20 ته دنیا بود، انتهای توانستن. دو با یک صفر جلویش یعنی کارستان. آن روزها اما کسی نبود به ما بگوید این عدد به قول امروزی‌ها متر و معیار مناسبی برای سنجش توانستن و شدن نیست. دست‌کم گرفتن خود است.
کد خبر: ۷۵۴۹۳۱

همه زور می‌زدند 20 شوند. 20 باشند. پاک‌کن‌ها، برگ‌های زمخت دفترهای 60 برگ را می‌ساییدند تا نکند 20 موعود 18 شود. 20، کمال واقعی نبود. این را این روزها می‌توان فهمید. حالا که خیلی از بیستی‌های آن روزها معلوم نیست کجای زندگی ول افتاده‌اند و خیلی از دکتر مهندس‌های کاربلد و آدم حسابی‌های دوروبرمان همان‌هایی هستند که توی کارنامه‌شان همه نمره‌هایشان 20 نبود. خیلی از رفقای جانی که می‌شود روی مرامشان حساب کرد همان‌هایی هستند که انضباطشان گاهی20 نشده است. اصولا توی کارنامه‌ها کسی به رفاقت و مرام نمره نمی‌داد. 20 یک عدد بود تا والدین را خوشحال کند. هیچ ‌بیست‌آورنده‌ای جلوی هیچ مدیر و ناظم زیاده‌خواهی نمی‌ایستاد. هیچ‌ جوینده حریص بیستی پایه تعطیل کردن کلاس و ترقه در کردن توی صف سرود مدرسه نبود. روی هیچ بیستی نمی‌شد برای پول جمع کردن و زنگ آخر را پیچاندن و بستنی‌خوری توی ساحل (بندر گناوه) حساب باز کرد. 20ها گاهی ترسو بودند. 20‌ها گاه می‌توانستند هر رفیقی را بی‌مرام کنند. میل به 20 شدن و تنها 20 شدن بود که دست یاری نیازمندان جلسه امتحان را بدون دستگیر در هوا منتظر می‌گذاشت. میل به تصاحب این عدد بود که بچه‌های معصوم را ستمگر می‌کرد تا مثل سپر دفاع موشکی چمباتمه بزنند روی برگه جوابشان. بیست‌ها بی‌رحم بودند. پنج سال ابتدایی، سه سال راهنمایی و سه چهار سال دبیرستان خیلی از هم‌نیمکتی‌های ما بی‌خاطره مانده به خاطر همین 20‌های بی‌ارزش؛ شدند بی‌خاطره اعتراض به معلم، در رفتن از کلاس ریاضی، فوتبال بازی کردن جای درس حرفه‌و‌فن، خالی کردن باد لاستیک موتور معلمی که تکلیف زور داده بود یا کتک غیراستاندارد زده بود... 20‌ها دست‌و‌بال آدم را می‌بستند. کمال بعضا نامطلوبی بودند که زمینگیرت می‌کردند. گاه 20‌ها آن‌قدر بیخود و بی‌جهت بودند که حتی برنامه‌ریزان نظام درسی و مشقی مملکت هم این را فهمیدند و بساطش را از کارنامه‌ها برچیدند، اما خب برای خیلی‌ها دیر شد دیگر.

رضا جمیلی

20 فقط برای 20 است

20 مرا یاد مدرسه می‌اندازد، اما این بیستی که قرار است برایش بنویسم یک‌جور دیگر مرا به یاد آن ایام می‌‌اندازد. نوادر معلمانی بودند که هرگز 20 نمی‌دادند. معتقد بودند هر کسی لیاقت 20 را ندارد. بعد خیلی قاطع همان جلسه اول اعلام می‌کردند مثلا در طول سال‎های گذشته به دو نفر بیشتر 20 نداده‌اند و تعریف می‌کردند حالا آن دو نفر چه سرنوشتی دارند و مسلما سرنوشت خوب به معنای قبولی در کنکور و داشتن شغل حسابی بود. البته هر معلمی نمی‌توانست اهل 20 ندادن باشد، یعنی همان نوادر معلمانی که 20 بده نبودند، در سواد، نحوه تدریس و برخورد، خودشان هم نزدیک به 20 بودند. خوب درس می‌دادند و سوالات امتحانی را خوب و استاندارد طراحی می‌کردند تا نه کسی راحت نمره تک شود و نه کسی 20 بگیرد. به نظرم این معلمان کارشان درست بود. کاش همه جا همین بود. منظورم از همین، این است که آنچه ارائه می‌شود، نزدیک به کامل باشد تا توقعات نیز همان اندازه درست باشد. اما در عمل نه فقط در نظام آموزشی که از همان تربیت و پرورش در خانه گرفته تا خود اجتماع، خلاف این است. چیزی که ارائه می‌شود در حد 20 نیست، توقع در حد 20 است و نتیجه هم که معلوم است؛ قبول شدن در حد ناپلئونی.

از خانه گرفته تا مدرسه و جامعه، بیست‌های تقلبی زیادی گرفته‌ایم تا باعث شود نه‌تنها معنی 20 واقعی را نچشیم، بلکه از کسی توقع بیست بودن واقعی هم نداشته باشیم، به نظرم 20 را باید مثل همان اندک معلمان خوب مدارس، خیلی سفت و محکم حفظ کرد، خرجش نکرد و گذاشت تا برسد دست اهلش، به هیچ‌ نااهلی هم 20 نداد تا آن‌قدر بیفتد دنبال 20 تا اهل شود.

مستوره برادران نصیری

من از 20 بیزارم

20 نه! اهلش نیستم، راستش کمتر دیده‌ام کسی را که هوشی داشته باشد و بینشی، سلیقه‌ای، جسارتی و انحرافی برای دیدن راه‌های متفاوت و عجیب و نمره‌اش 20 باشد. بچه‌های نمره 20 معمولا زیادی متمرکز هستند و از اطراف کمتر چیزی حواسشان را پرت می‌کند و همین بسیاری چیزهای جانبی را برای آنها نادیدنی می‌کند. به نمره‌های پایین‌تر که سر می‌زنی، مثلا 19 زیبا، 18 با اعتماد به نفس یا 17 موقر و 16 شیطان، می‌بینی صاحب نمره راه‌های فرعی و میانبری را هم امتحان کرده که چیزهایی فراتر از محدوده کتاب و جزوه و معلم به دست می‌دهند. او چیزهایی را در برگه امتحانی از خودش نوشته یا به بخش‌هایی از جزوه که دوست نداشته بسادگی اهمیت نداده و رهایش کرده؛ در یک کلام بیست نمره آنهایی است که جاده کسل‌کننده و سر راست را می‌گیرند و می‌روند، سوالی هم اگر دارند برای فهمیدن بهتر سیطره و نفوذ درس و معلم است، نه زیر سوال بردن و ابهام و خدشه واردکردن در سخنان تنها صدای کلاس.

بیستی‌ها فقط درس می‌خوانند، بی‌آن که پرت شوند از کلاس بیرون، نه فیزیکی بلکه این‌طور که از پنجره به بیرون بنگرند، بروند توی حیاط، بعد از حیاط به کوچه و خیالبافی‌ها را شروع کنند با ماشین زمان سال‌ها را پشت سربگذارند و تصور کنند وقتی بزرگ شدند ریششان چه شکلی خواهد بود، مدل لباس پوشیدنشان چگونه خواهد شد، چطور عاشق می‌شوند، چطور شکست می‌خورند، چه ماشینی سوار می‌شوند و کدام اتفاق مسیر زندگی آنها را یکسره عوض می‌کند. می‌دانید نمره یک خیالباف، با این درس‌ها در این کلاس‌های تنگ، 20 نیست.

در بین 20 و نمره‌های تک رقمی من در جایی آن میانه‌ها ایستاده‌ام، همه این حرف‌های آقا یا خانم معلم در کارخانه شخصی من دگرگون می‌شود، تا می‌شود دنیایی از تخیل و رویا، دنیایی که معلم را دور می‌زند و در جهانی از ندیده‌ها، در سرزمین شگفت‌انگیز خیال پرواز می‌کند. به ذهن معلم هم هیچ خطور نمی‌کند که آن زمان که سر را به تائید حرف‌هایش تکان می‌دهم، کجای دنیا ایستاده‌ام و با 20 چه کار کرده‌ام. آخر من از 20 بیزارم.

علیرضا نراقی

معلمی که اقتدار پوشالی 20 را از من گرفت!

20 هم برای خودش یک عدد است. نه این که مهم باشد، مهمش کرده‌اند. همه چیز هم از اول دبستان آغاز شد. هی می‌گفتند «برای نمره درس نخوانید» و هی به آنهایی که 20 گرفته بودند جایزه می‌دادند. راستش من خیلی زودتر از بسیاری از دوستانم توانستم اقتدار پوشالی این عدد معمولی را بشکنم. سال سوم دبستان بودم. یکی از سال‌های طلایی تحصیلم بود. معلمم را دوست داشتم. خانم کریمی بود. اصلا به من یکی سخت نمی‌گرفت. در عوض تشویقم می‌کرد که هی انشا بنویسم. روی هم رفته توی عالم خودم بودم. خوب بود. ولی بعد ثلث آخر شد و کارنامه دادند. املا شده بودم 19 یا یک چیزی در همین مایه‌ها. راستش آن عددهایی که جلوی 19 توی قسمت معدل گذاشته بودند در نگاه اول به نظرم خنده‌دار آمد. شاید از همان وقت بود که دیگر نتوانستم درس ریاضیات را جدی بگیرم. شاید گریه‌ای، چیزی، هم کرده باشم. حتما گریه کرده بودم. چون به عنوان یک بچه 9 ساله، از عرش «20 مطلق» سقوط کرده بودم به فرش اعشارهای خنده‌دار.

ولی چیزی که می‌خواهم بگویم این است که در همان تابستان بود که مطلق‌ها رنگ باختند و همان‌طور که دیگر هیچ وقت نیامدند توی کادر معدل بنشینند، به مرور فهمیدم که یک انسان نسبیت‌گرا هستم. نه این که از آن سن و سال ویتگنشتاین خوانده باشم. روی هم رفته چیزی در زندگی‌ام فرو ریخت و از آن به بعد دیگر یادم نمی‌آید دلم خواسته باشد اول و ممتاز باشم. روی همین حساب برای همیشه از ورزش حرفه‌ای خداحافظی کردم. چون می‌دانستم کسی که اول می‌شود فرقی با کسی که نمی‌شود ندارد. مثل من که بعد از آن اعشارهای خنده‌دار، هیچ فرقی با زمان زندگی مطلق‌گرایانه‌ام نداشتم. مهم‌ترین نشانه‌اش هم این بود که هنوز معلمم را خیلی دوست داشتم. او هم مرا دوست داشت.

الناز اسکندری

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها