در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
این آگاهی شاعرانه فردی، میتواند نتیجهای اجتماعی داشته باشد و عاطفه گروهی و ویژگیهای علّی رویدادهای خاص زندگی را بازتاب دهد. درونگرایی و برونگرایی شاعر نیز در مکانی که به دنیا میآید و رشد میکند میتواند نمودی از آگاهی او باشد، نمودی که ناهمتاییهای عاطفی و احساسی او را آشکار میکند.
این ناهمتاییها در ذهنیت و عینیت شاعر پیدا میشود و در زبان او شکل میگیرد و به صورت شعر، در فرآیند رویارویی شاعر با طبیعت، باقی میماند و شاعر به این شیوه در شعرش، به خودش برمیگردد و رفتار و پندار او در پیوندی عاطفی با همزیستانش، همراه میشود و در مواجهه با واقعیت، فردیت خود را نیز بیان میکند. شعرهای احمدرضا احمدی، دارای چنین ویژگیها و نمودهای معرفتی و شناختی ـ هنری است. نخستین چیزی که در همه شعرهای این شاعر میبینیم، فوران و جوشش تخیل گسیخته و عاطفه فطری شاعرانه اوست. از این رو، در آنها فقط صدای فطرت صمیمی احمدی را میشنویم و بس؛ صدایی که به جای شاد بودن، بیشتر اندوهگین است: «نیلوفر کنار چوبه اعدام گل نداد/ شب در سخن برادران پایان پذیرفت / پس چراغ را روشن بگذار / کسی در صبحگاه میدان / با چشمی از رنگهای دور / عبور میکند...» احمدی که دربرگزیده دومین دوره جشنواره بینالمللی شعر فجر هم بوده در شعرهایش، با کلامی طبیعی، ساده و عادی روزانه، توانسته است، فاصله میان احساس و تخیل را آسان و راحت بپیماید. تخیل شاعر، رودخانهوار، در روند تامل و تفکر شاعر در طبیعت و آفرینش، پرورش یافته است؛ از این رو هستی و وجود برای او قابل فهم و احساس است: «آن کس میتواند از عشق سخن گوید/ که قوس و قزح را / یک بار هم شده / معنی کرده باشد/ اکنون کسی را/ در روشنایی پس از باران / از دار فرود میآرند... هزار پله به دریا مانده است/ که من از عمر خود چنین میگویم... فقط میخواستیم میان گندمزارها بدویم/ حرف بزنیم و عاشق باشیم.../ در انتهای کوچه انبوه از لاله عباسی / کسی را از دار فرود میآرند.»
شعر احمدی، شعری مدنی است؛ شعری است که زبان و فرهنگ شهری محور آن است، شعری که زبان تمدن و مدنیت امروز زندگی و زندگانی بخشی از مردم جامعه امروز ماست؛ از این رو، ما، اثری از اسطورههای قومی گذشته در آنها، پیدا نمیکنیم و هرچه هست، همه بیپیشینه زبانی و برگرفته از زبان و فهم پیرامونی و طبیعت مانوس گرداگرد شاعر است.
احمدی همواره خود را در پیوند با زندگانی شخصیاش و گذران روزمرهاش تعریف و توصیف میکند؛ تعریفی که به عنوان یک مولفه پایدار زبانی در شعرهای او، تاکنون پاییده و جاافتاده و جزوی از خصلتهای شعر او شده است: «هر دارو که علاج بود/ در خانه داشتم/ اما/ تنم در باد/ به تماشای غزلهای آخر میرفت.» برخی شعرهای این شاعر، خصلت داستانکی دارد؛ داستانکهایی که بیشتر روایت رویاست تا واقعیت و شاعر در آنها، در پی خلق دنیای تازه و متفاوت و در حقیقت، نمایی کوتاه از یک فیلم و قصهای برای بچههای شهری است: «دور از ما شهری بود/ یا درختی/ نه مردمی در بامدادان/ بر درخت اسبی را بستند/ در ظهر/ اسب درخت را از جا کند/ در بعدازظهر/ اسب با درخت گریخت/ در شب/ آن شهر دیگر شهر نبود بیابان بود.»/ میبینیم، شاعر در اینجا، کاری با واقعیت نداشته است و شعر او، تاثیر و تعریف پدیدههایی که دیده و حس کرده، نیست.
توجه شاعر به فصلها، باران و برف، باد و درخت، کبوتر و گنجشک، گلها و دیگر مظاهر طبیعی اطراف خود، همانند توجه سهراب سپهری است و تفاوت نگاههای آنها هم در معنی هم در زبان است؛ زبانی که آن فخامت ادبی و ظرافت ساختاری شعر سپهری را ندارد و ساده و روزمره است. خواننده احساس میکند که احمدی همواره در جستجوی آرزوهای برآورده نشده خود و آن چیزهایی است که بر او تحمیل شده. اگر شعرهای این شاعر را دفاعیه او و کیش شخصیت او بدانیم، بیجهت نگفتهایم. احمدی از چیزهایی گفته است که شاعر را در طول روز، ماه و سالها به خود مشغول داشته است. زمان در شعرهای این شاعر، فقط زمان حال و مضارع نیست. زمان گذشته در بیشتر شعرهای او با بیان خاطرهها و یادها، با زبان حال درآمیخته است و شاعر بدون بهرهگیری از اسطورههای کهن و سرزمینی، به گونهای ذاتی و پنهان و پوشیده با اسطورههای بینام زمان خود دیدار کرده است. این رویکرد بیشتر در شعرهای بلند او قابل درک است. خواننده در اینگونه شعرها با احساسی گنگ روبهروست. با آنکه یادآور شدیم «تخیل» شاعر فرهیخته است، اما آنچه برای شعرهای او زیانبار است، عدم مدیریت این تخیل است؛ برای نمونه، همین مقوله تکرار در شعرهای این شاعر؛ تکرار معانی و تکرار واژهها و مصادیق: «نمیتوانستیم درختان را / از سایه درختان جدا کنیم / در این پاییز خسته زودرس/ بر این گودال جاودانه / که در حیاط خانه ما دهان گشوده است/ چه نام بگذاریم / رویا ـ اندوه ـ غیبتهای گل مریم / عشق روزانه ـ عشق سالانه/ در این گودال دفن میشوند / چه کسی میتواند / خانه ما را پس از دفن: / رویا ـ اندوه ـ غیبتهای گلهای مریم / عشق روزانه ـ عشق سالانه / بشناسد.»
همان گونه که میبینیم، این تکرارها در ساختارهای همانند زبانی، در تجربههای متنوع زندگانی، در فضاهای همانند بدون موسیقی و بدون آرایههای بدیعی و کلامی، اجرا میشوند؛ تا آنجا که خواننده را خسته و از برخی شعرها، رویگردان میکنند.
حقیقت این است؛ کسانی میتوانند با این شاعر، احساس همدلی و همزبانی کنند و با او به درکی یگانه برسند که مثل او اندیشیده، مثل او زیسته و مثل او سخن گفته باشند؛ از این رو، بسیاری از خوانندهها، شعرهای احمدرضا احمدی را «نثرهای ادبی» میدانند؛ زیرا در آنها، از ذهنیت به عینیت پیوستن و به وحدت معنویت رسیدن، دشوار و گاهی، مُحال مینماید. هر چند که او صادقانه کوشیده است از بیشتر عناصر طبیعی، باران، باغهای گل، زمستان، خانه، پاییز و چیزهای واقعی اطراف خود در پیریزی شعرهایش استفاده کند و زیبایی شناختی خاص را در کلام خود بهوجود آورد؛ اما زبان او تحولپذیر و تناسبآمیز نیست. گاه، شعری با یک جمله آغاز میشود و جملهها و مصراعهای دیگر، توضیح و تکرار همان جمله آغازین است.
گاه، با آنکه یک شعر احمدی را دلنشین و پرمعنی میبینیم، اما به عنوان یک نوشته، آن را بینیاز از ویرایش کلی نمیبینیم، به نظر میرسد، شاعر، چندان به رعایت کردن آیین نگارش و دستور زبان در شعرهایش، علاقهای نداشته است. اگر احمدی از پوسته مقاوم و سالخورده خود بیرون بیاید و به جای طبیعت، واقعیت پدیدههای اطراف خود را بیشتر ببیند، به یقین، در کار شعر و شاعری خود موفقتر خواهد بود.
عبدالحسین موحد / جام جم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد