حکایت اذان بی​هنگام

در عهد عضدالدوله دیلمی در قرن چهارم هجری رسم شده بود هر کس شکایتی داشت و فریادش به جائی نمی رسید در برابر دربار بی هنگام اذن می گفت و بدین وسیله دادخواه در مقام عجز و بیچارگی که مرحله فرجام خواهی است از دست ستمگر به پادشاه تظلّم می کرد.
کد خبر: ۷۷۸۰۱۹
حکایت اذان بی​هنگام

سبب فرمان عضدالدّوله به اذن گفتن این بود که پینه دوزی هرچه خواست به شاه شکایت کند کوشش او به جائی نرسید و او را به دربار راه ندادند. ناچار در برابر کاخ عضدالدّوله ایستاد و بی هنگام به بانگ بلند اذان گفت.

پاره دوز دختری داشت به بالا چون نهال و به زیبائی و دلبری بی همال. داستان او در شیزاز و کُربال بر سر زبانها افتاد. از هر سو برای او خواستگاری می رسید تا آنکه سرهنگی از دخترش خواستگاری کرد. پینه دوز عذر آورد و گفت مرا با سرهنگ شاه نه زُوریست نه جای داوری. سرهنگ دژم شد و دختر را به زُور به خانه خود برد. پینه دوز هر بار برای رهائی دختر کوشید کتک خورد و راه به جائی نبرد.

پاره دوز به ناچار از سکوئی نزدیک کاخ بالا رفت و بی هنگام اذان گفت. هر کس از آنجا می گذشت با تعجّب به او می نگریست و رفته رفته گروهی انبوه گرد آمدند و هیاهوئی برپا شد.

پادشاه پینه دوز را خواست و فرمود: اذان گفتن بی​هنگام یعنی چه و مردم را به گرد خود جمع کردن به چه معنی؟ ... ستمدیده گستاخانه پاسخ داد: ای پادشاه دادگر به خانه مردم ریختن و دختر مردم را به زور بردن به چه معنی؟! آنگاه سرگذشت خود را چونانکه بود بیان کرد.

شاه بی درنگ فرستاد، سرهنگ را آوردند و پس از آنکه از او اعتراف شنید فرمان داد او را دو شقّه کردند و به دو جانب معبر بیاویختند و دختر را از خانه سرهنگ بیرون آوردند و به دست پدر سپردند.

عضدالدّوله گفت باز هم اگر کسی بتو بد کرد اذان بگوی! از آن پس فرمان اذان را صادر کرد و همه جا جار کشیدند تا حقّ کسی به هوای نفس باطل نگردد.

منبع: نوبخت، خواندنیها، سال 25 سوم بهمن 1343

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها