نمایش «خب چی می‌خوای؟» در تماشاخانه فنی‌زاده در حال اجراست

لکنت در نوشتار، شیوا در اجرا

اجرای نمایش‌های رئالیستی، اغلب مانند راه‌ رفتن روی لبه تیغ است؛ یا نتیجه خیلی خوب از کار درمی‌آید، یا خیلی بد اما در هر قاعده، استثنایی هم هست. نمونه‌اش نمایش «خب چی می‌خوای؟» که این روزها در تماشاخانه استاد پرویز فنی‌زاده اجرا می‌شود و نمایشی سرراست و کم‌نقص است.
کد خبر: ۷۵۵۱۳۳
لکنت در نوشتار، شیوا در اجرا
در حقیقت اگر بنا باشد ضعفی برای آن قائل باشیم، باید گفت مهم‌ترین ایراد کار، نمایشنامه درهم و پُراِشکال آن است. سیمین امیریان در مقام نمایشنامه‌نویس، بُرشی از یک زندگی را دستمایه قرار داده تا از طریق آن به اهمیت امید و تلاش برای ساخت فردایی بهتر و مبارزه با بیماری‌های خاص ازجمله سرطان بپردازد، اما این موضوع پراهمیت را چنان گُنگ و الکن بازگو کرده که به زحمت می‌توان از دل متن، نمایشی جذاب و دیدنی بیرون کشید. باوجود این، مریم شجاع‌الدین براساس متن امیریان، نمایشی روی صحنه برده که به‌عنوان کار نخست یک کارگردان اثری قابل احترام و تماشایی است. مشکل اساسی نمایشنامه، شعارزدگی و سطحی‌بودن نگاه نویسنده به یک موضوع عمیق است. تغییر دیدگاه شخصیت راننده تاکسی پس از دریافت خبر ابتلا به سرطان و بیان احساساتش، نه‌تنها باور و توجه مخاطب را جلب نمی‌کند که بسیار گُل‌درشت و تکراری نوشته شده است. گیرم راننده، فردی شیاد و حقه‌باز باشد. اگر قرار بوده امیریان به وسیله آن شخصیت، تماشاگر را در نیمه راه غافلگیر کند، این اتفاق نیفتاده و بیننده کمترین احساسی از ترحم و همدردی نسبت به او نخواهد داشت، زیرا راننده، یک بیمار ناامید و درمانده به صورت کامل و با تمام جزئیات است. شخصیت‌های بهروز و مریم نیز به لحاظ شخصیت‌پردازی، زوایای پنهان و نامشخصی دارند، اما به دلیل پُرگویی آنها و پرداختن نویسنده به ابعاد و افکار مختلفشان در زندگی، بیشتر از راننده تاکسی درک می‌شوند.

کارگردانی نمایش نکته ویژه و چشمگیری ندارد. شجاع‌الدین یک اجرای ساده و خطی را برای نمایش خود در نظر گرفته که به دلیل خوشمزه‌بازی‌های بهروز و روابط و دیالوگ‌هایش با مریم تا حدودی جذاب و تماشاگرپسند می‌نماید. با این‌حال، کارگردان نمایش می‌توانست به جای اجرای پینگ‌پنگی و مونوتن دیالوگ‌ها، با افزودن سکوت‌های بیشتر در فضای نمایش، تاثیر احساسی و عاطفی بیشتری بر مخاطب بگذارد تا او درگیر دغدغه‌های روحی و ذهنی بهروز شود و او را در دلتنگی‌اش برای همسر، فرزند در راه و دیگر رویاهایش همراهی کند. رفت و برگشت‌های مداوم به روایت راننده تاکسی در خارج از صحنه، متاسفانه نه‌تنها سبب ایجاد ضرباهنگ تندتر در نمایش نشده، که حتی افت ریتم را به همراه داشته و تماشاگر در لحظه‌های روایت راننده، با وجود کوتاه ‌بودنشان، خیلی زود خسته و کلافه می‌شود. در این میان، بازی رامین خطیب در نقش راننده هم کمکی به بهتر شدن اوضاع نمی‌کند. بهتر بود کارگردان میز او را گوشه‌ای از خانه مریم و بهروز تعبیه می‌کرد تا این‌گونه شخصیت راننده، کاربرد و مفهوم معنادارتری نسبت به زندگی آن زوج و بخصوص تاثیرش بر بهروز پیدا کند. طراحی صحنه و لباس نمایش، خوب و در خدمت اجراست. در مورد بازی‌ها، اگرچه در یک نظر کلی بازیگران از عهده کارشان به طرز قابل قبولی برآمده‌اند، اما بازی سالار کریم‌خانی و مهرآسا صمدی به آنچه باید اجرا می‌شد نزدیک‌تر و درست‌تر است. کریم‌خانی روحیه طناز و سرخوش بهروز را خوب شناخته و به درستی اجرا کرده است. صمدی نیز وجه زنانگی مریم را به بهترین شکل ممکن روی صحنه آورده است. لحن و رفتار این بازیگر به درستی متناسب با نقش یک زن بلندپرواز، زیاده‌خواه و غُرغُرو است. جالب این‌که صمدی موفق شده همه حالت‌های خوشحالی، گله‌مندی و اعتراض مریم را در زمان‌های مختلف نسبت به شوهر بی‌قید و بیکارش خیلی دقیق بروز بدهد و این شیوه بازی، باعث خلق موقعیت‌های طنز و جدی شده است. مقایسه کنید دو موقعیتی را که مریم ابتدا از پیشنهاد شوهرش برای فحش‌ دادن جا می‌خورد و در واکنشی جدی و طبیعی، او را بی‌شعور خطاب می‌کند، ولی اندکی بعد وقتی دروغ‌ بودن بیماری راننده تاکسی فاش می‌شود، خودش خیلی ناگهانی و با لحنی مضحک فحشی نثار او می‌کند. طوری که حتی بهروز به خنده می‌افتد. کاربرد شوخی‌های کوچکی مانند لاک‌ زدن مریم و جوک‌های بهروز، بازی با واژه کمدی و کمدین و از این قبیل و تقلید گفتار دوست تلفنی مریم توسط بهروز، کاربرد دراماتیک در داستان ندارد، اما فضای نمایش را تلطیف و قابل تحمل کرده‌است. همچنین به‌روز کردن متن و اشاره به موضوع‌هایی مانند اسیدپاشی، سقوط هواپیما و نیروهای داعش، تمهید خلاقانه‌ای از سوی کارگردان بوده است. از صحنه‌های درخشان و تاثیرگذار نمایش، می‌توان اشاره کرد به گریه‌های شبانه بهروز وقتی که عکس‌های قدیمی‌شان را در لپ‌تاپ نگاه می‌کند و موسیقی دلنشین و صدای جاودانه زنده‌یاد خسرو شکیبایی طنین‌انداز می‌شود که «به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد‌/‌ به جویباری که در من جاری بود...»

نمایش خب چی می‌خوای؟ شاید اتفاق چندان مهمی در تاریخ تئاتر ایران نباشد، ولی رویداد ویژه‌ای برای کارگردان و گروه اجرایی آن است که توانسته‌اند از نمایشنامه‌ای گنگ و الکن، نمایشی شیوا، روان و گویا برای عرضه به مخاطبان دوستدار تئاتر آماده کنند و این دستاورد ارزشمند، جای تقدیر فراوان دارد.

احمدرضا حجارزاده‌/‌ جام‌جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها