رئیس مرکز تحقیقات آلودگی هوای دانشگاه علوم پزشکی تهران در گفتوگو با جام جم آنلاین:
اسم نداشت. یعنی نپرسیدم. شاید هم اگه میپرسیدم میگفت من اسمی ندارم. با صدای آقایی که «داستان ظهر جمعه» رو تو رادیوی بچگیهام روایت میکرد، و با زبون دوبلهنشدهاش گفت: من همون مسافریام که ده ساله دنبالشی. راهنما رو زدم و از کنار مک دونالد با احتیاط رد شدم: همون مسافری که کیف پر صد دلاری شو یه روز قراره جا بزاره و یه نامه هم توشه که «همه این پول برای یابنده»؟ ـ نه. اون برادرمه که تو تخیل خیلی مسافرکشا سالهاست در سفره. یکی که سامسونت پر از پولشو جا میذاره... دور زدم و رفتم تو بولوار «لوگِن» که تو چند سال قبل به محلهای پر از مافیای موادفروشها تبدیل شده به یکی از پررونقترین محلههای شیکاگو. پر از کافههایی که مثل کاروانسراهای عصر دیجیتال، پذیرای تشنگان وای فای و قهوه سه برابر قیمتاند. گفتم: من خیلی وقته که دیگه برادرتو با اون سامسونتاش سوار نمیکنم. من سالهاست دنبال یکی دیگهام. خندید: چرا شبها انقد چراغ قرمز رد میکنی؟ فکر نمیکنی بزنی به یکی مثل من که سالهاست تو خیابونا دنبالشی؟ پشت چراغ نگه داشتم: راستشو بخوای چراغ قرمزا تو شب واسم معنی دیگهای دارن. واسه من، آروم و بیسر و صدا رد کردنِ چراغ قرمز مثل یک سواله که رک و یواشکی از شهر میکنم. ـ جوابش؟ ـ تا حالا که فقط سکوت کرده. ولی میدونم که پشت یکی از این چراغها، باهام بالاخره حرف میزنه و میگه چرا بعد از پونزده سال هنوز اینجا آروم و قرار ندارم. مثل مسافری که دنبال کیف گمشدهشه، آنقدر شهر رو بالا پایین کردم که اسم خیابونا رو ناخواسته حفظ شدم و زاویههای شهر سال به سال واسم آشناتر و تکراری شدن. گفت: چرا منتظری؟ چراغ داره سبز میشه. پامو کیپِ ترمز کردم: ـ همه چراغ قرمزها مثل هم نیستن. به خصوص این... هفت سال قبل یکی رو همین جا آنچنان زدم با ماشین که رفت بیمارستان. ظهر تابستون بود و مسافرم با زبون عربی داشت با تلفناش حرف میزد. همچین بی هوا پیچیدم تو خیابون سمت چپ و قبل از اینکه بفهمم چی شده جیغ مسافرم در اومد که عابرِ بیخبر رو دیده بود. به خودم که اومدم، ماشینم مرد مکزیکی رو که یونیفرم کارگری تنش بود، پرت کرد وسط خیابون. عرق سرد پیشونیام رو تو پنجهاش گرفت. ماشین رو پارک کردم و قاطی آدمهای دیگه رفتم کمکش. یک خانومه که تو همون ساختمون کارمند بود و عابر بیچاره رو میشناخت به تاکسیِ پارک شده یه نگاه کرد و بیخبر از اینکه رانندهاش من باشم گفت: این راننده تاکسیها همشون دیوونن. عین گاو همینجوری میرن و همش هم تلفن تو گوششون. با لحن تائید کننده گفتم: آره خانوم راست میگین. همشون دیوونن به خدا. بعد از رسیدن پلیس و آمبولانس و جریمه و ثبت اطلاعاتم راهی شدم. عصر اون روز با دوستم رفتیم بیمارستان با یه دسته گل ملاقاتش. زنش کنارش بود. هر دوشون مهاجر مکزیکی بودن. با خوشرویی باهامون برخورد کردن و خوشبختانه آسیب جدی ندیده بود و گفت تا چند ساعت دیگه مرخص میشه. از قید شکایت هم گذشت و منم برگشتم سر کار. با صدای بوق ماشین پشت سرم به خودم اومدم. چراغ مدتی بود سبز شده بود و خیابون خالی رو بند آورده بودم. پشت سرم رو نگاه کردم. صندلی عقب خالی بود و دوباره تنها بودم. شاید غریبه دلنشین دوباره یه شب دیگه سراغم بیاد و منو با خودش ببره به خیابونی که تو این سالها ازم پنهان بوده. به سمت خونه راه افتادم. تو پمپ بنزین موقع پر شدن باک، به خودم قول دادم که از امشب دست از سر چراغ قرمزهای شهر بر دارم.
احسان مشهدی
شیکاگو ـ زمستان ۱۳۹۳
رئیس مرکز تحقیقات آلودگی هوای دانشگاه علوم پزشکی تهران در گفتوگو با جام جم آنلاین:
سخنگوی کمیسیون بهداشت و درمان مجلس در گفتوگو با جام جم آنلاین:
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
جواد فروغی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
گفتوگو با منوچهر آذری، بازیگر،گوینده،مجری وصداپیشه پیشکسوت رادیو و تلویزیون
فاطمه مجلل در گفتوگو با «جامجم»:
رئیس مرکز تحقیقات آلودگی هوای دانشگاه علوم پزشکی تهران در گفتوگو با جام جم آنلاین: