مجمع دیوانگان

راه شیرین رهایی

گویا ارزش چیزها به خودشان نیست، به کمی آن‌طرف‌تر، کمی دورتر، چیزی قبل‌تر از خودشان است. به راهی که منتهی به آنها می‌شود، اما خودشان نیست. مثل سفر که جاده‌اش و دل دل رسیدنش چیزی زیباتر از روزهایی است که در هتل یا ویلا می‌گذرانی. پیش از عید گفتم که اسفند را بیشتر از خود نوروز دوست دارم و این گونه آن را ماهی از فصل بهار کردم. در تعطیلات هم روزهای منتهی به تعطیلی مهم‌تر از خود تعطیلی است. اگر کارمند باشید از چهارشنبه بعدازظهر تعطیلات آخر هفته شما شروع می‌شود و اوج آن هم پنجشنبه است، روز طلایی فراغت، اما تعطیلی چرا چنین شوق و هیجان شیرینی دارد که می‌شود اصل و روزهای میانی، می‌شود واسطه‌های پرخمیازه آن؟
کد خبر: ۷۸۶۱۲۲

تعطیلات نماد رهایی‌اند، مثالی برای بیان تعریف آزادی. آدم‌ها غرق اجبارند. روزها دشواری وظیفه‌ها هستند بر شانه‌هایی که برای آزادی مشتاق پروازند. آدم‌ها به اجبار تن می‌دهند، اجبار کاری که دوستش ندارند یا در روزمرگی علاقه‌شان را به آن فراموش می‌کنند، مسیرهای اجباری که از فرط تکرار خسته‌کننده می‌شوند و خستگی ممتد روزمرگی که شوق زندگی را نابود می‌کند. در این حالت دیگر چیزی نمی‌ماند جز تعطیلاتی که خودت هستی و خودت، وقتی مجبور به چیزی بودن در سر کار باشی، مجبور به پوشیدن آنچه نمی‌خواهی بپوشی و اندازه‌ات نیست، مجبور به رفتاری که رفتار تو نیست و کارت می‌شود مجموعه‌ای از ظاهرسازی، آنچه می‌ماند تعطیلات است که در آن می‌پوشی آنچه دوست داری، رفتار می‌کنی آن طور که میل داری و زندگی بی‌هیچ هدفی به خودت تعلق دارد. روزهای منتهی شدن به آزادی روز همبستگی است و چون آزادی‌ها موقتند روز پایان آزادی مثل جمعه نکبت‌بار است.

علیرضا نراقی

تعطیلات توهم‌آور

شاید عاقلان بتوانند درباره خسته‌کننده بودن تعطیلات یا طولانی‌بودنش حرف بزنند یا فهرست کنند و اسم ایران را آن بالاها بنویسند که ایران جزو کشورهایی با تعطیلات زیاد است یا اصلا نطق غرایی بگویند که در کشورهای پیشرفته کلا چند روز تعطیلات رسمی بیشتر ندارند و روزی 20 ساعت کار مفید انجام می‌دهند و آن چهار ساعت هم به اجبار کارفرما و به زور او محل کارشان را ترک می‌کنند و داستان‌هایی از این دست بگویند. اما یک درصد هم فکر نکنید که من قصد دارم یک کلمه از تعطیلات بد بگویم، هرگز. من تعطیلات را می‌ستایم و به خودم لقب تقویم‌ گویا را داده‌ام، اصلا کافی‌است اسفند هر سال از من در مورد تعطیلات سال آینده بپرسید تا دقیق برایتان توضیح دهم که مثلا آذر سال بعد چند روز و به چه مناسبت‌هایی تعطیل خواهد بود. اصلا بگذارید خیال خودم و شما را راحت کنم. اگر به من بود، اگر می‌شد، یک روز در میان تعطیل اعلام می‌کردم، طرح زوج و فرد کردن روزهای کاری را اجرا می‌کردم، نیمی از مردم در روزهای زوج و نیمی دیگر فقط در روزهای فرد سرکار می‌رفتند، تعطیلات رسمی را هم حذف نمی‌کردم، جمعه که اصلا حرفش را نزنید، هرگز اجازه نمی‌دادم کسی جمعه‌ها کار کند.

اگر تا اینجای این خیالبافی یاد انیمیشن پینو‌کیو افتاده‌اید و آن قسمتی که به شهر تنبل‌ها سفر کرده بود، کاملا یادآوری بجایی است. حتما یادتان هست که مردمان آن شهر، آب و آرد می‌خوردند و بعد شکم‌هایشان را جلوی آتش می‌گرفتند تا به نان تبدیل شود و زحمت پختن نان را به خودشان نمی‌دادند، یادتان آمد؟

نه واقعا طرح بعدی‌ام این نبود، از شما چه پنهان وقتی قرار باشد در آخرین ساعات اولین روز کاری سال جدید در مورد تعطیلات بنویسید، جز همین توهمات چیز دیگری به ذهن‌تان نخواهد رسید. توهمات مرا به همه پرکاری‌ها و تلاش‌هایتان در سال جدید ببخشید.

مستوره برادران نصیری

از خودت لذت ببر

برای همه ما عادت شده و روتین زندگی را این ‌گونه تعریف کرده‌ایم که دویدن و خط زدن روزهای تقویم آن ‌هم بی‌وقفه و بدون جا انداختن یک روز غیرتعطیل، یک روند طبیعی و همگانی است. روندی که با کار و تلاش و برنامه و در راستای نیل به اهداف دور و نزدیک خودمان از میانگین آن موفقیت و این‌جور مفاهیم خط‌کشی‌شده را تعریف می‌کنیم. مسابقه‌ای است که همه با هم استارت زده‌اند و هر کسی در خط خودش باید برای عقب نماندن تا آخرین رمق بدود و به پیش بتازد. کار، کار، کار و لابه‌لای آن هم زندگی را چنان تنگ چپانده‌ایم که اجزای تشکیل‌دهنده لذت‌بخشش با چشم و گوش مسلح دیدنی و شنیدنی نیست.

خیلی وقت‌ها با تخت گاز رفتن روی روزهای تقویم، لذت‌ها و علاقه‌مندی‌ها را جا گذاشته‌ایم، یادمان رفته آخرین خنده تا بناگوش بازشده‌مان کی بوده؛ دورهمی کباب‌محور خانوادگی تاریخ دقیقش چند سال پیش بوده و فهرست کتاب‌های نخوانده و فیلم‌های ندیده را کجا گذاشته‌ و کی باید خط‌خطی‌اش کنیم!‍ تعطیلات همین تاریخ‌های بیرون کشیده‌شده از این روند سریع و توقف‌ناپذیر است؛ همان روزهای فریز شده‌ای که از همه آن روتین‌ها دست نگه می‌دارید و برای دل خودتان زندگی می‌کنید؛ کتاب‌های نخوانده را از قفسه‌ها می‌کشید بیرون، سریال‌های ندیده را پلی می‌کنید، آدم‌های کم‌فروغ‌شده را با پیامکی دوباره زنده می‌کنید؛ با خودتان خلوت می‌کنید و به یاد خودتان می‌آورید چه‌جوری دلتان خوش می‌شده، چه‌جوری می‌توانید از خودتان، بی حضورِ کار و هدف و برنامه و همکار و هزار کوفت و زهرمار دیگر که با کمک آنها هر روز تقویم‌تان را با استرس و فشار عصبی و درد و بیماری‌های مدرن، سیاه می‌کنید، لذت ببرید! این معجزه روزهای قرمز رنگ تقویم است. تن کش‌آمده‌تان را روی روزهای تعطیلی ولو می‌کنید و با خودتان تنها می‌شوید. تلاش می‌کنید لذت ببرید از عریانی بی‌مسئولیت تن و ذهنی که مال خودتان است و در طول سال هزار مسئولیت بی‌خود و بی‌جهت روی دوشش انداخته‌اید. از این‌که دل خودتان را با همین خرده‌لذت‌های شخصی‌تان شاد کنید؛ از این‌که تا لنگ ظهر خوابیدن و دراز کشیدن زیر آفتاب نیمه‌جان بهاری در چشم هیچ‌کس وقت تلف کردن نیست. اینها همه از برکات همان روزهای‌ های‌لایت‌شده سال است، از خوبی‌های تعطیلات.

رضا جمیلی

شب لعنتی پایان

برای ما که همیشه تکلیف‌های مدرسه را در ساعت‌های پایانی تعطیلات انجام می‌دادیم و همیشه خدا هم از میانش چیزی را جا می‌انداختیم، تعطیلات یک وجه گزنده خیلی جدی دارد. اولش خوشحالی که داری تعطیل می‌شوی. دو هفته هم برای خودش عمری است. تصمیم می‌گیری به هیچ چیز فکر نکنی. روزهای آخر اسفند کشدار و شلوغ است. نمی‌گذرد. می‌خواهی زودتر تعطیلات محبوبت را در آغوش بگیری و اولین ایده‌ای که به ذهنت می‌آید این است که: حسابی می‌خوابم.

بعد عید می‌شود و یک هفته‌ای هم از آن می‌گذرد. خیلی خوابیده‌ای. کتاب‌هایی را که می‌خواستی هم ورق زده‌ای. خانه هم که مرتب است و فامیل‌ها را دیده‌ای. احتمالا سفری هم رفته‌ای. کم‌کم حس بطالت می‌کنی. یک چیزی ته وجودت می‌گوید: چقدر بی‌مزه بود. یک چیز دیگر هم قطعا هست که می‌گوید: چه زود تموم شد. بعد چشم بر هم بگذاری می‌شود دو هفته.

نمی‌خواهم برایتان روضه بخوانم؛ ولی آن شب لعنتی آخر، حتی اگر تکلیف ننوشته‌ای هم روی دوشت نباشد، تلخ است. خیلی تلخ.

قطعا با خودت می‌گویی: لعنتی! لعنتی چقدر زود تمام شدی. با خودت می‌گویی: حالا فردا باز باید بیفتیم تو همون زندگی کوفتی.

یک چیز تلخ و گزنده‌ای در پایان تعطیلات هست که وسطش هم هست. حرف من همین است. بطالت همیشه آزاردهنده است؛ چه بطالت تعطیلات باشد و چه بطالت روزهای کاری که آدم حس می‌کند یک آدم آهنی بی‌مصرف است.

خوب لابد راه‌های زیادی برای فرار از این روزمرگی وجود دارد. لابد باید کمی هم دیوانگی کنی. بخصوص اگر بهار باشد و هوا خوب و تو هم آدمی باشی که اهل ریسک کردن است. تعطیلات تمام شد، بهار که تمام نشده است....

الناز اسکندری

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها