در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
هر دو در اواخر آوریل به دنیا آمده و در اواخر آوریل از دنیا رفتهاند. به همان اندازه که بینشان شباهت وجود دارد، اختلاف هم هست و بزرگترین اختلافشان اینکه هیتلر پیشوای حزب نازی بود و ویتگنشتاین یک یهودیزاده! و اما بزرگترین شباهتشان را میتوان در یک کلمه بیان کرد: تخریب!
تا آنجا که صحبت درباره هیتلر است «تخریب» روشن است که چیست؛ فرو ریختن و بیسرپناه کردن و آواره کردن و نهایتا نابود کردن؛ تیشه برداشتن و تیشه زدن به ستونهایی که بشر در درازایی به درازای تاریخ برپا کرده است؛ اردوگاهِ بیگاری و بهرهکشی؛ حمامِ گاز و کوره آدمسوزی؛ شش سال جنگِ جهانگیر و مرگِ بیش از 60 میلیون آدم. تا آنجا که صحبت درباره هیتلر است، تخریب یعنی خواستِ یک اراده برای نابودی یک تمدن. و اما قصه آن دیگری ویتگنشتاین این پُتک تخریب را بر ستونهای فلسفه کوبید. فلسفه را سراسر یک سوءتفاهم خواند؛ فلسفه برای ویتگنشتاین، انحرافی بود که زبان به علتِ خارج شدن از مسیر اصلی در آن اُفتاده بود؛ جادهای خاکی با سنگلاخی از عباراتِ تهی از معنا. فلسفه، زبانِ از میزان خارج شده است؛ زبان در فلسفه، استخوانی است که در رفته و درهم شکسته است. اگر این استخوان جا بیفتد و میزان شود، اگر این زبانی که در فلسفه به مرخصی رفته از تعطیلات و مرخصیاش بازگردد، فلسفه و مسائلش یکجا محو خواهد شد! مسائل فلسفه بدینسان حل نمیشود، منحل میشود، چون اگر نیک بنگری، اساسا مسالهای وجود نداشته و ندارد که بخواهد حل شود. مُشتی شبه مساله بوده محصولِ کژتابیها و کجرویهای زبان، که باید یکسر جارویشان کرد و دورشان ریخت!
و این یعنی پایین کشیدنِ کرکره 2500 سال فلسفه. این یعنی فرو ریختن و تخریبِ بنایی که افلاطون و ارسطو و کانت و هگل و معمارانی دیگر به همین بزرگی، آجرهایش را با خونِ دل روی هم گذاشته بودند. این دو هممدرسهای قدیمی، هر یک در مسیرِ خود، لرزه، ترک و شکاف را بر دیوارهای تمدن و فلسفه انداختند. انگار حق با آلن بدیو است که ویتگنشتاین را نه یک فیلسوف، که یک پاد فیلسوف و فلسفهاش را نه یک فلسفه، که یک پاد فلسفه خوانده است. این گونه، پاد فلسفه ویتگنشتاین و پاد تمدنِ هیتلر در سالیانی یکسان، موازی هم پیش رفتند و میرفت تا هرآنچه بشر تا آن روز از فلسفه و تمدن برساخته بود را نیست و نابود کنند.
و اما با این همه، معنای داستانِ تخریب برای این دو از هم جداست، فرقِ زیادی با هم دارند. با اینکه هیتلر با تخریبش، برید و درید و شکست و ببست، ویتگنشتاین در عینِ تخریبش، به غنای فلسفه افزود و با اینکه به تعبیری از آنتونی کنی، هرگز عضوِ هیچ جامعهای از اندیشهها نبود، با تخریبش جوامعی از اندیشهها آفرید. ارسطوی باستانی، هزاران سال پیش گفته بود که مبارزه با فلسفه سلاحی جز فلسفه ندارد. آری ویتگنشتاین، با خودِ فلسفه به جنگِ فلسفه آمد و با اینکار نه تنها آجرهای این بنا را فرو نریخت، بلکه بنایی دیگر بر آن افزود.
این رازِ جاودانگی فلسفه است، این خاصیت و ویژگی تفکر است، که نقد و ردِ آن هم جز با تفکر نشاید. این آن چیزیست که آن را از جنگ و تخریب در معنای هیتلریش متمایز میکند؛ عاقبتِ پروژه هیتلریان فروریختنِ بناهاست و عاقبتِ آنِ ویتگنشتاینیان برافراشتن و افزودن به بناها. این رازِ نامِ نیکیست که در تاریخ برای ویتگنشتاین مانده است و برای هیتلر نه.
آری، راهِ این دو هممدرسهای سابق، خیلی زود از هم جدا شده بود؛ یکی در جهتِ نابودی و یکی در جهت و مسیرِ خلافِ آن گام برداشتند. «تخریب» برای این دو، فقط یک اشتراک در لفظ است، وگرنه این کجا و آن کجا! ویتگنشتاین، به رغمِ این همه تلاشِ بیوقفه در راهِ فلسفه، به رغمِ تولیدِ این همه آثار ارزشمند و تاثیرگذار، که نه تنها در فلسفه، بلکه در هنر و علوم اجتماعی و... هم محل توجه و تاثیر بودهاند، هرگز قانع به این نبود. صلح و امنیت و محبت را چیزی مهمتر برای بشر دانست و در روزهای پایانی عمرش گفت: «اکنون که به گذشته مینگرم، میبینم بهترین روزهایم آنهایی بود که در مدرسه برای شاگردانم قصه پریان میخواندم».
محمدجواد ویسی- جامجم
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد