معلمان دیروز، سختگیرتر و جدی‌تر از امروزی‌ها

چوب معلم گل بود

در آستانه روز معلم می‌خواهیم سراغ معلمان دلسوز و زحمتکش دیروز برویم. معلمانی که رفتار و کردار و روحیات‌شان زمین تا آسمان با معلم‌های امروزی تفاوت داشت. اصلا قصد ارزشگذاری نداریم؛ نمی‌خواهیم بگوییم که قدیمی‌ها بهتر بودند یا امروزی‌ها. می‌خواهیم آرشیو ذهن‌تان را تکانی بدهیم و به یادتان بیاوریم در این 20 ، 30 سال چقدر همه چیز عوض شده و توفان تحولات اجتماعی همه چیز را جابه‌جا کرده ‌است. بچه‌ها دیگر شباهتی به بچه‌های قدیمی ندارند؛ فضای مدرسه و مناسباتش عوض شده و آموزگاران نیز دیگر آن آدم‌های سختگیر دیروزی نیستند.
کد خبر: ۷۹۳۵۵۵
چوب معلم گل بود

دانش‌آموزان امروزی شماره تلفن همراه معلم‌ها را دارند؛ گاهی با آنها در اینترنت چت می‌کنند یا برایشان در وایبر عکس‌ها و فیلم‌های بامزه می‌گذارند. حالا سوار بر قطار خاطرات شوید و 30 سال به عقب بروید و به یاد آورید وقتی در دهه 60 معلم‌تان را در بیرون از مدرسه می‌دیدید چقدر می‌ترسیدید و خجالت می‌کشیدید.

نفس‌ها در سینه حبس می‌شد

معلم‌های قدیمی را می‌توان به سه گروه خشن، معمولی و مهربان دسته‌بندی کرد. ممکن است بعد از خواندن این جمله با خودتان بگویید از کرامات شیخ ما چه عجب! خب این دسته‌بندی را که همه‌جا می‌شود انجام داد. پزشکان و رانندگان را هم می‌توان در همین سه دسته جای داد. بله. درست است. در بین معلمان فعلی هم معلم خشن و مهربان و معمولی یافت می‌شود. اما مساله این است که در بین قدیمی‌ها کفه خشونت سنگین‌تر بود. یعنی این‌که درصد بیشتری از معلمان زمخت و تندخو بودند و همان معلم‌های مهربان نیز وقتی لازم می‌شد لطافت را کنار می‌گذاشتند. معلمان دهه شصتی ابهتی داشتند که وقتی به کلاس پا می‌گذاشتند نفس‌ها در سینه حبس می‌شد. آنها برای اداره کلاس از عنصر تهدید استفاده می‌کردند و اگر تهدید جواب نمی‌داد برای تنبیه دست به کار می‌شدند. آن زمان معلمان گرامی و دانش‌آموزان عزیز هیچ‌کدام تنبیه را بد نمی‌دانستند. هر دو گروه این شعر را سرلوحه اعمالشان قرار می‌دادند که «چوب معلم گله؛ هر کی نخوره خله». کتک خوردن بخشی از آداب و قواعد دوران مدرسه بود. بچه‌هایی که کتک می‌خوردند خجالت می‌کشیدند ماجرا را با پدر و مادرشان در میان بگذارند. چون در این حالت باید علاوه بر درد تنبیه، زخم سرزنش خانواده را هم تحمل می‌کردند. این‌جور مواقع جواب بزرگترها مشخص بود: «خب حتما یه کاری کردی که تنبیهت کردن». معمولا پدر و مادرها یکی از بچه مثبت‌های مدرسه را می‌شناختند و موضوع را به او ارجاع می‌دادند. «چرا رفیقت احمدرو کسی تنبیه نمی‌کنه؟ چون پسر مودب و حرف گوش کنیه؛ مثل تو نیست که...». غرولندهای داخل خانه باعث می‌شد که داستان کتک و تنبیه بدنی مثل یک راز بین معلم و دانش‌آموز بماند. وقتی جای درد خوب می‌شد، بچه‌ها خاطرات تنبیه‌هایشان را با هم مرور می‌کردند و کلی هم می‌خندیدند.

مشت آهنین و تیراندازی با گچ

یکی از تفاوت‌های بارز و مشخص آقا معلم‌ها شیوه‌های تنبیهی‌شان بود. اصلا بعضی وقت‌ها بچه‌ها براساس همین روش‌ها برای معلمان نام و لقب انتخاب می‌کردند. مثلا ما در مقطع راهنمایی معلمی داشتیم که همه به او جاوید کاراته می‌گفتند. فامیلش جاویدنیا بود و برای تنبیه از حرکاتی استفاده می‌کرد که شبیه مشت‌های آهنین کاراته‌کارها بود. یکی از معلمان نشانه‌گیری خیلی خوبی داشت و از فاصله دور گچ را به سمت دانش‌آموز موردنظر پرتاب می‌کرد. پس از آن‌که پسربچه متخلف کلاس ضربه گچ را احساس می‌کرد، بد و بیراهای معلم شروع می‌شد. آقا معلم با این ضربه سهمگین به خیال خودش جلوی حواسپرتی بچه‌ها را می‌گرفت و مجبورشان می‌کرد که در نهایت سکوت به درس گوش کنند. البته حالا که دارم دفتر خاطراتم را ورق می‌زنم باید بخش‌های شیرین قصه را هم بگویم. همین آقا معلم داخل جیبش کلی عناب می‌ریخت و به دانش‌آموزان کوشا و مودب کلاس چند دانه‌ای عناب تعارف می‌کرد. بعضا عناب به دانش‌آموزان تنبیه شده هم تعلق می‌گرفت. او می‌خواست با این کار کدورت به‌وجود آمده را برطرف کند. ناظم‌ها برخلاف معلمان بیشتر به تنبیه «کلاغ پر» علاقه داشتند. چون این کار را صرفا می‌شد در حیاط مدرسه (محل فرمانروایی ناظم) انجام داد.

همان‌طور که گفته شد هر معلمی روش‌های تنبیهی خودش را داشت. بعضی‌ها خودکار لای انگشتان بچه‌ها می‌گذاشتند و فشار می‌دادند که خیلی هم دردناک بود. بعضا دستشان را مشت می‌کردند و به کله مبارک پسربچه‌ها می‌کوبیدند. استفاده از تسبیح هم خیلی رایج بود. نخ تسبیح را چند دور می‌چرخاندند و در نقطه‌ای از بدن دانش‌آموز زبان‌بسته رها می‌کردند.

سطل آشغال رو بگیر بالای سرت!

معلم‌های خشن از تمام وسایل دور و برشان برای تنبیه استفاده می‌کردند. گاهی از دانش‌آموز بیچاره می‌خواستند که کف دست را در معرض دید قرار دهد و در این هنگام خط‌کش فلزی یا پلاستیکی را به دست او می‌کوبیدند. بچه‌ها چشمانشان را می‌بستند تا درد خط‌کش را کمتر احساس کنند و... در سطور بالا به تنبیه‌های بدنی اشاره کردیم. برخی تنبیه‌ها به جسم دانش‌آموز کاری نداشتند و روح و روانش را نشانه می‌گرفتند. مثلا معلم از یکی از بچه‌ها می‌خواست گوشه اتاق بایستد؛ یک پایش را بالا بگیرد و همزمان سطل آشغال را روی سرش نگه دارد. این حرکت آکروباتیک در حالی انجام می‌شد که درس و کلاس هم جریان داشت و بچه‌ها مدام صحنه را می‌دیدند و نیشخند می‌زدند. دانش‌آموزی که رویش به طرف کلاس بود زیر رگبار خنده‌های بچه‌ها نابود می‌شد.

پرونده‌‌ات رو می‌ذارم زیر بغلت!

یک گروه از معلمان هم خیلی نازنازی بودند. وقتی نمی‌توانستند با بچه‌ها کنار بیایند با حالتی قهرآمیز کلاس را ترک می‌کردند و دست به دامان ناظم مدرسه می‌شدند. در این‌گونه مواقع آقا یا خانم ناظم در حالی که بشدت برافروخته بود وارد کلاس می‌شد و برای بچه‌ها کلی خط و نشان می‌کشید. جمله تکرار شونده‌اش هم همیشه این بود: «اگه کسی یه بار دیگه شلوغ بکنه؛ پرونده‌ا‌ش رو می‌ذارم زیر بغلش از این مدرسه بره». بچه‌ها زیر و بم قوانین آیین‌نامه را نمی‌دانستند. فکر می‌کردند واقعا اخراج از مدرسه به همین راحتی است. هیچ‌کس صحنه پرونده زیر بغل گذاشتن و اخراج را ندیده‌ بود؛ ولی این تصویر به‌قدری در گفته‌ها و شنیده‌ها تکرار شد که همه باورش کردند.

یادش بخیر! وقتی مدرسه می‌رفتیم در انشاهایمان می‌نوشتیم «معلم چون شمعی است که خود می‌سوزد تا اطرافش را روشن نگه دارد و...» همه معلم‌ها چه مهربان، چه خشن، چه بدنمره، چه خوش‌نمره در یک ویژگی با هم مشترک بودند. همگی دانش‌آموزان را دوست داشتند و دلشان می‌خواست آنها در آینده رستگار شوند. در این مسیر هر کدام از شیوه‌های تربیتی خودشان استفاده می‌کردند.

احسان رحیم‌زاده / چمدان (ضمیمه آخر هفته روزنامه جام جم)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها