چه تعریف یا توصیفی از علوم قرآنی دارید؟ آیا اصولا میتوان علوم قرآنی را «علم» به معنای مصطلحش دانست؟
علم به دو معنا به کار میرود؛ یکی به معنای کشف روابط بین پدیدههای موجود در عالم که از طریق فرضیه و سپس آزمایش و تبدیل فرضیه به تئوری تحقق مییابد و دیگری به معنای شناسایی و کسب اطلاع از پدیدههاست. به اولی در زبان انگلیسی science گفته میشود و به دومی knowledge. بدون شک، علوم قرآنی از نوع دوم است و از اینرو، بهتر است در مورد آن به جای اصطلاح «علوم قرآنی»، از عنوان «مطالعات قرآنی» استفاده شود؛ زیرا در علوم قرآنی در پی شناسایی جوانب و زوایای مختلف قرآن کریم هستیم. این مطالعات را هم میتوان به دو بخش عمده تقسیم کرد؛ یکی مطالعات قرآنی محض و دیگر مطالعات بین رشتهای.
درباره این دو بخش از مطالعات قرآنی تو ضیحی دهید.
درباره مطالعات قرآنی محض باید گفت که در این حوزه در پی شناسایی جنبههای مختلف قرآن هستیم. هر کسی ممکن است پرسشهایی در زمینههای مختلف مربوط به قرآن داشته باشد که بخواهد به پاسخی قانعکننده دست یابد. راه دستیابی به پاسخ هم میتواند متفاوت باشد. به طور مثال، گاهی پرسش از تاریخ قرآن است، برای نمونه، کسی میخواهد بداند قرآن موجود در چه زمانی تدوین شده است؟ گاهی پرسش از نسخههای قدیمی قرآن است، کسی میخواهد بداند قدمت قدیمیترین نسخههای قرآن به چه زمانی برمیگردد. بهطور طبیعی چنین پرسشهایی را باید با کاوشهای روشمند مورد قبول از نظر تاریخی و نسخهشناسی پاسخ داد. در این بخش، گرچه مطالعات قرآنی محض صورت میگیرد و هدف، شناخت مسائل مربوط به قرآن است، اما به معنای آن نیست که با علوم دیگر ارتباطی ندارد، بلکه از دستاوردهای علوم و فنون و مطالعات دیگر استفاده میکند. بهطور مثال، برای بهدست آوردن قدمت نسخههای کهن قرآنی از دستاوردهای علم شیمی نیز استفاده میشود. مثلا از کربن 14 برای تعیین تقریبی عمر مصاحف کهن قرآنی استفاده میشود. یا از دستاوردهای بشر در مطالعات زبانشناسی میتوان در مطالعات مربوط به واژگان قرآن استفاده کرد. بنابراین مطالعات قرآنی محض میتواند با استفاده از علوم و فنون و مطالعات جدید به رشد و بالندگی بیشتری برسد و این به معنای آن است که ما روز به روز میتوانیم امیدوار باشیم که به پاسخهای صحیحتر و مطمئنتری دست یابیم.
اما مطالعات بین رشتهای در حوزه مطالعات قرآنی بیشتر به بخشی از مطالعات قرآنی مربوط میشود که به «معارف قرآنی» موسوم هستند. قرآن دارای آموزههای مختلف است و این آموزهها میتواند با حوزههای مختلف از زندگی انسان و علوم انسانی ارتباط برقرار کند و به قول امروزیها بین آنها دیالوگ برقرار شود. این دیالوگ میتواند بین آموزههای قرآنی و آموزههای مطالعات روانشناسی برقرار شود یا بین آموزههای قرآنی و آموزههای مطالعات فلسفی برقرار شود و در این دیالوگهاست که اندیشههای جدید تولید میشود. مطالعات بین رشتهای در حوزه مطالعات قرآنی به طور طبیعی با حوزه علوم انسانی شکل میگیرد.
نتیجهای که میگیریم این است که مطالعات قرآنی در بخش نخست، بهدنبال پیدا کردن پاسخ پرسشهایی است که برخی آنها از گذشته وجود داشته است و برخی هم میتواند پرسشهای جدیدی باشد. این بخش از مطالعات قرآنی، علم به معنای شناسایی یا همان knowledge است که میتواند با توجه به پیشرفتهای دانش بشری در حوزههای مختلف، به پیشرفت نایل آید. پیشرفت در اینجا به این معناست که بشر میتواند پاسخهای بهتر و استوارتری نسبت به گذشته بیابد و در واقع نقطههایی را که در گذشته در محدوده نقاط مبهم بوده، روشن کند. اما در بخش مطالعات بین رشتهای، در واقع، نه بهدنبال فرضیه و تئوری هستیم و نه بهدنبال شناسایی چیزی، بلکه به دنبال راه بهتری برای زندگی بهتر هستیم. میخواهیم با بهرهگیری از آموزههای وحیانی و نیز دانش و تجربه بشری، به بازکردن افقهای جدیدی به روی خود و بشر نایل آییم. شاید این بخش را بتوان هنر و فن نامید که با بهرهگیری از مطالعات بین رشتهای که یک سمت آن قرآن بوده است، صورت گرفته است. به این نکته باید توجه داشت که در غرب، ظاهرا آنچه ما علوم انسانی مینامیم در طبقهبندی علوم قرار نمیدهند، بلکه بهعنوان هنر«Art » به آنها نگاه میکنند؛ به دلیل این که این رشتهها سروکارشان با اندیشه انسان است و اندیشه انسان در حال تغییر است. این تلقی از علوم انسانی میخواهد بگوید که بسیاری از اینها بحثهای ذهنی هستند که اندیشههای انسان و فهم انسان را از انسان، از جامعه انسان، از خدا، از الهیات، از هستی و ... دارند ارائه میکنند و این فهمها هستند که با هم درگیرند و نه آن واقعیتهای خارجی تجربی. به هر حال، دیالوگ یک متن دینی مثل قرآن با متون دینی دیگر و اندیشههای بشری میتواند در حوزه علوم انسانی تحولآفرین باشد. البته این امر هم در اصل، چیز نوپدیدی نیست، بلکه مسلمانان همیشه با الهام از قرآن و آموزههای قرآنی در هر رشته دست به نوآفرینی زدهاند.
چگونه میتوان در زمینه مطالعات قرآنی شاهد پیشرفت و توسعه کمی و کیفی باشیم؟ به نظر میرسد شما پیشرفت در این حوزه مطالعاتی را وابسته به پیشرفت دانشهای بشری و بیشتر در گرو تعامل با این دانشها میدانید.
همانطور که در پاسخ به پرسش نخست گفتم در هر دو زمینه مطالعات قرآنی، چه مطالعات قرآنی محض و چه مطالعات بین رشتهای، میتوانیم شاهد توسعه و پیشرفت باشیم. در بخش نخست، میتوانیم مطمئن باشیم که روزبهروز از بخشهای مبهم در مورد مسائل قرآنی کم کنیم و در بخش دوم، روزبهروز شاهد نتایج مبارکتری که حاصل دیالوگ قرآن با مطالعات دیگر است، باشیم. بله، پیشرفت در هر یک از این دو حوزه بستگی به این دارد که تا چه حد با زمان و پیشرفتهای مختلف که در زمینههای علوم و مطالعات بشری صورت گرفته است ارتباط برقرار کنیم. بهطور مثال، اگر عالمی تصمیم بگیرد هیچ تعاملی با عالمان دیگر نداشته باشد، هیچ گفتوگویی صورت نمیگیرد و هیچ دستاورد جدید هم نمیتوان انتظار داشت. اما اگر این عالِم تصمیم بگیرد که با عالمان دیگر و اندیشههای دیگر ارتباط برقرار کند، بهطور طبیعی از برخورد اندیشههای او با اندیشههای دیگر، اندیشههای جدیدی خواهد رویید.
در زمینه مطالعات بین رشتهای قرآنی نیز همینطور است؛ اگر نگذاریم اندیشههای قرآنی با اندیشههای بشری امروز گفتوگو داشته باشند، بدون شک نتیجه جدیدی هم در این حوزه نخواهیم داشت. در مورد مطالعات قرآنی محض هم اگر نگذاریم پرسشهایی که افراد دارند به صورت کاملا آزاد مطرح شود، به طور طبیعی زوایای پنهان و مبهم، همچنان در پرده باقی خواهند ماند. پس در حوزه مطالعات قرآنی محض که هدفش شناسایی زوایای مختلف مربوط به قرآن است، باید به دو چیز توجه کنیم: یکی اینکه بگذاریم افراد به صورت کاملا آزاد پرسشهای خود را در زمینههای مختلف مربوط به قرآن مطرح کنند و در این مسیر نباید خط قرمزی قائل شویم. دوم این که باید از دستاوردهای دیگر علوم و فنون و مطالعات بشری برای پاسخگویی به پرسشها استفاده کنیم. هر چه در این دو زمینه فعالتر باشیم به دستاوردهای بهتری در شناسایی قرآن و جوانب مربوط به آن نایل میشویم. در مورد مطالعات بین رشتهای هم باید زمینههای دیالوگ قرآن بهعنوان یک متن با متنهای دیگر را در حوزههای مختلف فلسفی، کلامی، فقهی، حقوقی و تربیتی ایجاد کنیم.
بعضی از کارشناسان و اساتید معتقدند که این حوزه از دانش و پژوهش نزد ما از مدتها پیش یا حتی قرنها پیش هیچ تحولی نداشته است. به عقیده شما آیا مطالعات قرآنی امروز، هیچ تحولی را به خود دیده است، یا با آنچه در سابق بوده هیچ تفاوتی ندارد؟
اینکه آنچه الان با نام علوم قرآنی در جریان است واقعا با آنچه 20 سال پیش، 30 سال پیش یا صد سال پیش و یا حتی 500 سال پیش بوده است یکسان است، من این نظر را اصلا قبول ندارم و قطعا اینها یکسان نیست. من قبول ندارم که هیچ تحولی نبوده است ولی از این طرف هم قبول دارم که تحول چشمگیر نبوده است. اگر تعامل مطالعات قرآنی در هر دو شاخهاش (مطالعات محض و مطالعات بین رشتهای) با جامعه علمی امروز در بستری قرار بگیرد که بستر تحولآفرین باشد، آن علم متحول میشود، اما اگر در بستری قرار داشته باشد که آن بستر تحول را برنتابد، آن علم هم خیلی تحول پیدا نمیکند. بنابراین ما علمی که هیچ تحولی پیدا نکند، نداریم و بالاخره تحول کم یا زیاد داریم و آن هم بستگی دارد به بستری که در آن قرار گرفتهایم. با این حال باید عرض کنم که علوم قرآنی در جامعه ما تحولش کم بوده است چون در یک بستر مناسب قرار نگرفته است.
به نظر شما علت این که مباحث ما در زمینه قرآن شاید متناسب با مسائل روز پیش نرفته، چه بوده است؟ در واقع آن بستر نامناسب علوم قرآن که شما به آن اشاره کردید، چیست؟
یکی از عواملی که در رشد و بالندگی علوم و مطالعات در زمینههای مختلف موثر است ارتباط ارگانیک آموزش و پژوهش در آن است. آموزش وقتی به کیفیت بهتر میرسد که مبتنی بر پژوهش علمی و روزآمد باشد و از سوی دیگر، پژوهشگر هم وقتی به صورت جدی کاری را انجام میدهد که احساس کند حاصل پژوهشش میتواند در مراکز آموزشی مورد بهرهبرداری قرار گیرد. از این رو، به صورت مستمر باید رشتههای آموزشی و سرفصلهای آموزشی مورد تجدید نظر قرار گیرد و عناوین جدید درسی در برنامههای آموزشی گنجانده شود. وقتی درسی جدید در برنامه آموزشی قرار گرفت، به طور طبیعی، استادان و پژوهشگران باید برای محتوای آن درس موادی را تهیه کنند.
این مواد وقتی در پروسه آموزشی قرار گرفت بدون شک با نقد و بررسیهای مختلفی از سوی استادان و دانشجویان مواجه شده و نقاط ضعف موجود در آن شناسایی میشود و هر پرسش و اشکالی خود میتواند زمینه پژوهشی جدید را رقم بزند. در رشته علوم قرآن و حدیث در دانشگاهها سالهای سال بود که همین عناوین را در هر سه مقطع کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکتری داشتیم و حتی سرفصلها هم تکراری بود. همین باعث رکودی ملالآور در این حوزه شده بود. اما خوشبختانه در سالهای اخیر هم شاهد تنوع رشتهها هستیم و هم تنوع برنامههای درسی در هر یک از رشتهها و گرایشها. این امر میتواند نویدبخش رویشهای جدید بر شاخههای مطالعات قرآنی باشد.
نبود ارتباط مستمر و ارگانیک با جهان خارج و مطالعات غربی یکی دیگر از علل رکود در مطالعات قرآنی است. همیشه نگاههای انتقادی میتواند انگیزهای مضاعف برای پژوهشهای جدید باشد. البته در سالهای اخیر نسبت به گذشته در توجه به مطالعات خاورشناسان توجه خوبی صورت گرفته است اما این کافی نیست. باید انجمنهای علمی بینالمللی شکل بگیرد که ارتباط ما با مطالعات غربی را زنده و روزآمد کند. ارتباط زنده و روزآمد هم منوط به انجام دیالوگ مستمر بین دو طرف است و نه صرفا ترجمه آثاری که گاه صد سال از تولید آن گذشته است.
بتازگی ا در جامعه ما رویکردی مطرح شده بود مبنی بر این که قرآن باید مرجعی باشد برای علوم مختلف. رابطه مطالعات قرآنی را با علوم انسانی چگونه مییابید؟
قبلا گفتم که تنها راه طبیعی برقراری ارتباط بین معارف قرآنی و علوم انسانی، برقراری دیالوگ صحیح بین آنهاست. اکنون که بحثهای بین رشتهای به صورت کلی ضرورتش احساس شده است، جامعهای که قرآن را قانون اساسی برای زندگی میداند طبیعتا باید بتواند تعامل خوبی بین آموزههای قرآنی و اندیشههای بشری که هر دو خدادادی است برقرار کند. گاهی احساس میشود که عدهای با پیشفرضهای خاصی میخواهند ارتباطی تصنّعی بین قرآن و علوم انسانی برقرار کنند. بهطور مثال، فرض گرفته میشود که علوم انسانی بر پایههای نادرستی استوار شدهاند که اصلا با آموزههای دینی و قرآنی سازگاری ندارند، بنابراین باید آنها را کنار گذاشت و در عوض، قرآن و تفاسیر را برداریم و دست به تولید علوم انسانی جدید بزنیم. این کار دو اشکال دارد؛ یکی این که پیشفرضش غلط است و دیگر این که فکر میکند میتوان یکشبه راه صد ساله را رفت. اولا علوم انسانی در مجموع حاصل اندیشههای بشری است که خداوند این اندیشه را به بشر داده تا بهترین راهحلها را برای زندگی خود برگزیند و دیگر اینکه تولید علم در بستر زمان و زمینههای واقعی شکل میگیرد و نه به صورت خلق الساعه. مشکل این است که عدهای میخواهند همه دستاورد اندیشه بشر را نادیده بگیرند و تصور میکنند میتوانند جایگزینی برای آنها از قرآن استخراج کنند و نام آن را اقتصاد، روانشناسی، جامعهشناسی، حقوق، علوم سیاسی و... با قید قرآنی یا اسلامی بگذارند!
پرسش این است که آیا مگر قرآن آمده است تا جای اندیشه انسان را بگیرد، یا به عکس، قرآن آمده است تا اندیشه انسان را به کار بگیرد و به او انگیزه بدهد و خطوط کلی زندگی سالم را برایش ترسیم کند. بنابراین یکی از کارهای بنیادی که در پژوهشهای قرآنی باید انجام شود این است که انتظار ما از قرآن چیست؟ برخی گویا انتظارشان از قرآن این است که جای اندیشه انسان را بگیرد! آیا قرآن آمده است تا موادی برای علوم انسانی در اختیار ما قرار دهد؟ یا این که علوم انسانی راههای دیگری دارد که عمده آن اندیشهورزی انسان در مواجهه با مسائل و مشکلاتی است که بر سر راه خود میبیند؟ به نظر من، تنها راه صحیح پیوند قرآن با علوم انسانی، فراهم کردن زمینه مساعد برای برقراری دیالوگ بین آنهاست. بنابراین، علوم انسانی باید بستر و راه خود را برود. تنها دیالوگ و گفتوگوی طبیعی بین آنهاست که میتواند به اندیشههای جدید که حاصل به هم پیوستن افقهای مختلف است، ختم شود که باید گفت «ختامه مسک» است.
سیدمهدی موسوی/جامجم
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد