ترافیک تهران تنها خاطره ناخوشایندی است که در ذهن برخی گردشگران خارجی می‌ماند

ایران ِ دوست داشتنی جهانگردان

درست است ما کشوری در حال توسعه هستیم و از بسیاری کمبودها مثل ترافیک، آلودگی شهرها، اقتصاد کم‌توان و... رنج می‌بریم، اما گردشگران خارجی وقتی به ایران می‌آیند، فارغ از همه دغدغه‌ها، بی‌آن‌که تلخی‌هایی را که به چشم ما می‌آید ببینند، باز هم دوست دارند به کشور ما بیایند.
کد خبر: ۷۵۳۰۲۰

خارجی‌ها زیبایی‌های ایران را دوست دارند، حتی کسانی که از پیشرفته‌ترین کشورهای دنیا به ایران می‌آیند در وطن ما جذب چیزهایی می‌شوند که خودمان فراموشش کرده‌ایم؛ انگار ما هنوز بوی شرق ناب می‌دهیم و آنها عاشق این رایحه‌اند.

رشد 200 درصدی ورود گردشگر خارجی به کشور در سال 93، بازی با اعداد و دستکاری رقم‌ها نیست. این رشد را می‌شود به چشم دید، در خیابان‌های اطراف کاخ گلستان، در موزه‌های تهران، در تخت‌جمشید، میدان نقش‌جهان، کنار زاینده‌رود، در یزد، همدان، در بازارهای سنتی و در همه نقاط دیدنی ایران، حتی در شهرهای شمالی که دست‌خوردگی طبیعت و ساخت و سازهای بی‌قواره در آن باعث دلزدگی است.

مهمانان خارجی این روزهای ایران بیشتر چشم آبی‌اند و سفیدپوست، چشم‌بادامی‌ها هم زیاد به ایران می‌آیند، سیاهپوست‌ها ولی کمترند، شاید دستشان برای سفر به نقطه‌ای دور چون ایران بسته‌تر از سفیدپوست‌ها و چشم‌بادامی‌هاست؛ شاید هم هنوز برای آمدن مجاب نشده‌اند. با این حال هرکدام از خارجی‌هایی که به ایران می‌آیند راوی یک قصه‌اند، روایتگر نگاه یک ملت خارجی به ما، درست مثل یک آیینه برای نشان دادن خودمان به خودمان، آن‌گونه که واقعا هستیم.

اینجا امن است، نترسید

یولیا مانکو، زن جوان روسی است؛ سفیدپوست با چشم‌های آبی تیره و موهای بلوطی. باحجاب است، خیلی پوشیده‌تر از برخی از ما. در دانشگاه مسکو رشته ایران‌شناسی و بعد هم زبان فارسی خوانده، از قبل هم کششی درونی به ایران داشته که تلفیق این سه با هم، چند سال پیش او را مسافر ایران کرده است.

یولیا به ایران آمد، با حسی غریب که انگار مسافر سرزمین افسانه‌های هزار و یک شب است، یک سفر پررمزوراز که هنوز بعد از چند سال وقتی برایم حس آن روزها را تعریف می‌کند، چشم‌هایش برق می‌زند و از ذوق دهانش به خنده باز می‌شود. ایران از نظر او سرزمین اسطوره‌ها و افسانه‌هاست، سرزمین معماری بی‌نظیر و یک تکه از شرق باستانی که هنوز از آن بوی اسرار ناشناخته می‌آید.

یولیا می‌گوید، روس‌ها عاشق همین‌ هاله اسطوره‌ای‌اند، دوستدار تخت‌جمشید و فرهنگ هخامنشی، طرفدار کورش کبیر و اصفهان با میدان نقش‌جهان زیبایش. روس‌ها کیش را هم دوست دارند و یولیا که حالا یک‌سال است مدیر بازرگانی یک آژانس مسافرتی در ایران است، از زبان خیلی از هموطنانش شنیده که می‌خواهند به کیش بروند و تن بسپارند به آفتاب داغ ساحل این جزیره.

برایم جالب است، یولیا، این تبعه روس‌تبار به خلیج‌فارس می‌گوید خلیج‌فارس، نه خلیج و نه خلیج عربی که این باور به ایرانی بودن خلیج‌فارس یک سرمایه برای ماست. او از اول سال 93 تا به حال نزدیک به هزار گردشگر خارجی را به ایران آورده و می‌گوید ایران آن‌قدر مشتاق دارد که جذب گردشگر برایش کار سختی نیست؛ کشوری از دید او و خارجی‌ها، ارزان و دیدنی که زمان دو هفته‌ای برای دیدن همه جاذبه‌هایش کافی نیست.

یولیا می‌گوید، برخی از مسافرانی که به ایران آورده از اتباع روسیه، اسپانیا، آلمان، لهستان، سوئیس و پرتغال، برای بار دوم و سوم و چندم هم مشتاق بازگشت شده‌اند و او به آنها حق می‌دهد که چنین باشند، مثل خودش که بعد از سفر اول به ایران، مجذوب این سرزمین شد و حسی را تجربه کرد که در ترکیه، تایلند ، اندونزی، مالزی، اکراین، اسپانیا، ایتالیا، یونان، قبرس، بلغارستان و تونس تجربه نکرد.

خارجی‌هایی که او به ایران آورده عاشق غذاهای ایرانی هم هستند، طرفدار کباب و انواع خورشت و پُرمیل برای خوردن میوه‌ها و آجیل ایرانی؛ حتی مثل روس‌ها عاشق خرمای شیرین و رسیده ما. ایران سرزمین جذابی برای خارجی‌هاست، اما جنگی که در منطقه خاورمیانه در حال وقوع است، روی این سرزمین جذاب سایه انداخته ؛ نام ایران این روزها زیر سایه داعش است. یولیا تعریف می‌کند، گردشگران مشتاق زیادی فقط به علت ترس از داعش قید سفر به ایران را زده‌اند.

به تعریف او آنها فکر می‌کنند تروریست‌های تکفیری در ایران نیز مثل عراق و سوریه دست به کشتار می‌زنند و جولان می‌دهند، برای همین از آمدن می‌ترسند. ولی یولیا خیلی از اینها را متقاعد کرده و توضیح داده که ایران جای امنی است و سال‌هاست در آن ردی از جنگ نیست.

اما این پس‌زمینه ذهنی از جنگ و این ‌هاله وحشت قلابی با تلاش یک نفر مثل یولیا از ذهن مردم جهان پاک نمی‌شود.

ایران وطن دوم من است

خوش‌شانس بودم که او را دیدم، یک اتفاق ناب بود دیدار با او که روحش ایرانی است و جسمش آمریکایی. جان اترج اهل تگزاس است و وقتی گفتم همشهری جورج بوش است به خنده افتاد. او از تگزاس زیاد حرف زد، این که مترو ندارد و همین نداشتن باعث شده او جذب متروی تهران شود. جان از مردم مسلح زادگاهش هم گفت و از این که همسرش نیز اسلحه دارد، ولی خودش از مسلح بودن خوشش نمی‌آید. تگزاسی که او برایم ترسیم کرد، باید شهر ناامنی باشد چون زن‌ها و دخترها بعد از تاریکی هوا ترجیح می‌دهند بیرون نروند و در خانه بمانند.

جان اترج به ایران کاملا خوشبین است، او عاشق سرزمین ماست و ایران را وطن دومش می‌داند. وقتی ما با هم حرف می‌زدیم، مفهوم دو بیگانه میان ما بخار شد و به آسمان رفت؛ او گفت به ایران آمده تا از مردم ما تشکر کند که به او کمک کرده‌اند و یادش داده‌اند معلمی‌ خوب باشد.

این علاقه وافر جان اترج اول برایم نامفهوم بود تا این که توضیح داد 46 سال پیش وقتی در کشورش تقریبا او را مناسب هیچ شغلی تشخیص ندادند، او به عنوان نیروی داوطلب سپاه صلح به ایران آمد و در کویر مرکزی ایران، در شهر نایین مشغول تدریس زبان انگلیسی شد. اقامت او در نایین شش ماه طول کشیده، ولی علاقه‌ای که او به نایین و ایران پیدا کرده عمیق‌تر از تاثیری شش ماهه است. جان می‌گوید، در کشورش او را بی‌مصرف تشخیص داده بودند، ولی وقتی به ایران آمد به خودش و دیگران ثابت کرد که بی‌مصرف نیست.

تدریس در ایران برای او شانس بوده که خودش اسمش را می‌گذارد توجه خاص خداوند به او؛ این سفر راهی شده برای تدریس او برای سرخپوستان ناواهو، برای رنگین‌پوستان مکزیکی‌تبار فقیر و بی نوا و برای کودکان جزایر دورافتاده اقیانوسیه، مغولستان، چین و عربستان. اما جان اترج ایران و نایین را به همه این نقاط ترجیح می‌دهد و چند سالی است اگر بتواند به ایران می‌آید و راهی اصفهان می‌شود و خودش را به نایین می‌رساند.

جان، پسته دوست ندارد و زمان برده تا به طعم بستنی ایرانی عادت کند، ولی عاشق جوجه‌کباب، عدس‌پلو، املت و آبگوشت است که این عشق را با زبانی ساده و حرکات دائم ‌بدنش نشانم می‌دهد. برایم جالب است، جان اترج یکه‌شناس شده است و فقط در مثلث تهران، اصفهان و نایین سفر می‌کند و بس؛ اما قول داد نوامبر سال بعد باز هم به ایران بیاید و پس از دیدار از نایین به مشهد برود.

روزی که ما با هم حرف می‌زدیم، او از مهمان‌نوازی ایرانی‌ها زیاد تعریف کرد و این که برخلاف آمریکایی‌ها خیلی راحت با آدم‌ها دوست می‌شوند و این که حالا که چهار پنج ساعت به پروازش به سمت آمریکا باقی است، غصه می‌خورد و اشک در چشمانش حلقه بسته است.

عاشق سنگک شده‌ام

جوانی قد بلند، با موها و محاسنی بور، چشمانی آبی، لبخندی دائم ‌به لب و یک توریست واقعی. تیم ون دلن، اهل هلند است که سفرش را از نپال آغاز کرده، بعد به هند و پاکستان رفته و از آنجا به ایران آمده و زاهدان، بم، یزد، شیراز، اصفهان و کاشان را دیده و خودش را به تهران رسانده و قرار است به تبریز و بعد هم ارومیه برود و از آنجا وارد ترکیه شود، همه‌اش هم سوار بر موتورسیکلت.

تیم به یزد گفت روستا و منظورش کوچکی شهر و سنتی بودنش بود، اما از اصفهان به واسطه بزرگی شهر و میدان نقش‌جهانش و از شیراز بابت آثار تاریخی و هتل‌های خوبش زیاد تعریف کرد. او گفت عاشق باقلوا و بادمجان و کباب و جوجه و برنج زعفرانی است و دوستدار مردم ایران که مهربانند و دوستانه رفتار می‌کنند. صنایع‌دستی ایران را هم دوست دارد، بخصوص فرش را که چون روی موتور جا ندارد، نتوانسته بخرد و با خود ببرد. با تیم که حرف می‌زدم او از یک نان هم حرف زد، نانی که صاف و نازک است و روی سنگ پخته می‌شود و نمی‌دانست اسمش سنگک است. گفت این نان را دوست دارد و عکسش را هم گرفته که با خود به هلند ببرد و اگر بشود آن را بپزد، چون تیم در کشورش نانواست و در مدرسه پخت نان درس می‌دهد.

تجربه صحبت با این سه گردشگر بی‌نظیر بود، آنها تصویری خوب از ایران در ذهن دارند و جان و تیم قصد دارند دوباره برگردند. خارجی‌ها صمیمیت شرقی ایرانی‌ها را دوست دارند و آن‌قدر مجذوب این فضای عاطفی می‌شوند که کاستی‌ها را نمی‌بینند یا اگر ببینند به آن اشاره نمی‌کنند. تصویری که از ایران در رسانه‌های جهان پخش شده تصویر خوبی نیست، چون جان می‌گوید همسرش از داعش که در ایران جولان می‌دهد، می‌ترسد و یولیا می‌گوید برخی روس‌ها و اروپایی‌ها فکرمی‌کنند ایران درگیر جنگ است. با این حال ایران که جزو ده کشور پرجاذبه دنیاست باید بهتر از این برای خود در جهان تبلیغ کند و چهره واقعی‌اش را به مردم دنیا نشان دهد. خلاصی از ترافیک پایتخت هم یک نیاز جدی است چون وقتی با تیم و جان حرف می‌زدم تنها گلایه آنها از ایران، خیابان‌های شلوغ و حرکت سرسام‌آور و نامنظم ماشین‌ها بود.

مریم خباز ‌/‌ گروه جامعه

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها