در این بخش به اخبار جالب حدود 50 سال پیش پرداخته می‌شود، اخباری که از نظر نگارش، تیتر و محتوا بسیار متفاوت‌تر از اخباری است که این روزها در روزنامه‌ها چاپ می‌شود. این هفته ماجرای دختر پسرنما و محاکمه مردی به اتهام قتل زن و کودکش را می‌خوانید که در روزنامه کیهان چاپ شده بود:
کد خبر: ۷۷۹۳۸۹

برای یک مرد که زن و کودکی را خفه کرده تقاضای اعدام شد

دادستان تهران برای مردی که همسر و کودک 9 ساله او را در خواب خفه کرده است، تقاضای اعدام کرد. پرونده این مرد برای رسیدگی به دادگاه عالی فرستاده شد تا او محاکمه شود. ساعت 9 صبح آذرماه گذشته پیرزنی به کلانتری 11 تهران اطلاع داد که دختر و نوه‌اش را در اتاق خفه کرده‌اند و احتمال می‌رود جنایت از سوی دامادش صورت گرفته باشد.

ماموران پلیس به محل جنایت رفتند و در یکی از اتاق‌های طبقه دوم خانه با جسد زن و کودکی که روی تختخواب افتاده بود، مواجه شدند. اجساد آن دو به اداره پزشکی قانونی منتقل شد و پزشکان پس از معاینه نظر دادند که هر دو را خفه کرده‌اند.

پیرزن در بازجویی به ماموران گفت: «شب گذشته دامادم به نام حسن که دستفروشی می‌کند، پس از خوردن شام با دختر و نوه‌ام به اتاقشان رفت. صبح زود وقتی برای نماز بیدار شدم او را دیدم که بسرعت از خانه بیرون می‌رود. به این مساله اهمیتی ندادم و مشغول تهیه صبحانه شدم. حدود ساعت 9 صبح وقتی رفتم دختر و نوه‌ام را از خواب بیدار کنم، دیدم هر دو مرده‌اند.

دخترم، پری سال قبل با داشتن یک کودک شیرخوار از شوهر اولش طلاق گرفت و پیش من برگشت. شش ماه قبل حسن که در همسایگی ما سکونت داشت، به خواستگاری پری آمد و با هم ازدواج کردند. داماد جدیدم چند سال قبل زنش را کشته بود و مدت هشت سال در زندان بود، ولی چیزی از این ماجرا نمی‌دانستیم.

جستجو

عکس‌های قاتل فراری در سراسر کشور بین ماموران پخش شد و جستجو برای یافتن او آغاز گردید. سرانجام گروهی حسن را در شهر بابل دیدند و دستگیرش کردند اما او منکر قتل شد و گفت: «من یک کشاورز ساده‌ام که پس از مراجعه به سوابق وی دریافتند که این شخص دروغ می‌گوید و همان کسی است که در سال 28 زن اولش را در تهران به قتل رسانده و مدت هشت سال در زندان به سر برده است.ماموران او را به دادسرای تهران فرستادند و بازپرس از وی به تحقیق پرداخت و سرانجام اعتراف کرد که همسر و فرزند او را خفه کرده و سپس به بابل گریخته است. بازپرس با اعترفات صریح متهم، او را مجرم شناخت و دادستان تهران نیز برایش تقاضای مجازات اعدام کرد.

کیهان- 17 بهمن 1342

دختری 03 سال لباس مردانه پوشید

دختری سی ساله‌ای که تمام مدت عمرش را در لباس مردانه گذرانده در قریه‌ای در حوالی شهرستان مسجد سلیمان زراعت می‌کند. این دختر سی ساله هنوز عاشق نشده است. خبرنگار ما با این دختر مرد نما مصاحبه‌ای کرده است که از نظر شما می‌گذرد.

وقتی به ده رسیدم سراغ هاجر را گرفتم، به منزل او رفتم، گفتند که در مزرعه است. نشانی مزرعه را گرفتم و او را پیدا کردم. وقتی با او روبه‌رو شدم، پرسیدم با هاجر کار دارم. گفت بفرمائید خودم هستم!

وقتی این حرف را شنیدم یکه‌ای خوردم و سراپای او را ورانداز کردم. از نگاه من تعجب کرد و گفت با من چکار داری؟

گفتم می‌خواهم راجع به زندگی شما تحقیق کنم و!

هنوز جمله من کامل نشده بود که گفت مامور وزارت کشاورزی هستی؟

گفتم: نه!

شنیده‌ام که شما زن هستید و در لباس مردها زندگی می‌کنید! هاجر ناراحت شد و مرا به خانه خود برد. بعد خود را معرفی کردم و از او خواستم ماجرای زندگی خود را برایم شرح دهد.

او گفت من 30 سال از عمرم می‌گذرد. از روزی که خود را شناختم، لباس مردانه پوشیدم و مردانه زندگی کردم. این کار مرا به صورت یک مرد درآورده به طوری که حس می‌کنم از زن‌ها بدم می‌آید. کمتر کسی است که بداند من زن هستم همه مرا یک مرد می‌دانند. سال گذشته هم مانند مردان ده، صد من گندم و جو کشت کردم و محصول برداشتم.

وقتی او مشغول صحبت بود به صورتش خیره شدم، چین و چروک‌های زیادی صورت او را پوشانده بود. او متوجه نگاه من شد و گفت این چین و چروک‌ها هر کدام از غصه و ناملایماتی است که در زندگی من وجود داشته است. من غیر از لذت غم، لذت دیگر نچشیده‌ام.

هاجر گفت مادر و پدرم چون پسر دوست داشتند موقعی که من به دنیا آمدم لباس پسرانه به تنم کردند و وقتی هم بزرگ شدم به آنها احترام گذاشتم و لباس مردانه پوشیدم و حالا هم حاضر نیستم که لباس مردها را از تنم بیرون بیاورم. هاجر گفت که من در تمام مدت عمرم هنوز عاشق نشده‌ام و تصمیم هم ندارم که شوهر کنم. در ده با مردان مانند خودشان رفتار می‌کنم و آنها هم مرا از جنس خود می‌دانند.

از هاجر پرسیدم تا به حال مریض نشده ای؟ گفت چرا.

پرسیدیم به مریض خانه رفته‌ای؟ اظهار کرد: نه! هر وقت مریض شدم به دکتر مراجعه نکردم چون وحشت داشتم که مبادا از جنسیت من اطلاع پیدا کند و آبرویم برود.

سوال کردم آیا می‌خواهی تا آخر عمر تنها زندگی کنی؟

گفت بله می‌خواهم زراعت کنم و از پدر و مادرم نگهداری نمایم.

هاجر در پایان گفت: من از مقامات وزارت کشاورزی تقاضا دارم که به من وام کشاورزی بدهند تا بتوانم کشت و زرع کنم و به همین زندگی ادامه دهم.

کیهان- 21 بهمن 1342

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها