با سیامند رحمان، قوی‌ترین مرد معلول دنیا

تا هستم رکورد می‌زنم

گزارشی از کارهای خـارق‌العـاده معلـول‌های ماجراجو

آدرنالین علیه معلولیت

آنها معلول‌اند. اسپوندلیت انکیلوزان، راشیتیسم، تیبیال همی ملیا، آتاکسی فردریش و... یا ویلچر سوارند یا واکر به دست دارند یا عضلاتشان به طور کلی تحلیل رفته یا بیش از حد درشت شده است، یکی گردنش توان مانایی روی سر ندارد و آن یکی، دستانش قدرت بلند کردن حتی یک بطری آب. جسمشان کم‌تحرک است و بی‌جان اما در سرشان سودای کارهای خارق‌العاده و ماجراجویانه دارند که خواب از چشم‌های پرامیدشان ربوده و کنجکاوی را در سلول‌های ذهنشان تکثیر کرده است. «نون» نفی و نهی بر سر هیچ یک از افعالشان نمی‌نشیند و آنها را از خواستن باز نمی‌دارد. آنها مبتلا به ویروس باورهای ماجراجویانه‌اند.
کد خبر: ۷۷۰۱۷۶
آدرنالین علیه معلولیت

اسم گروهشان «با ما» است، مخفف همان باورهای ماجراجویانه. از مهر امسال کار گروهی‌شان را آغاز کرده‌اند، اما پیشینه فعالیت‌هایشان به دو سه سال قبل برمی‌گردد، آنجا که سعید و محمد مقدم شاد هر کدام به تنهایی و در خلوتی پنهانی، اراده و شجاعتشان را محک زدند و بعد از پیروزی‌های ظفرمندانه پرده از توانستن‌های هیجان‌انگیزشان برای هم برداشتند. غواصی، پاراگلایدر، پرواز، کویرنوردی و... .

آنها به پیاده‌رو، پارک، خیابان، دانشگاه، سینما و فروشگاه مناسب سازی شده قانع نیستند، یک زندگی عادی و معمولی با حداقل امکانات برایشان کفایت نمی‌کند. به دنبال یک تجربه جذاب‌اند که آدرنالین خونشان را بالا ببرد و پتانسیل هیجان را در روزمرگی‌شان بالفعل کند. آنها خط قرمزهای معلولیت را با پاک‌کن خواستن محو کرده‌اند و در جستجوی یک ماجرای جدید، قدم در جاده‌های ناشناخته گذاشته‌اند.

ماجراجویی در اعماق خلیج فارس

با سعید ضروری، سرپرست گروه با ما که خود دارای بیماری دیستروفی عضلانی است، در یک روز نه‌چندان دلچسب زمستانی که بیشتر به یک بهار سرماخورده می‌ماند، در موسسه باور قرار گفت‌وگو گذاشتیم. او از چگونگی شکل گیری گروه گفت و باورهایی که در سر دارند و می‌خواهند به آن جامه عمل بپوشانند.

«اولین بار شهریور امسال بود که با آقای مقدم شاد، عضو هیات مدیره انجمن باور و یکی دو تا از دوستان دیگر رفته بودیم کیش. من یک سال قبل خودم غواصی را تجربه کرده بودم و بچه‌ها هم دلشان می‌خواست اعماق خلیج فارس را ببینند. تجربه جالبی بود، همه اعضای گروه معلول بودیم و مشکلاتمان هم با هم فرق داشت، ولی توانستیم با کمک مربی‌های خیلی خوب غواصی کنیم. در همان سفر بود که آقای مقدم شاد تصمیم گرفت تجربه‌های خارق‌العاده‌مان را منسجم و نظام‌مند کرده و در چارچوب مشخصی، دیگران را هم دعوت به این تجربه‌های ناب کنیم.»

گروه شکل می‌گیرد، سعید مسئول راه‌اندازی سایت و تدوین فرم‌های ثبت‌نام و تحقیق درباره فعالیت‌های ماجراجویانه معلولان در کشورهای دیگر می‌شود. جلسات شکل می‌گیرد و اعضای کم‌تعداد گروه مسئولیت‌هایشان را بازخوانی می‌کنند. قرار بر این می‌شود که اعضای جدید تیم براساس فرم‌های رسیده انتخاب شوند و بسته به نوع معلولیت و کشش روحی برای برنامه‌های مختلف دعوت شوند. باما خیلی زود اولین تور ماجراجویانه‌شان را برگزار می‌کند.

شب‌نشینی با کویر متین‌آباد

«قرار شد برویم کویر متین‌آباد و در کمپ چند شبی را سپری کنیم. همه شرایط را سنجیدیم و تمام موانع را بررسی کردیم، حرکت ویلچرهای ما روی ماسه و شن کویر دشوار بود. باید یکسری تاتامی تهیه می‌کردیم که در طول مسیر آنها را روی زمین می‌انداختند تا یک جایی برویم جلو و بعد دوباره تشک‌ها را از روی زمین بردارند و بگذارند جلوی روی ما برای ادامه حرکت. با مسئولان کمپ هم تماس گرفتیم، آنها کلی اما و اگر و نمی‌شود و نمی‌توانید آوردند ولی در نهایت راضی شدند. تشک‌ها را خریدیم و راهی کویر شدیم. هوا سرد بود و شرایط برای ما که قرار بود در چادر بخوابیم، سخت بود.»

بچه‌های تیم به همدیگر کمک می‌کنند، اعضای سالم هوای بچه‌های معلول را دارند و در عین حال از اراده آنها در کویرنوردی لذت می‌برند. کویر خشن و خشک از خنده سعید، مانی، حسین، سهیلا و محمد، سهیل و آقای معینی گره از چهره عبوسش باز می‌کند و باما می‌خندد و قدم می‌زند.

«یک مجموعه دولتی در کویر متین آباد در حال ساختن رصدخانه بودند که ما شاد و خندان رفتیم تا از آن بازدید کنیم که گفتند مسیری برای معلولان تعبیه نشده است. ای بابا! آخر چرا؟ همگی با هم رفتیم سراغ مهندسان آنجا، با آنها گفت‌وگو کردیم و آقای مقدم توضیح داد که ساخت مسیر ویژه معلولان نه کاری پیچیده‌ای است و نه هزینه‌ای دارد. آنها هم قبول کردند که مسیر ویژه‌ای برای ما بسازند.»

آنها با حضورشان در خیلی از اماکن تفریحی و توریستی ولو این‌ که برایشان دشوار و طاقت‌فرسا باشد، به مسئولان گردشگری و رفاهی نشان می‌دهند که هستند و می‌گویند باید فضا را برای حضورشان فراهم کنند. «خوب اگر ما نرویم، یعنی نیستیم و وقتی نیستیم یعنی نیازی نداریم و وقتی نیاز نداریم پس هیچ امکاناتی برایمان فراهم نمی‌کنند.»

سعید و دوستانش یک بار دیگر به تله‌کابین رامسر می‌روند، آنجا آسانسور خراب بوده و هیچ امکانات دیگری هم نمی‌توانسته آنها را به تله‌کابین برساند، پس به اجبار از بقیه مسیر باز می‌مانند ولی همین حضور مصمم‌شان باعث می‌شود مسئولان تله‌کابین برای دفعات بعد چاره‌اندیشی کنند تا این گونه روبه‌روی گردشگران شرمنده نشوند.

یک سویینگ ترسناک با هیجان اضافی

خبر می‌رسد که سویینگ حرفه‌ای بتازگی در ایران راه‌اندازی شده و تا چند هفته دیگر افتتاح می‌شود. بچه‌های باما هم که در کمین این اتفاق‌های هیجان‌انگیز نشسته‌اند، دست به کار می‌شوند و تفنگ شکار را به سمت آن نشانه می‌گیرند. تماس، پیغام و پرس و جو از اهالی فن و متخصص نشان می‌دهد سقوط شدنی است و آنها هم می‌توانند. کار نشد ندارد. پس بامایی‌ها راهی روستای همدون برای یک سقوط آزاد می‌شوند.

«پیگیری‌هایمان نشان داد که خب خدا را شکر می‌توانیم بپریم و حالش را ببریم. گروهمان را کوچک بستیم ولی باز هم تفاوت زیادی بین معلولیت‌هایمان بود ضمن این‌ که قرار بود ما برای اولین بار سویینگ را در ایران تجربه کنیم و ممکن بود همین جسم نصفه و نیمه را هم از دست بدهیم.»

گروه به روستای همدون می‌رسد. بعضی از بچه‌ها مثل حسین را با قاطر به محل پرتاب می‌رسانند. سراشیبی بلند کوه که دل به دره‌های عمیق نازک کرده بود، راه را دشوار نشان می‌داد چه برسد به این ‌که قاطری خسته، پا را کج بردارد یا بلد راه از جابه‌جایی یک معلول سرباز زند. بامایی‌ها خودشان را به دره اصلی می‌رسانند. همه چیز آماده پریدن آنهاست. دره تو را می‌خواند.

«این فیلم را شما ببینید، هر کدام‌مان به ترتیب پریدیم، کل سویینگ یک دقیقه و نیم است، مثل حرکت پاندول ساعت بین دو کوه در نوسان بودیم، واقعا ترسناک بود و البته جدید و ناب. مثلا من چون وزنم خیلی کم است و زیر 40 کیلو هستم همراه یک مربی پریدم ولی مانی که وزنش بیشتر بود خودش پرید ولی شما فرض کن که مانی تعادل گردن ندارد و خوب ممکن بود آسیب ببیند ولی ما تمام این موارد را از قبل پیش‌بینی کرده بودیم و حساب شده این ورزش را تجربه کردیم، اما باز هر کدام‌مان می‌خواستیم بپریم اعضای تیم آن پایین خداخدا می‌کردند.»

غواصی با ویلچر

یک دستگاه عجیب و غریب در گوشه اتاق انجمن که نه به صندلی می‌ماند و نه به یک دوچرخه، ایستاده و انگار یک چیزی در وجودش کم دارد، هر چقدر نگاهش می‌کنم کمتر متوجه می‌شوم چیست و حتی حدس و گمانی هم در ذهنم شکل نمی‌گیرد. سعید کمکم می‌کند و توضیح می‌دهد که در روزهای برفی و در ارتفاعات کوهستانی با آن ورزش می‌کنند. «اسکی؟ غیرممکن است، واقعا؟» سرش را با خنده و به نشانه تائید تکان می‌دهد و می‌گوید «چراکه نه؟ کار نشد ندارد.»

آنها برای برنامه‌های ورزشی‌شان سراغ نمونه‌های خارجی می‌روند، سایت‌های مختلف‌شان را ارزیابی و تمام فعالیت آنها را رصد می‌کنند و در نهایت به دنبال ایجاد همان وسیله با امکانات موجود می‌روند. «مدتی پیش در یک سایت خارجی جستجو کردم و دیدم که آنها برای اسکی روی برف معلولان دستگاهی را طراحی کردند که دو نفر همزمان می‌توانند سوار بر آن شده و در پیست اسکی ورزش کنند. خرید آن هزینه‌ای نزدیک به دو هزار دلار برایمان آب می‌خورد. خیلی سریع نمونه مهندسی‌ساز آن را پیدا و با چند مربی اسکی مجرب مشورت کردم، آنها استقبال کردند و ساخت این وسیله را در کارگاه یکی از دوستانمان آغاز کردیم، بعضی از قطعات مثل صندلی را از جای دیگر خریدیم و کم‌کم آن را سرپا کردیم، حالا منتظریم که یک برف سنگین بیاید تا بتوانیم آن را تست کنیم.» این دستگاه اسکی طوری ساخته شده که یک فرد سالم می‌تواند از پشت فرد معلول را بگیرد و با هم براحتی روی برف‌ها سُر بخورند.

غیر از اسکی، سعید و دوستانش به دنبال ساخت ویلچری هستند که بشود با آن غواصی کرد. او بتازگی فیلم زنی معلول در انگلستان را دیده که با ویلچری مخصوص و براحتی در آب غواصی کرده است. « من خودم دوبار به غواصی رفتم، بار اول به دلیل آشنا نبودن به شرایط، فشار آب و کمبود اکسیژن اذیت شدم ولی برای بار دوم که با بچه‌های تیم رفتیم واقعا عالی بود و همه‌مان لذت بردیم و سالم از آب بیرون آمدیم، چون تجربه بار اول را داشتم و راحت‌تر با شرایط کنار آمدم.»

دار و دسته پینت بال بازها

اعضای گروه برای جمعه برنامه پینت بال گذاشته‌اند. با خانواده و دوستانشان نزدیک 30 نفری می‌شوند. مسئول زمین از دیدن بچه‌ها تعجب می‌کند. با چشمانی نامطمئن و مشکوک، شرایط و زمان بازی، نحوه گرفتن خطاها و استفاده از تیرها را توضیح می‌دهد. اعضای تیم به دو دسته تقسیم می‌شوند. در میانشان غیرمعلول هم هست. همه با هم دوستان صمیمی یا قوم و خویش‌اند.

پوشیدن لباس برای بعضی بچه‌ها دشوار است، خانواده‌ها و دوستان کمک می‌کنند. مسئول زمین مجبور می‌شود به دلیل شرایط بچه‌ها قوانین بازی را تا حدی تغییر دهد و شکل موانع زمین را عوض کند.

بازی شروع می‌شود و هر دو گروه خیلی جدی وارد فضای مبارزه می‌شوند. بچه‌های معلول با ویلچر پشت سنگرها پناه گرفته‌اند و در زمان مقرر تفنگ‌شان را به سمت دشمن فرضی نشانه می‌گیرند. روند بازی خیلی جدی پیش می‌رود، اما قدرت دست بعضی از آنها کم است و نمی‌توانند تیراندازی کنند. مسئولان زمین خودشان وارد بازی می‌شوند و به بچه‌ها در جابه‌جایی و تیراندازی کمک می‌کنند. آنها که نمی‌توانند شلیک کنند، پشت سنگری پناه می‌گیرند و بازی را نگاه می‌کنند. زمان به پایان می‌رسد و برنده مشخص می‌شود. بچه‌ها خوشحال و خندان با مسئولان زمین صحبت می‌کنند و می‌پرسند دفعه بعد کی بیاییم؟ تردید در چشم مسئول زمین محو شده است.

پرواز را به خاطر سپردیم

«من پرواز با هواپیمای فوق سبک را تجربه کردم، پاراگلایدر رفته‌ام و حالا به دنبال سقوط آزاد هستم. با مقامات ارتش صحبت و حتی مقاله‌ای در این زمینه ترجمه کردم که نشان می‌دهد ما معلولان جسمی و حرکتی می‌توانیم سقوط آزاد داشته باشیم. به هر حال با همین روش‌ها توانستم مقدمات آن را فراهم کنم، ولی اما و اگرها و نمی‌شود‌هایی هست که باید آن را حل کنیم.»

او می‌گوید که اول از همه می‌خواسته به خودش ثابت کند که می‌تواند از زندگی لذت ببرد و با کمی تامل و برنامه‌ریزی کارهای نشدنی را ممکن سازد، اما حالا تلاش دارد به بقیه معلول‌هایی که سرشان برای هیجان درد می‌کند، نشان دهد که اینها کار سختی نیست و اگر خواهان آن باشند، می‌توانند.

سعید و بچه‌های گروه این روزها به دنبال تست دستگاه اسکی خود هستند، اما هوای گرم زمستانی مجال این تجربه تازه را از آنها گرفته است، اما آنها بیکار ننشسته اند و برنامه کویرنوردی دیگری را طراحی کرده‌اند و هماهنگی‌های اولیه‌شان را آغاز کرده‌اند. به قول خودشان «باور دارند که ماجراجویی‌های جدیدشان افسانه نخواهد شد و بزودی تبدیل به یک واقعیت تکرارشدنی می‌شود.»

فهیمه سادات طباطبایی / چمدان (ضمیمه آخر هفته روزنامه جام جم)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها