل ایجاد کرده است که تاکنون کمتر به ذهن کسی رسیده بود: تقابل میان لامبورگینی متالیک و وانت‌های معاش. ترکیب وانت‌های معاش، به نوعی موضع راوی نسبت به خود و اطرافیانش را نشان می‌دهد. ایجازی که این ترکیب در خود دارد مانع نمی‌شود که زنجیره‌ای از معانی ضمنی از آن به ذهن متبادر نشود: ما ماشین‌هایی بودیم که برای امرارمعاش دیگران به کار گرفته می‌شدیم پس مجبور بودیم در تمام طول سال در جاده‌ها سرگردان باشیم و صاحبانمان که برای گذران زندگی ما را به‌کار می‌گرفتند ما را پر از بار و وسایل مختلف می‌کردند، ما بارکشانی بودیم که در جاده‌ها در رفت و آمد بودیم و به خاطر حجم زیاد بارهایی که بر گرده‌مان گذاشته بودند، نمی‌توانستیم جز از حاشیه‌های جاده‌ها حرکت کنیم و اگر ماشینی باشکوه از برابرمان گذشت با حسرت و شگفتی تماشایش کنیم.

در برابر این وانت‌های معاش ـ که ما هستیم ـ مخاطب شعر وجود دارد، او با همه فرق دارد. مخاطب این شعر بدون این‌که شاعر بخواهد وقت مخاطب را در معرفی او تلف کند، به شکلی بسیار روشن با همه اطرافیانش متفاوت است. راوی برای توصیف کسی که درباره او حرف می‌زند فقط به دو ویژگی او اشاره می‌کند: لامبورگینی بودن و متالیک بودن و در تقابل میان این خصلت‌ها با بقیه اطرافیان که «وانت‌های معاش»‌اند، اشاره به همین دو کلمه کافی است تا بفهمیم مخاطبی که کشته شده تا چه حد خاص بوده است، هم از نظر کیفیت وجودی و هم از نظر زیبایی.

در شعر با گفت‌وگویی میان راوی ـ که یکی از وانت‌های معاش ـ است با یک لامبورگینی روبه‌روییم که دیگر از بین رفته است. راوی از غیابی حرف می‌زند که بعد از مردن یک موجود شگفت‌انگیز و استثنایی ایجاد شده است. لحن راوی نسبت به این مخاطب اصلا احساساتی نیست. او در مخاطبه خود از الفاظی چون آه و افسوس استفاده نمی‌کند، اما شعر چنان فضاسازی شده است که می‌توان بروشنی فهمید راوی از این‌که دیگر لامبورگینی متالیک را در مسیر جاده تماشا نمی‌کند، بی‌نهایت دلگیر و دلتنگ است.

شعر ساختار روایی داستانی دارد. در آن شخصیت وجود دارد و برای شخصیت‌های آن اتفاقاتی دراماتیک افتاده است. این اثر گرچه در فضای تقریبا جاده‌ای نوشته شده است و شخصیت‌های تشکیل‌دهنده آن ماشین‌ها هستند، ما را به یاد فیلم‌های وسترن می‌اندازد. قهرمان اصلی که یک سر و گردن از همه بالاتر بوده است، در هجومی که در شعر از آن چیزی نمی‌خوانیم ولی آن را در ادامه ادراکمان از شعر می‌سازیم، کشته شده است. بخش زیادی از این داستان را من و شما در ذهن خود می‌سازیم؛ چرا که فضای شعر به ما نشانه‌هایی داده است که آن «لامبورگینی متالیک» را در ذهن خود چنین اسطوره‌ای و دست‌نیافتنی بسازیم و مرگ او را نیز تا حد ممکن، مانند اسطوره‌هایی چون رستم بر اثر خیانت و ناجوانمردی ممکن بدانیم. همان فضای وسترنی را هم ما در ذهنمان ایجاد کردیم و همه این ادامه دادن‌ها و کامل کردن متن در ذهن ما به خاطر این بود که شاعر توانسته بود نشانه‌های خوب و کافی از کسی به ما بدهد که از بزرگ بودن، آگاه بودن و برتر بودن «کوتاه نیامده بود».

آرش شفاعی ‌/‌ جام‌جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها