ماجراجویی علمی

مرزهای کنجکاوی

زمانی دور اشتباهی کوچک منجر به معجزه شد. قرن‌ها و هزاره‌ها پیش از آن که سیاره زمین میزبان موجود راست‌قامتی شود که به‌زودی به حاکم بلامنازع این تنها سیاره شناخته‌شده مسکونی عالم بدل می‌شد، یک موتور مولکولی کوچک که در حال نسخه‌برداری از رمزهای ژنتیکی بود، دچار اشتباه شد و به‌جای این که یک نسخه‌برداری کامل و بی‌عیب را ارائه دهد جایی در تنظیم ژن‌ها تغییری رخ داد.
کد خبر: ۷۶۳۸۲۹
مرزهای کنجکاوی

آن اتفاق کوچک در نسل‌های طولانی بعد خود را نشان داد. انسان به‌عنوان موجودی راست‌قامت و هوشمند پا به عرصه گیتی نهاد. این روایت دانش زیست‌شناسی امروز است.

حکایت «ما» شدن «ما»

در ابتدای داستان، انسان چیزی بیش از بسیاری از جانوران دیگر نبود و حتی از بسیاری جهات از آنها ضعیف‌تر به شمار می‌رفت. انسان با راه‌رفتن روی دو پای خود عملا تعادل کمتری نسبت به بقیه حیوانات داشت، قدرت عضلانی او در برابر دیگر حیوانات قوی نبود، کودک او برخلاف بسیاری از موجودات که به‌سرعت با شرایط تطبیق پیدا می‌کنند مدت‌های طولانی و چند سالی طول می‌کشید تا بتواند راه رفتن خود را آغاز کند، بازه بویایی، شنوایی و بینایی او هم در مقایسه با دیگر جانوران آنچنان چشمگیر نبود؛ اما نیازهای محیطی و خطراتی که درراه بقای او مطرح بود، در کنار تغییرات ژنتیکی که از همان روزگار دور آغازشده بود، او را به موجودی عجیب بدل کرد. این موجود ضعیف توانست در گروه خود را تقویت کند. یاد گرفت که کارهایش را تقسیم کند و از آن مهم‌تر یاد گرفت که مهارت‌های خود را به نسل بعد از خود آموزش دهد. موجودات هوشمند دیگری نیز در عالم زندگی می‌کرده‌اند و می‌کنند. برخی از آنها نوعی سیستم ارتباطی را توسعه داده و برخی دیگر ابزارسازی می‌کنند و شاید یکی از تفاوت‌های عمده‌ای که به برتری گونه ما انجامید در کنار توانایی کار گروهی و ارتباط کلامی، توان ذخیره کردن آموخته‌ها و انتقال آن به نسل بعدی شد؛ به‌طوری‌که آنها ناچار به تکرار روندی که ما طی کرده‌ایم نباشند.

اما همه این‌ها به‌تنهایی برای انسان کافی نبود. هیچ‌کدام از این مزیت‌ها ما را به معنی امروز انسان نکرد. راضی نشدن به بقای فوری و قدم گذاشتن در وادی پرخطر ناشناخته‌ها بود که ما را به موجوداتی بدل کرد که به‌سرعت جهان را به خدمت بگیریم. نیازها شاید جرقه‌ای بر این فرصت بی‌نظیر انسانی انداخته باشد، اما زمانی که نیاز یا هر چیز دیگری باعث شد تا انسان نخستین لرزان و ترسان قدم از امنیت غار به بیرون بگذارد جهان و جانش تازه شد.

او به آسمان نگاه کرد، شگفت‌زده شد و شروع به پرسیدن سوال کرد. او به جنگل‌ها نگریست و مدهوش عظمت آنها شد. در کناره دریاها امواج او را می‌هراساند، اما او قدم به درون آب گذاشت و شنا کردن را آموخت.

این کنجکاوی است که ما را به اینجا رسانده است. ما را از غار بیرون آورد، به ما جرأت داد تا فراتر از رویدادهای روزمره و نیازهای فوری خود بیندیشیم و سوال‌های مهم بپرسیم و به دنبال پاسخ برای آنها باشیم. به ما جرأت داد تا ایده این‌که چیزی در جهان وجود دارد یا کنجی از این عالم هست که نمی‌شناسیم آرامشمان را بر هم بزند و خواب را از چشمانمان برباید. به این ترتیب انسان شروع به کشف جهان کرد. برخی از یافته‌هایش به‌طور مستقیم زندگی او را تغییر می‌داد و برخی دیگر به گنجینه دانش او می‌افزود.

این مسیری ساده برای ما نبوده است و گاه هزینه‌های بالایی برای پاسخ دادن به پرسش‌هایمان پرداخت کرده‌ایم. شاید باورکردنی نباشد که در همان سپیده‌دم تاریخ و زمانی که ما زندگی خود را از طریق دانه چینی و شکار می‌گذراندیم چند انسان باید قربانی می‌شدند تا ما طیفی از میوه‌های خوردنی و مناسب غیرسمی را پیدا کنیم.

در این راه طولانی ما گاه به بیراهه رفتیم و گاه مغرور شدیم. جنگ‌های تاریخ انسان برگه‌های سیاهی برای ما به شمار می‌روند و البته که در همان ایام تاریک، میل به خدمت گرفتن بیشتر طبیعت و غلبه بر دیگری باعث رشدی تورمی در تولید فناوری شد. گاهی در این میان انسان هیجان‌زده و سرخوش از آنچه می‌یابد و پیش می‌رود مرزهای اخلاقی را پشت سر گذاشت. آنچه در جریان جنگ جهانی، نازی‌ها بر سر اسیران آوردند تا آزمایش‌های انسانی خود را پیش ببرند نمونه‌ای تلخ از این داستان است.

دستاورد همه کنجکاوی‌های ما

اما این کنجکاوی ما را تا به این جای تاریخ آورده است. اگر فراتر از خبرهای روزنامه به جهان بنگرید جهان امروز ما به لطف دانشی که حاصل همان کنجکاوی و میل به دانستن بیشتر است و به مدد ابزارهایی که این شیدایی در برابر ناشناخته‌ها برای ما به ارمغان آورده است، جای بهتری از گذشته است. خشونت کمتر شده و جهان برای انسان جای بهتری است.

بسیاری در این ‌بین و در دوران فوق صنعتی مدرن این سوال را مطرح می‌کنند که این‌همه دمیدن در شیپور افتخار برای دانش و علم و فناوری کنجکاوی بشر آیا واقعا مفید بوده است؟ آیا همین سلطه ما بر عالم نبود که ما را گاه به موجوداتی خطرناک بدل کرده است که بر سر هم بمب اتمی بیندازیم؟ آیا همین‌قدر که می‌دانیم کافی نیست؟

انسان امروز به مدد فناوری و دانشش قدرت تسلط بیشتری بر منابع و سیاره دارد و حرف درستی است که از این دانش و فناوری در راه نادرستی بارها استفاده کرده است؛ اما آنان که دستور بمباران هسته‌ای را دادند، کاشفان نیروی هسته‌ای نبودند. سیاستمدارانی جنگ‌طلب بودند که هدف خود را حاضر بودند به هر قیمتی به دست آورند. همان‌هایی که نامه‌های دانشمندان لس آلاموس برای نمایش قدرت بمب هسته‌ای در منطقه‌ای غیرمسکونی را رد کردند.

امروز ما به خاطر استفاده از فناوری محیط‌زیست خود را آلوده کرده‌ایم؛ اما این علم و فناوری نیست که ما را به ورطه نابودی در اثر گرمایش جهان رسانده است. سودجویانی هستند که در طول زمان بیش از چند سالی را نمی‌توانند ببینند و جاه‌طلبی و مال‌پرستی آنها ما را به آستانه بحران رسانده و جالب این‌که بازهم اگر راه نجاتی باشد در دستان علم است.

مرز کافی برای دانستن ما کدام است؟

به نظرم این سوال یکی از خطرناک‌ترین بحران‌هایی است که نژاد انسان می‌تواند با آن روبه‌رو شود. روزی که ما برای میل به دانستن، برای میل به آگاهی مرزی قائل شویم. روزی که دیگر وقتی می‌دانیم کنجی از خانه و جهانمان هست که آن را نکاویده‌ایم و توانستیم راحت بخوابیم. روزی که دیگر از دیدن آسمان، شکوه اقیانوس و شگفتی رازآلود جنگل شگفت‌زده نشدیم. روزی که از جستجو در تاریخ راهی که آمده‌ایم دست برداشتیم و آینده را در فراسوی شعاع زندگی خود و در نهایت فرزندانمان انکار کردیم، آن روز باید مرگ انسان را به سوگ نشست.

انسانیت ما اگر گوهری دارد در همین میل به دانستن است. میلی قدرتمند که به ما جرات خطر کردن و قدم بیرون گذاشتن از سایه‌های تردید غارهای کهن را می‌دهد.

زندگی ماشینی و مدرن امروزی ما این شعله‌ها را کمرنگ کرده است. مردم این روزها کمتر شگفت‌زده می‌شوند یا اگر می‌شوند از چیزهایی بر سر ذوق می‌آیند که واقعی نیست. باید این شعله را دوباره شکوفا کرد.

در اسطوره‌های یونانی، خدایان المپ به تیتانی به نام پرومته ئوس دستور ساخت انسان را از گِل می‌دهند. (تیتان نام یکی از نژادهای خدایان یونان باستان بود) به او می‌گویند به انسان هر چه می‌خواهی بده غیر از آتش که ویژه خدایان المپ است. پرومته ئوس اما می‌داند که آن آتش که چیزی نیست جز آتش کنجکاوی و دانایی و خردورزی اگر به انسان نرسد چیزی جز عروسکی باقی نمی‌ماند، او شبانه شعله‌ای از آتش را از بلندای المپ می‌دزدد و به انسان می‌دهد و زئوس، پادشاه المپ به بادافره این کار او را در کوه قاف به زنجیر می‌کشد تا هرروز عقابی سینه او را بدرد و از جگرش غذایی سازد و در طول شب آن جگر دوباره می‌روید تا عقاب فردا او را به رنجی جدید بیازارد.

این آتش این روزها در حال خاموشی گرفتن است. باید بر آن دمید تا دوباره فروزان شود و ما دوباره توان شگفت‌زده شدن، جستجو کردن و دلیری پرسیدن سوال‌های سخت و گشتن به دنبال جواب را پیدا کنیم.

زمانی که در هزاره‌های بعد تاریخ ما را روایت کنند شاید تنها داستانی که ارزش نقل کردنش را حفظ کرده باشد همین داستان کنجکاوی بشر است که ما را ما کرده است.

پوریا ناظمی ‌/‌ جام‌جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها