با این حال روشنفکری این نیست که نظر مطلق نداشته باشیم به این بهانه که همه چیز نسبی است. نسبیت تفکر فقط در حیثیت جمعی معنا دارد، نه در منظومه فکری هر شخص. یعنی هر عقیدهای که داریم تا زمانی که خلافش ثابت نشده، برایمان اطلاق دارد و باید داشته باشد؛ ولی فقط برای ما نه برای دیگران. نظر مطلقی که بر دیگری تحمیل نشود منافاتی با نسبیت شناخت انسان از حقیقت ندارد.
پرسش و پاسخ
با این وصف جایگاه نقد در مناسبات اجتماعی مشخصتر میشود. انتقاد پرسش است، نه ادعای فهم و در نتیجه نه تحمیل عقیدهای در میان خواهد بود و نه ایراد اتهامی که واکنش تدافعی مخاطب را اقتضا داشته باشد، اما این درست است و گریزی هم از آن نیست که نقد نیش دارد و بالاخره به یکی برمیخورد. برای نسوختن سیخ و کباب با هم یا باید نگفت یا تعارف تکهپاره کرد. قضاوت، لازمه نقد واقعی است. قضاوت حتی درباره رفتار و گفتار آدمها. چیزی که مذموم است داوری درباره شخصیت انسانها و نیات پنهانشان است و نیز دریغ کردن امکان دفاع و فرصت پاسخ از کسی که مورد انتقاد قرار گرفته است. شهید بهشتی در این خصوص سخنی قابل تأمل دارد: «آزادی بیان در مطبوعات به حدی باید باشد که مرد یا زن، پیر یا جوان، باسواد یا بیسواد، مسلمان یا کافر، آزادانه حق انتقاد و حتی ایجاد شبهه داشته باشند به شرطی که متقابلا کسی که میخواهد این شبهه را پاسخ بگوید آزادانه ابراز عقیده کند.»
این شرط اساسی یعنی مجال دفاع و پاسخ را میتوان پادزهر نقد و حتی شبهه دانست البته فقط در صورتی که پاسخدهنده از شناخت کافی برخوردار بوده و مجهز به قدرت استدلال و مهارت انتقال صحیح باورهای خود به دیگران باشد. به بیان دیگر، تنها زمانی میتوان از نقد هراسید که فاقد امکان دفاع از خویشتن باشیم؛ حال این فقدان میتواند ریشه در ناعادلانگی مناسبات اجتماعی داشته باشد و این که تریبونی برای پاسخ گفتن در اختیار نداریم یا این که از وجود نقص و کاستی در قوای شناختی و عقلیمان نشأت گرفته باشد یا اصلا میتواند حاکی از غیرقابل دفاع بودن موضعمان و در نتیجه حقانیت نقد وارده باشد.
پس به طور خلاصه میتوان گفت نقد سه ویژگی اساسی دارد:
1 ـ در مقام طرح سوال مطرح میشود.
2 ـ متضمن قضاوت درباره دیگری است.
3 ـ فرصت و مجال دفاع را به دیگری میدهد.
واکنش عقلانی
انصاف در نقد با محافظهکاری یکی نیست. همچنانکه صراحت نیز با توهین یکی نیست. پس ضرورتی ندارد اول و وسط و آخر هر جملهای «به نظر من» اضافه کنیم تا به نسبیت تفکر اذعان کرده باشیم. مخاطب اگر مخاطب باشد مخالفت صریح را ترجیح میدهد به مخالفت عذرخواهانه یا از آن بدتر همرأیی و موافقت ریاکارانه. از این گذشته معقول بودن موضوع مورد نقد نیز اهمیت دارد. هر چقدر نقد محسوسات سلیقهای است، نقد معقولات حساب و کتاب دارد و بر چارچوب مشخص مبتنی است. وقتی معقولات را با حس ادراک کنیم نه با عقل، پیداست که نتیجهای جز تحریک هیجانی عایدمان نخواهد شد.
سنجش میزان عصبیت و خشم در مناسبات روزمره، سنجهای برای شناخت میزان اهلیت است. اهلیت به هر دو معنا؛ هم متخلق بودن به خلق نیک و هم مبرا بودن از توحش. اهلها کماند چون شرط اهلیت صلحخویی است و بهایش قناعت. همان قناعتی که تن جاهطلبی را میلرزاند و خار چشم طمع است. همان که آغازش خودبسندگی است و انجامش استغنا. جنگخویی ولی با وَلَع مرز مشترک دارد و نه فقط در فرآیند که در فرجام هم قرین با خودفریبی است و فریب، پیداست که با امانت نمیسازد. برخورداری از آستانه تحمل بالا و شرح صدر در مواجهه با انتقاد دیگران چنین اهلیتی میطلبد همچنان که نقطه مقابل یعنی جنگخویان را هم میشود با هول و ولای در هنگامه و کور و کرختی در ادامه بازشناخت. شاید اشاره کافکا رساتر باشد که میگوید: «از موثرترین نیرنگهای شر، دعوت به جنگ است؛ همچون جنگ با زنان که به تسلیم میانجامد.»
ذهن باز
پوپر در مقاله ارزشمند «اسطوره چارچوب» اشاراتی در باب لزوم گفتوگوی نقادانه برای تقریب به حقیقت دارد که موضوعاتی همچون نسبیت دریافت انسانی، پرهیز از جزماندیشی و تعصب و در نتیجه نقدپذیری و گوش شنوا داشتن در برابر حرف مخالف را بخوبی مورد تأمل قرار داده است. او بر آن است که جزمگرایی مرگ معرفت است، زیرا رشد معرفت به طور کامل به وجود آرا و نظرات بستگی دارد. اسطوره چارچوب را میتوان در یک جمله به این صورت بازگو کرد: بحث عقلانی یا مثمرثمر تنها در صورتی امکانپذیر است که شرکتکنندگان در بحث در یک چارچوب مشترک از مفروضات اساسی شریک باشند یا لااقل به این شرط که برای ادامه بحث بر سر چنین چارچوبی توافق کرده باشند.
این اسطورهای است که مقاله مذکور قصد نقد آن را دارد. این گرایش از نوعی سرخوردگی ناشی از امیدواری بیش از حد به قدرت عقل ناشی میشود. یعنی انتظار بیش از حد خوشبینانه داشتن نسبت به نتیجه یک بحث که بحث باید به یک پیروزی فکری قاطع و شایسته به نفع حقیقت ـ که به وسیله یکی از دو طرف عرضه میشود ـ و علیه خطا ـ که به وسیله طرف دیگر ارائه میگردد ـ منجر شود. وقتی این نکته دریافته میشود که نتیجهای که معمولا از یک بحث بهدست میآید این نیست، آن گاه این سرخوردگی موجب میشود روحیه انتظار بیش از حد خوشبینانه به نوعی یأس کلی درخصوص مفید بودن بحث مبدل شود.
اشاره دیگر این که اساسا هیچ یک از کسانی که درون چارچوبهای بسته زیست میکنند هیچگاه درباره دیدگاهشان در مورد عالم دچار تردید نمیشوند. هر استدلالی را علیه چارچوبی که به آن وابسته است چنان تفسیر میکنند که با چارچوب هماهنگ شود و اگر انجام این کار با دشواری روبهرو شود، آنگاه همواره این امکان وجود دارد که تحلیلی روانشناسانه یا جامعهشناسانه از کسی که استدلال را ارائه کرده، عرضه کنند. نگارنده مقاله در این خصوص میگوید: «اهمیت بسیار دارد که خود را از خطر معتاد شدن به هر نظریه خاص مصون نگاه داریم: نباید اجازه دهیم در یک زندان فکری گرفتار گردیم... زندانی که هر کس ممکن است در هر لحظه از زندگی به نحو ناخودآگاه در آن گرفتار شود... بسیار واضح است که این اندیشه خود ـ آزادسازی و فرار از زندان کنونی، ممکن است به بخشی از یک چارچوب یا زندان مبدل شود ـ یا به عبارت دیگر، ممکن است ما هیچگاه به نحو مطلق نتوانیم رها شویم، اما میتوانیم زندان خود را فراختر سازیم و لااقل میتوانیم از تنگی و محدودیتاندیشی کسی که به زنجیر خود معتاد است، رهایی یابیم.» (اسطوره چارچوب: در دفاع از علم و عقلانیت، کارل ریموند پوپر، ترجمه علی پایا، طرح نو، 1384)
گفتوگو
و بالاخره این که گاهی مخالفت با نقد، خود را در لباس ناامیدی از مباحثه عقلی نمایان میسازد و نیز قائل شدن به این نظریه که لازم نیست یکی از دو رویکرد متناقض، حتما نادرست باشد چراکه حقیقت میتواند اجتماع نقیضین باشد، اما علمای علم روششناسی بحث و گفتوگو در پاسخ به این اشکال گفتهاند که اگر لزومی به اجتناب از تناقض نباشد، هر گونه بحث و انتقاد در شمار محالات درمیآید، زیرا انتقاد اساسا جز این نیست که یا به تناقضی در ذات فلان نظریه اشاره شود یا به تناقضی که بین آن نظریه و بعضی از واقعیتهای تجربی موجود است. چنان که وضع روانکاوی هم به همین منوال است: برای روانکاو همیشه میسر است ایرادهایی را که منتقد میگیرد ناشی از امیال سرکوفته او قلمداد کند و از این راه، هر اشکالی را با دلیلتراشی کنار بگذارد. به همین سان، فلاسفه اهل تحلیل معانی الفاظ نیز فقط کافی است گوشزد کنند آنچه طرف مقابل به آن قائل است بیمعناست، زیرا بیمعنا بودن را میتوانند طوری تعریف کنند که هر بحثی درباره آن، بنا به تعریف، مهمل و بیمعنا از کار دربیاید. همینطورند مارکسیستها که عادت دارند هر عقیده مخالفی را که حریف ابراز میکند به حساب تمایل یا تعصب طبقاتیاش بگذارند و همچنین جامعهشناسان معرفت که اختلافنظر را به پای ایدئولوژی تام او مینویسند. روشی از این قسم، هم کاربرد آسان دارد و هم وسیله تفریح محسوب میشود، اما به وضوح اساس عقلی مباحثه را نابود میکند و سرانجام ناگزیر به مسلک غیرعقلانی و عرفان میانجامد. (پوپر، جامعه باز و دشمنان آن، ترجمه عزت الله فولادوند، صفحه ۱۰۴۸)
آزاد جعفری / جام جم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد