عید آن سال‌ها...

خاطره بازی با برنامه‌های نوروزی تلویزیون در دهه 60

از همان یکی دو روز نخست پس از 22 بهمن 1357، رویکرد گروه‌های اجتماعی و فرهنگی جدیدی به خرید و تماشای تلویزیون شروع شد.
کد خبر: ۷۸۰۴۱۷
خاطره بازی با برنامه‌های نوروزی تلویزیون در دهه 60

کسانی که به هر دلیل تا پیش از آن داشتن و دیدن تلویزیون و حتی شنیدن برنامه‌های رادیو را بر خود و خانواده‌شان مجاز نمی‌دانستند، از رادیو نیز بیشتر برای اطلاع از اوقات شرعی و معدود برنامه‌ها و سخنرانی‌های مذهبی سود می‌بردند. باری، از آن روز به بعد می‌شد خیلی‌ از آدم‌های سنتی را دید که با توجه به توان مالی‌شان در فروشگاه‌های لوازم برقی خانگی به دنبال خرید یک دستگاه گیرنده تلویزیون سیاه و سفید یا رنگی بودند. البته اکثریت با کسانی بود که در پی یافتن تلویزیون‌های سیاه و سفید 14 اینچ می‌گشتند که هم ارزان‌تر بود و هم رفع نیاز می‌کرد.

آن زمان حتی برای بینندگان حرفه‌ای و باسابقه‌تر تلویزیون نیز رنگی بودن گیرنده‌ها چندان مهم نبود ـ هرچند که جذابیت‌های خودش را داشت ـ ولی خب، فقط دو سه سال از رنگی شدن برنامه‌های تلویزیون در ایران می‌گذشت (تا پیش از آن حتی فیلم‌ها و سریال‌های رنگی نیز، سیاه و سفید پخش می‌شدند). بگذریم که توجه خانواده‌ها به خرید تلویزیون از همان نخستین ماه‌های بعد از انقلاب، یک روند اجتماعی را هم طی کرد. به این ترتیب که افراد و خانواده‌ها در دید و بازدیدهای فامیلی، این گیرنده‌ها را در خانه دوست و فامیل و همسایه می‌دیدند و به خرید آنها راغب‌تر می‌شدند.

این اتفاق، البته برای برخی با اندکی تاخیر افتاد. به این صورت که کسانی در نوروز 1358 پس از رفتن به خانه ـ مثلا ـ دایی و عمو و پدربزرگ، که اغلب سنتی بودند، با دیدن برنامه‌های تلویزیون دوران جدید که ـ البته ـ به سبب شرایط خاص آن دوره بیشتر این برنامه‌ها خبری و گزارشی بودند، رسما نیاز به داشتن و تعقیب برنامه‌های تلویزیون را احساس می‌کردند. بگذریم که از ابتدای اوجگیری رخدادهای مربوط به انقلاب در سال قبل، اگر هم کسی در خانه‌اش گیرنده رادیو نداشت به هر حال آن را تهیه کرده بود...

***

اصلا یکی از علت‌ها و عواملی که باعث رویکرد بیشتر خرید گیرنده تلویزیون توسط توده‌های بیشتری از مردم شد، ایام نوروز 1358 بود. چراکه در این روزها و شب‌ها هر کس که تا پیش از آن در خانه‌اش تلویزیون نداشت می‌توانست به صورت جسته و گریخته در خانه‌های این و آن و به هنگام دید و بازدید، تلویزیون نگاه کند. در ادامه نیز با توجه به آشنایی بیش از پیش افراد با جعبه کوچک رسانه، دقیقا از 13 فروردین همین سال به بعد بود که پای تلویزیون‌های مبله قدیمی و مستعمل به خیلی از منازل باز شد! چراکه مهمانان «بی‌تلویزیون» به قدر کافی با میزبانانی که بتازگی این دستگاه را خریده و به خانه آورده بودند گپ می‌زدند و رایزنی می‌کردند.

یادش به خیر... چندان هم اهمیت نداشت که مارک این تلویزیون‌ها چه بود؛ شاوب لورنس؟ گروندیک؟ بلر؟ و چند اینچ بودند. جالب این‌که تلویزیون‌های 14 اینچ سیاه و سفید در اثر قانون همیشگی عرضه و تقاضا و البته قدرت خرید مشتریان، خیلی زود فاصله‌شان را از لحاظ قیمتی با تلویزیون‌های بزرگ‌تر پر کردند، درست مثل بهای خانه‌ها و آپارتمان‌های نقلی در بازار مسکن که با قدرت خرید رابطه مستقیم دارند. نکته دیگر این‌که هنوز فاصله زیادی تا فراگیر شدن استفاده از تلویزیون‌های رنگی مانده بود.

اما خب، چه فرقی می‌کرد! این غریبه دیرآشنا برای کسانی مثل ما که تا پیش از آن مجبور بودند دزدکی و در خانه این و آن تلویزیون تماشا کنند آنقدر عزیز بود که نمی‌توانستیم لحظه‌ای به آن فکر نکنیم، حتی در بیشتر ساعت‌های شبانه‌روز که ـ آن زمان ـ تلویزیون هیچ برنامه‌ای پخش نمی‌کرد و حتی در سر کلاس‌های درس! حسابش را بکنید؛ معجزه‌ای در خانه‌ها اتفاق افتاده بود که دامنه بازتاب‌هایش گاهی به کوچه و خیابان و اداره و مدرسه و پادگان هم کشیده می‌شد!

تلویزیون درست در 13 فروردین 58 وارد خانه ما شد و تا آنجا که یادم است آن 12 روز قبلش را که در خانه ما غایب بود، «سیما»ی دوران جدید به جز کارتون‌ها و برنامه‌های مخصوص کودکان و نوجوانان، چند فیلم سینمایی با حال و هوای مورد پسند شرایط روز پخش کرد. به همراه تعدادی نمایش سنتی (سیاه‌بازی) که اگر اشتباه نکنم هنرمندانی چون زنده‌یاد سعدی افشار بازی می‌کردند و موضوع آنها از مدل همیشگی «ارباب ـ رعیتی» به مسائل روز و شاه و ملت و انقلاب تغییر یافته بود. البته سنت پخش نمایش‌های سیاه‌بازی در نوروز از تلویزیون قبل از انقلاب می‌آمد و تا دو سه سال پس از ظهور سیمای دوران تازه هم ادامه یافت و متاسفانه به دلایلی که نمی‌دانیم از آن پس قطع شد.

در سال‌های بعد فقط گاه و بی‌گاه، آن هم با پیگیری هنرمندانی مثل جواد انصافی در قالب برنامه‌های عبدلی و آمیرزا ادامه یافت که کافی نبود و به کمرنگ شدن و حتی به مخاطره افتادن این هنر آیینی، سنتی و ریشه‌دار انجامید. بجز اینها پخش خیلی از کارتون‌هایی که در حال نمایش از تلویزیون رژیم پیشین بودند بعد از انقلاب آنها ادامه یافت: پینوکیو، سندباد، تنسی تاکسیدو و چاملی و وودی وود پکر که این یکی بعدها نام دارکوب زبله را به خود گرفت و دوبله‌اش هم عوض شد...

***

از دومین نوروز (1359) هم چیز خاصی یادم نمانده، فقط همان کارتون‌ها و فیلم‌های سینمایی، به همراه سیاه‌بازی‌هایی که هنوز ادامه داشتند. در کنار خیل رخدادهای سیاسی که بیش از اندازه در رادیو و تلویزیون انعکاس می‌یافتند و مخاطبان وسیع خود را هم می‌یافتند؛ البته خارج از گروه‌های سنی ما که «وسیع» و پرشمار هم بودیم! هنوز چرخ تولید فیلم و سریال در روزگار جدید به آن صورت راه نیفتاده بود، یا اگر هم تولیدی در راه بود هنوز آماده نشده بود، اما یک عامل جذاب و برنامه‌پرکن در تمامی ماه‌های قبل و بیش از آن نوروز 1359، کمدی کلاسیک‌های صامت چارلی چاپلین و هارولد لوید بود که قبلا مفصل به آنها پرداختیم. همچنین فیلم‌های دوبله ‌شده لورل و هاردی که شاید بچه‌ها بیش از بزرگ‌ترها این زوج کمدین را دوست می‌داشتند.

***

همین روال در نوروز بعدی نیز ادامه یافت، با این تفاوت که سومین نوروز با حال و هوای جنگ همراه بود. شش ماه از شروع جنگی که هیچ‌ کس نمی‌دانست قرار است هشت سال طول بکشد، می‌گذشت و ما بی‌خبر از آینده، دنبال کارتون‌ها و فیلم‌های کمدی بودیم و سریال‌هایی که در راه بودند. البته نوجوان‌هایی که فقط چهار پنج سال از ما بزرگ‌تر بودند، گاهی به جبهه هم سر می‌زدند. از نوروز 1360 یک عامل جذاب به برنامه‌های تلویزیون افزوده شد و آن هم سریالی ایرانی (هرچند تکراری) بود. «شاه‌دزد» که با حال و هوای شاد و خنده‌آفرینش کمتر از 40 روز قبل پخش شده و با توجه به استقبال زیاد مردم از آن به درد تکرار در نوروز هم می‌خورد.

هنوز خیلی مانده بود تا برنامه‌ریزان برای چنین ایامی مثل دیگر مناسبت‌های سال، سریال‌های ویژه تولید کنند و به کنداکتور پخش برسانند. در نوروز 1360 بود که سریال پرطرفدار «مثل‌آباد» با آن گروه بازیگران جدید و جذابش به نمایش درآمد و با کمی احتیاط می‌توان نامش را به‌عنوان نخستین سریال نوروزی تلویزیون در سال‌های پس از انقلاب برد. هرچند که شاید از ابتدا قصد مدیران و سازندگانش چنین نبوده و مثل‌آباد می‌تواند به طور اتفاقی در چنین ایامی آماده نمایش شده باشد.

***

از نوروز سال‌های 1361 و 1362 چیز زیادی در خاطرم نیست. البته قالب، همان بود و فقط بنا به اتفاق‌هایی (مثل همان آماده شدن سریال مثل‌آباد که می‌توانست اتفاقی و تقدیری بوده باشد)، چیزهایی را به کنداکتور پخش اضافه می‌کرد. سریال «اشک تمساح» نیز اولین و آخرین بار در نوروز 62 پخش شد که آن هم مثل کار قبلی زنده‌یاد احمد نجیب‌زاده (شاه‌دزد) با حال و هوایی طنزآمیز همراه بود.

سریال ژاپنی «چنگیزخان» هم در نوروز 1362 یا اندکی پس از آن پخش شد (به همه اینها در شماره‌های قبلی قاب کوچک، به طور جداگانه پرداختیم). به هر حال نبود تاریخچه مدون و دقیق درباره تلویزیون، چه قبل و چه بعد از انقلاب، امکان راه یافتن هرگونه اشتباهی را به این‌گونه نوشته‌ها فراهم می‌‌کند و فعلا گویا گریز و گزیری از آن نیست...

***

نوروز 1363 با پخش سریال «مخمصه» همراه بود که به آن هم پرداخته‌ایم و البته تلاشی صورت گرفته بود تا این نمایش صحنه‌ای و موفق سال 1362 در تبدیلش به یک مجموعه تلویزیونی، جنبه‌های طنزآمیز داستان در آن تقویت شود که از قضا چنین هم شد و سریال، فارغ از کیفیتش (به نسبت آن نمایش خوب صحنه‌ای) توانست مخاطبان زیادی را جذب کند. بنابراین می‌توان این سریال را نخستین مجموعه تلویزیونی برای ایام نوروز در صدا و سیمای جدید به شمار آورد. کم‌کم سر و کله میان‌پرده‌های نمایشی و بیشتر خنده‌آفرین هم در تلویزیون پیدا می‌شد. یک نمایش موفق و خاطره‌انگیز از چنین جنس‌هایی، قرار دادن علیرضا خمسه در نقش کاریکاتورگونه هاچ‌زنبور عسل بود.

اگر به یاد داشته باشید، هاچ، زنبوری بود که از مادرش دور افتاده و بی‌خبر از او به دنبالش می‌گشت. خمسه نیز با پوشیدن لباسی مخصوص و شبیه به هاچ در خیابان‌های تهران می‌گشت و برخی موضوع‌های روز را خلق می‌کرد. ازجمله این‌که برای عسل‌های تولید خودش هم تبلیغ می‌کرد و می‌گفت: «از تولید به مصرفه این عسل‌ها!» او البته در آن زمان هنوز مسابقه تلویزیونی هشیار و بیدار را عرضه نکرده و به شهرت سال‌های بعدش نبود، اما هرچه بود کم‌کم داشت چشمه‌هایی از استعداد بالایش را با همین نمایش‌ها و میان‌پرده‌ها رو می‌کرد.

دیگر نمایش تلویزیونی و کوتاه‌مدت «مشدی به شهر می‌آد» نام داشت که چند شب پخش شد. در این نمایش، زنده‌یاد عزت‌الله مقبلی، دوبلور و بازیگر قدیمی و خاطره‌ساز نقش یک روستایی به نام مشدی را بازی می‌کرد که در بدو ورود به شهر دود شدید یک کامیون یا اتوبوس وارد می‌شود و تا مدت‌ها هر بار که نفس می‌کشد، دود شدیدی را از ریه‌هایش به همراه بازدم بیرون می‌دهد! این نمایش‌ها در حکم هشدارهایی بود که سال‌ها پیش از بروز این حجم گسترده از آلودگی هوا در تهران و شهرهای بزرگ کشورمان، خبر از آینده‌ای می‌داد که متاسفانه تلفات و آسیب‌های بسیاری را با خود همراه خواهد داشت...

***

از نخستین جلوه‌های تلویزیون بعد از انقلاب که ما در عین کودکی شاهدش بودیم و به دلیل پخش‌های پی ‌در پی و همیشگی در یادمان مانده است، تبلیغ مجله سروش بود که خیلی از جوان‌ترها هم شاید آن را به خاطر داشته باشند. این تبلیغ‌ها ریشه در همان نخستین ماه‌های انتشار این نشریه با نام جدیدش در دوران تازه داشت (پیش از انقلاب، همین هفته‌نامه با نام تماشا و در قالبی نزدیک به امروزش منتشر می‌شد و ارگان سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران به شمار می‌رفت).

تبلیغ سروش که شنبه‌ها روی پیشخوان مطبوعات است معمولا پنجشنبه و جمعه لابه‌لای برنامه‌های اصلی بر تصویری از روی جلد آن پخش می‌شد و گوینده پخش عنوان‌های مهم‌ترین مطالبش را برای بینندگان می‌خواند (راستی راستی جالب نیست؟!) آخر، نه از اینترنت خبری بود و نه از هیچ چیز دیگری به جز رادیو و تلویزیون که «صدا و سیما» بتواند به رایگان برای نشریه ارگانش تبلیغ کند. تازه در زمانی بیش از ده یا پانزده سال، تبلیغ‌های سروش و دو سه نشریه دولتی یا حوزوی دیگر، نوعی «برنامه‌پرکن بین دو برنامه» هم به شمار می‌رفت.

علی شیرازی / قاب کوچک (ضمیمه شنبه روزنامه جام جم)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها