در بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی

وحدانیت در شاهنامه

وقتی از عنصر سازنده شعر، سخن می‌گوییم و شعر را بیش از هر چیز، یک مقوله‌ روحی و معنوی که بیانگر حکمت و فرزانگی آدمیان است، می‌دانیم، وحدانیت به عنوان انگیزه و هدف در شعر جان می‌گیرد.
کد خبر: ۷۹۷۷۷۹
وحدانیت در شاهنامه

این که وحدانیت را در ساخت بنیادین تفکر ادبی‌مان، چگونه معنی ‌کنیم، به انسانیت ما برمی‌گردد. چیزی که نمی‌توان آن را انکار کرد، چیرگی بینش انسانی و دینی بر تفکر طبیعی و غیردینی در قلمرو شعر و ادب فارسی ماست. شعرهای فردوسی، نمونه مشخص این‌گونه دریافت و شناخت است. شعرهای فردوسی در مجموع ، توصیف باورهای آیینی و دینی قوم ایرانی است و ویژگی‌های محتوایی آنها، ما را به شناخت شخصیت وجودی فردوسی و اصالت کار هنری و شیوه فکری و تاملات حکمی او، رهنمون می‌کند.

اندیشه‌های اصیل فراگیر در کتاب فردوسی ـ شاهنامه ما را بر آن می‌دارد تا به این نامه نامور ارزنده، بیشتر توجه کنیم و بهتر، نمودار اخلاقی بودن این شاعر حکیم و طبع بلند و ذهن وقاد او را در شعرهایش بازجوییم. نخستین چیزی که به صورت یک روح اصلی و گسترده، قصه‌ها و ماجراها و شخصیت‌های «شاهنامه» را به هم پیوند داده و اجزای دیگر کلام فردوسی را در پرتو خود به پیش برده، وحدانیت است. فردوسی در هر قصه و ماجرایی، به زبان پهلوانان و شاهان و دیگر شخصیت‌ها، نخست، پروردگار یگانه را نیایش و ستایش کرده و کوشیده است تا تاثیر دعا و نیایش‌های شخصیت‌ها را در روند ماجراها و نبردها، نشان دهد. هنگامی که هوشنگ از پیدایی فروغ ایزدی (آتش) بسیار شاد می‌شود، به ستایش پروردگار یکتا می‌پردازد: «جهاندار ، پیش‌ جهان آفرین/ نیایش همی کرد و خواند آفرین/ بگفتا فروغی‌ست این ایزدی/ پرستید باید اگر بخردی».

آیا این فروغ ایزدی، همان نور تجلی پروردگار و همان نوری نیست که کوه را متلاشی کرد و ایمان موسی را به یگانگی پروردگارش برانگیخت؟ آن جا که رستم در دیدارش با زال و زواره و دیگر کسان خانواده‌اش به رایزنی درباره پیشنهاد اسفندیار و نبرد با او‌ نشسته است و پس از گفت‌وگوها و اندرزهای بسیار، زال در پیشگاه پروردگار به خاک می‌افتد و تا دمیدن خورشید به نیایش می‌پردازد، جلوه‌ای از وحدانیت را به نمایش گذاشته است: «بگفت این و بنهاد سر بر زمین/ همی خواند بر کردگار آفرین/ همی گفت کای داور کردگار/ بگردان تو از ما، بد روزگار/ بر این گونه تا خور برآمد ز کوه/ نیامد زبانش ز گفتن، ستوه» هنگامی که تهمورث، فنون نخ‌ریسی و شکار جانوران و پرورش چهارپایان و ماکیان را به مردم خود یاد می‌دهد و آنها را گرد آورده، در حضور همه به شکرگزاری می‌پردازد: «همی گفت کاین را ستایش کنید/ جهان آفرین را نیایش کنید/ که او دادمان بر ددان، دستگاه/ ستایش مراو را که بنموده راه» یا در قصه «کاموس کشانی، آنجا که سپاهیان ایران در برابر سپاه توران در برف و سرما، گرفتار شده‌اند و تاخت و تاز تورانیان به اوج خود رسیده است، پهلوانان و سپهداران ایرانی، سر بر آسمان بلند کرده و به درگاه پروردگاه یکتا، این‌گونه نیایش می‌کنند: «که ای برتر از دانش و هوش و رای/ تویی آفریننده و رهنمای/ همه بنده پرگناه توایم/ به بیچارگی دادخواه توایم/ ز افزون و از جادویی برتری/ جهاندار و بر داوران داوری / تو باشی به بیچارگی دستگیر/ تواناتر از آتش و زمهریر/ از این برف و سرما، تو فریادرس/ نداریم فریادرس، جز تو کس»، چرا؟ برای این‌که «هر توانایی به جز خدا، ناتوان است و هر مالکی به جز خدا، مملوک.» (نهج‌البلاغه، خطبه 64). فردوسی حتی افراسیاب بدکنش و بدخواه و بدخوی را در نامه‌ای که به سیاوش می‌نویسد، این گونه، وادار به ستایش پروردگار کرده است: «نخستین که بر خامه بنهاد دست / به عنبر بر خامه را کرد مست / جهان‌آفرین را ستایش گرفت / بزرگی و دانش نیایش گرفت/ کجا برتر است از مکان و زمان / بدو کی رسد بندگان را گمان؟»

آن قدر در جای جای «شاهنامه» واژه‌های داد، دادار، کردگار، جهان‌آفرین، ستایش و نیایش، یزدان و اهریمن، ایزدی و اهریمنی، نفرین و آفرین و... تکرار می‌شود که اگر ما کتاب فردوسی را «یزدان‌نامه» بنامیم، اشتباه نکرده‌ایم. به آغاز و انجام قصه‌ها و ماجراهای «شاهنامه» نگاه کنید. برای نمونه: سرآغاز قصه «اکوان دیو» را با هم می‌خوانیم. فردوسی با طرح یک مقدمه چند بیتی، محتوای فلسفی ـ حکمی کلام خود را این گونه، بیان داشته است: «تو بر کردگار روان و خرد / ستایش گزین تا چه اندر خورد / ببین ای خردمند روشن‌روان / که چون باید او را ستودن توان / تو خستو شو آن را که هست و یکی ست / روان و خرد را جز این راه نیست ... / «می‌توان گفت که فردوسی در اینجا پیام قصه خود را با دلیل و برهان ارائه داده و خواننده را برای تفکر و تامل بیشتر آماده کرده است. باز می‌بینیم که فردوسی در اینجا، ناتوانی انسان را در برابر حقیقت ذات باریتعالی، گوشزد می‌کند و این که «ظن و گمان در فهم حقیقت ـ سودی ندارد.» (قرآن مجید، سوره نجم، آیه 28). مایه همه زیبایی‌شناختی شعر فردوسی، همین مقدمه «اکوان دیو» است که در همه قصه‌ها به‌صورت درونمایه‌ای وحدت‌بخش چیرگی دارد و ما را از سطح زبانی و نحوی کلام شاعر به فلسفه و فکر و عمق سخن او هدایت می‌کند و ما را از ارتفاع اسطوره‌ها، حماسه‌ها و شورآفرینی پهلوانان «شاهنامه» به پهنای دریای مواج و گسترده تاریخ و ذهن و اندیشه انسانی فردوسی می‌کشاند و به ما می‌فهماند که «هر امری از آن خداست.» (قرآن مجید، سوره انفطار، آیه 19)

حقیقت این است که داستان‌های فردوسی، بی‌پهلوان و بی‌پند و اندرز و بی‌صفت پهلوانی، شکل نگرفته‌اند. هر یک از قصه‌های «شاهنامه» می‌تواند هویت باستانی ما را آشکار کند و خود «شاهنامه» به عنوان یک اثر ادبی، می‌تواند بیان‌کننده سنت‌ها، ارزش‌های قومی، پیوندهای اجتماعی ـ اسطوره‌ای دوران گذشته ما ایرانیان باشد. داستان‌های «شاهنامه» با محتوای اخلاقی: جوانمردی، مردانگی، از خودگذشتگی و خصلت‌های برتر مردمی، از عهد باستان تاکنون، همواره با ما قوم ایرانی در فراز و فرود زندگانی، همراه و به‌عنوان یک کتاب راهنما، آموزنده و راهگشا بوده است.

عبدالحسین موحد / جام‌جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
افسانه کوهنوردی ایران

گفت‌وگو با افسانه حسامی‌فرد، اولین کوهنورد زن تاریخ‌ساز ایرانی در مسیر باشگاه هشت ‌هزاری‌ها

افسانه کوهنوردی ایران

جا مانده از نسل هوش مصنوعی

در گفت‌وگو با یک جامعه‌شناس، تهدیدات و فرصت‌های هوش مصنوعی برای خانواده‌های ایرانی را بررسی کرده‌ایم

جا مانده از نسل هوش مصنوعی

نیازمندی ها