با رسول یونان، شاعر و نویسنده

زندگی با صدای پینگ‌پنگ

رسول یونان، نویسنده و شاعر شناخته‌شده‌ای است. از کار کردن خوشش نمی‌آید ،ولی در عوض تا بخواهی چیز نوشته و منتشر کرده است. اگر بعدازظهرها در مرکز شهر باشی، حتما چند روز یکبار او را در حال قدم زدن در پیاده‌رو یا رد شدن از خیابان می‌بینی. دوست دارد تا صبح بنویسد. بعد موبایلش را خاموش کند و تا بعدازظهر بخوابد. عصرها بزند بیرون. در مرکز شهر راه برود و با دیگران گپ بزند و برود باشگاه و کافه و پارک. بعد دوباره نیمه شب بیاید خانه و بنویسد. خیلی هم راضی است.
کد خبر: ۷۵۵۲۷۰
زندگی با صدای پینگ‌پنگ

تعریف از خودتان؟

هیچ کس که هیچ وقت نبوده است.

جمله قصار خودتان است؟

نه. توی یک فیلم سینمایی شنیدم.

اسمش؟

یادم نیست.

روزی چند دقیقه جلوی آینه می‌ایستید؟

دو سه دقیقه.

آینه دستشویی؟

نه، جلوی هر آینه‌ای نمی‌ایستم.

جلوی چه آینه‌ای می‌ایستید؟

یک آینه توی هال خانه است.

دلیلی دارد؟

نورش مناسب است.

وقتی بچه بودید مادرتان چطور صدایتان می‌کرد؟

اوغلان.

قربان صدقه هم می‌رفت؟

حتی وقت نمی‌کرد حضور و غیاب کند. زیاد بودیم.

زانوی شلوارتان تا چند سالگی پاره بود؟

بیشتر کفش‌هایم پاره بود. تا پانزده سالگی.

اولین بار کی عاشق شدید؟

هفده سالگی. ولی از قبل استعدادش را داشتم.

استعداد بالقوه؟

بله. از دوازده سالگی گوشه چشمم قطره اشکی داشتم.

این همه شعر عاشقانه را از کجا می‌آورید؟

از همان جایی که شما این همه سوال را می‌آورید.

اسم کتاب‌های خود را چگونه انتخاب می‌کنید؟

سخت‌ترین بخش کار است.

اولین باری که فهمیدید شاعرید؟

دیگران فهمیدند. 15 سالم بود.

زیاد راه می‌روید؟

خیلی.

چرا؟

از تاکسی‌نشینی بدم می‌آید.

چرا زیاد در مرکز شهر دیده می‌شوید؟

اگر می‌خواستم حاشیه شهر دیده شوم، توی روستای خودمان می‌ماندم.

خودرو ندارید؟

حتی گواهینامه ندارم.

می‌دانید چند تا کتاب دارید؟

سی چهل تا.

منظورم کتاب‌های توی کتابخانه‌هایتان است.

حدود هزار تا.

توی چه موقعیتی حاضر می‌شوید بفروشیدشان؟

بارها از دست داده‌ام.

چطور؟

پول نیاز داشته‌ام.

فقط به دلیل پول؟

نه فقط پول.

پس چه؟

تازگی‌ها از انبار کردن بدم می‌آید.

خب؟

در آخرین اسباب‌کشی گذاشتمشان جلوی در.

فروختیدشان؟

نه. به رهگذرها گفتم بیایید هرچه می‌خواهید بردارید.

با شعر و داستان فروختن امورات آدم می‌گذرد؟

بهتر از آدم‌فروشی است.

مورچه‌ها؟

«مواظب باش مورچه‌ها می‌آیند». دوستشان دارم.

گاوها؟

معصوم هستند. مخصوصا در هوای ابری.

زندگی را آسان می‌گیرید؟

بله. چون سخت است.

چه خواب‌هایی می‌بینید؟

درست و حسابی نیستند.

یعنی چه؟

ملغمه‌ای از فیلم‌های اکشنی که دیده‌ام. آرنولد پای ثابت است.

صبح‌ها معمولا با چه فکری از خواب بیدار می‌شوید؟

بعدازظهر بیدار می‌شوم.

خوب، توی چه فکری هستید؟

دور از همه فکرها و دوراندیشی‌ها هستم.

به گل‌های قالی خیره شده‌اید؟

نه. بیشتر به گل‌های گلدان خیره می‌شوم.

تهران؟

بهترین شهر دنیا.

شلوغ است.

دقیقا به همین دلیل دوستش دارم.

مهاجرت؟

خوب است. به شرط این‌که بتوانی دل بکنی.

در کدام یک از مهارت‌های زندگی ضعیف هستید؟

آشپزی. فقط یک گرم‌کننده حرفه‌ای هستم.

شمس، تبریزی‌اش خوب است یا لنگرودی‌اش؟

هر دو.

استاد شهریار؟

شبیه کدخدای دهمان بود. دوستش دارم.

دوست داشتید چه کاره بودید؟

دوست داشتم کاره‌ای نبودم.

شعر گفتن شغل تمام وقت شماست؟

نه. شغلم نیست. ذوقم است.

پس شغل شما چیست؟

از کار کردن خوشم نمی‌آید.

شده از هجوم کلمات به ذهن کلافه شوید؟

هدایتشان می‌کنم روی کاغذ.

اگر واژه‌ها نبود، رسول یونان چه می‌شد؟

نقاش.

نقاشی می‌کنید؟

بله ولی ایراد دارم.

چه ایرادی؟

سگ‌ها را اندازه گربه‌ها می‌کشم.

اگر بخواهند یکی از حواس پنجگانه را از شما بگیرند، کدام را انتخاب می‌کنید؟

شنوایی. بعضی صداها خوب نیستند.

اگر حافظ را ببینید چه می‌گویید؟

چیز خاصی نمی‌گویم.

واقعا؟

شاید بگویم سلام استاد.

اگر ناظم حکمت را ببینید چطور؟

خیلی ذوق می‌کنم.

زبان محاوره؟

می‌خواهم یک چیز بگویم بانمک باشد.

خوب بگویید.

دمت گرم. مرا یاد این اصطلاح می‌اندازد.

اگر ژاپنی بودید؟

هم مو داشتم هم شمشیر.

امکان داشت یک خودکشی قهرمانانه داشته باشید؟

حتما.

پینگ‌پنگ هم بازی می‌کنید انگار؟

الان در سالن پینگ‌پنگ هستم.

ساعت 12 شب؟

بله.

حرفه‌ای بازی می‌کنید؟

بله در شطرنج و پینگ‌پنگ حرفه‌ای هستم.

پس حریف می‌طلبید.

نمی‌دانم چرا بیشتر وقت‌ها می‌بازم.

دوست داشتید مثل عاشیق‌ها زندگی کنید؟

عاشیق بولوت را خیلی دوست دارم.

فولکلور مورد علاقه‌تان؟

عجب سوالی. باید فکر کنم.

از بین آذری‌ها بگویید.

یکی هست که بگویم نمی‌توانی بنویسی. ترک نیستی.

نگران نباشید می‌توانم بنویسمش.

کور اوغلو.

سریال‌های ترکیه‌ای هم نگاه می‌کنید؟

نه.

اصلا تلویزیون می‌بینید؟

خیلی کم.

آخرین باری که آرزو کردید؟

یادم نیست.

مگر می‌شود؟

حتی اولین بارش را یادم نیست.

فکر می‌کنید آدم متفاوتی هستید؟

نه. اصلا.

چرا دانشگاه نرفتید؟

دبیرستانش را هم به زور رفتم.

چرا؟

فرار می‌کردم. دلم می‌گرفت در مدرسه.

چه تصویری از پیری خودتان دارید؟

یکی از پیرمردهایی می‌شوم که روی نیمکت لب ساحل می‌نشینند.

پیرمردهایی که با عصا قدم می‌زنند توی پارک چه؟

همین که خانه نمی‌مانند خوب است.

اگر از شما بخواهم یک تیتر برای این مصاحبه انتخاب کنید؟

این را آخر جواب می‌دهم.

این آخرین سوال است.

بنویس زندگی با صدای پینگ‌پنگ.

امیدوارم بازی امشب را ببرید.

این هم سوال بود؟

نه. آرزو بود.

امشب همه‌شان را بردم.

الناز اسکندری / چمدان (ضمیمه آخر هفته روزنامه جام جم)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۱
حسین كارگر
Iran, Islamic Republic of
۱۴:۱۸ - ۱۳۹۴/۰۵/۰۶
۰
۰
ضمن عرض سلام به دوست بسیار بزرگوارم رسول یونان
واقعا بسیار شاعری توانمند و بسیار مهربان..
از قول من بهشون بگین دوستتون دارم.
یا حق

نیازمندی ها