گفت و گو با دختر متهم به قتل:

آینده‌ام خاکستری است

با ورود پنج قاضی سکوت در دادگاه حکمفرما می‌شود، بعد از خواندن کیفرخواست دختر جوان پای میز محاکمه می‌ایستد. او متهم به قتل پسرجوانی در ظهر هفتم مرداد 1390 است. فریبا برای مصرف مواد به خانه قربانی رفت، اما مرتکب قتل شد. متهم در مراحل اولیه تحقیقات سناریوی دروغینی را مطرح کرد و گفت که مردانی نقابدار این جنایت را مرتکب شده‌اند، اما تحقیقات کارآگاهان و بازپرس پرونده حقیقت را برملا کرد. فریبا هفته گذشته در شعبه 71 دادگاه کیفری استان تهران به دفاع از خود پرداخت و در نهایت با درخواست اولیای دم، قضات حکم قصاص او را صادر کردند. دختر جوان در گفت‌وگو با تپش از زندگی‌اش و جزئیات جنایت می‌گوید.
کد خبر: ۷۴۰۲۳۴

چند سال داری؟

27ساله‌ام.

اعتیاد داری؟

دستی به روسری‌اش می‌کشد و همان‌طور که نگاهش به دستبند فولادی است، می‌گوید: معتاد بودم و همین اعتیاد مرا بدبخت کرد.

چه شد که معتاد شدی؟

پدر و مادرم از هم جدا شده بودند. اوضاع خوبی نبود، زندگی نابسامانی داشتیم. خانه‌ای سوت و کور، بدون مادرم خیلی سخت بود. زندگی با پدر و برادرم از نظر من راضی‌کننده نبود، افسرده شده بودم، وقتی از ناراحتی‌هایم برای دوستانم گفتم آنها به من پیشنهاد دادند تا مواد مصرف کنم. آنها می‌گفتند مواد باعث می‌شود تا وضع جسمی‌ام بهتر شود. من هم با وسوسه دوستانم سراغ مواد رفتم و خودم را نابود کردم. اوایل وقتی می‌کشیدم بی‌خیال غم دنیا می‌شدم و برایم تفریح شده بود. اما وقتی به خودم آمدم در باتلاقی افتاده بودم که هر روز بیشتر در آن فرو می‌رفتم.

چند سال است که مواد مصرف می‌کنی؟

هفده ساله بودم که برای اولین بار پای بساط مواد نشستم، بعد از آن هم نتوانستم مواد را کنار بگذارم. البته در این مدت که دستگیر شده‌ام، مواد را کنار گذاشته‌ام.

خانواده‌ات می‌دانستند که مواد مصرف می‌کنی؟

اوایل نه، اما کم‌کم با مصرف مواد چهره و رفتارم تغییر کرد و آنها پی به ماجرا بردند. تلاش کردند تا مرا ترک دهند، اما بی‌نتیجه بود. پدرم نمی‌دانست من این‌قدر مواد مصرف می‌کنم، او فکر می‌کرد روزی یک گرم شیشه می‌کشم، اما این اواخر روزی 8 گرم شیشه می‌کشیدم.

پول خرید این همه مواد را از کجا می‌آوردی؟

همیشه برای تامین هزینه‌های مواد با مشکل روبه‌رو بودم و به بهانه‌های مختلف از پدرم پول می‌گرفتم. گاهی هم از دوستان و بستگان قرض می‌گرفتم. آنها هم پس از مدتی متوجه موضوع شده و دیگر به من قرض نمی‌دادند. پدرم مجبور شد تمام بدهی من را برای حفظ آبرویش بدهد.

ازدواج کردی؟

ازدواج نبود، اشتباه بود. اشتباهی که قابل جبران نبود. وقتی 15سال داشتم دلباخته پسر همسایه شدم. خیلی زود نامزد کردیم و به درخواست مادر او محرم شدیم. زندگی سردی با هم داشتیم و او هم توجهی به تنهایی من نمی‌کرد. نامزدم چهار سال بعد برای همیشه مرا ترک کرد. رفتن او ضربه شدیدی به زندگی من بود و نابود شدم. هیچ وقت نفهمیدم چرا رفت.

خب با مقتول چطور آشنا شدی؟

فریبا سکوت می‌کند، اخمی به صورتش می‌آورد و همان‌طور که پوست دستش را می‌کند، می‌گوید: سهراب (مقتول) بچه محلمان بود. مواد فروش بود، از طریق یکی از دوستانم برای خرید مواد با او آشنا شدم. نه این‌که فکر کنید قاچاقی باشه، نه. از روی دلسوزی و این‌که یک دختر لنگ مواد نباشد برای من می‌آورد. اوایل رابطه ما مشتری و فروشنده بود و او به من مواد می‌فروخت، اما بعد از مدتی این رفت و آمدها باعث شد که به هم علاقه‌مند شویم.

چرا او را به قتل رساندی؟

قصدم کشتن نبود، وقتی به خانه‌اش رفتم، متوجه قصد و نیت شوم او شدم. من برای دفاع از خود این کار را انجام دادم.

چرا به خانه سهراب رفته بودی؟

آن روز مواد گیرم نیامده بود و حال خوبی نداشتم، سراغ سهراب رفتم تا از او مواد بگیرم. خمار بودم که به خانه سهراب رفتم و از او خواستم تا به من شیشه بدهد. سهراب گفت در خانه شیشه ندارد به همین دلیل سوار ماشین او شدم و به یک گاراژ رفتیم. آنجا چند سگ ولگرد به سمت ما حمله کردند. من هم از ترسم از ماشین پیاده نشدم تا این‌که سهراب از دوستش برایم شیشه گرفت. به خانه مجردی سهراب رفتیم و مشغول کشیدن شیشه شدم. آنجا بود که متوجه شدم سهراب حال طبیعی ندارد. او می‌خواست مرا اذیت کند که برای دفاع از خودم با کارد آشپزخانه یک ضربه به او زدم.

پیش از این هم به خانه او رفته بودی؟

هر بار که خمار بودم و مواد گیرم نمی‌آمد سراغ سهراب می‌رفتم. با گریه و التماس از او می‌خواستم تا هر طور شده برایم شیشه تهیه کند و او هم برایم از هر جایی بود، مواد تهیه می‌کرد.

چرا وقتی فهمیدی سهراب حال طبیعی ندارد از خانه‌اش فرار نکردی؟

سهراب حال خوبی نداشت، از طرفی در خانه را هم قفل کرده بود. وقتی در برابر خواسته‌اش مخالفت کردم او با شوکر تهدیدم کرد. او می‌گفت اگر به خواسته‌اش تن ندهم، فیلم موادکشیدنم را در محل پخش می‌کند. من در آن لحظه فقط به این فکر می‌کردم که هر طور شده از دست سهراب خلاص شوم، آن زمان ذهنم قفل کرده بود و قدرت تصمیم‌گیری درست را نداشتم.

چرا با چاقو به او حمله کردی؟

نمی‌خواستم او را به قتل برسانم، فقط می‌خواستم فرار کنم و خودم را از دست او نجات دهم. اما چاقو ناخواسته به گردنش خورد.

در خانه قفل بود، چطور توانستی فرار کنی؟

وقتی چاقو به گردن سهراب خورد، او بی‌حال روی زمین افتاده بود و من کلید را از داخل جیبش درآوردم. با کلید در خانه را باز کردم و هراسان خودم را به راه پله‌ها رساندم. حال خودم را نمی‌فهمیدم، فقط داد و بیداد می‌کردم و از مردم کمک می‌خواستم.

وقتی همسایه‌ها آمدند درباره علت زخمی شدن سهراب چه گفتی؟

گفتم دو مرد نقابدار وارد خانه شدند و سهراب را با چاقو زدند.

اما درنهایت به قتل اعتراف کردی؟

برادر سهراب دیده بود که من به خانه او رفته‌ام. از طرفی نه بازپرس پرونده و نه کارآگاهان اداره آگاهی، داستان مرا باور نکردند. من هم کتمان جنایت را بی‌فایده می‌دیدم و مطمئن بودم که آنها مدارک زیادی برای اثبات جنایتم دارند، پس به قتل اعتراف کردم.

درخواست اولیای‌دم چیست؟

آنها در دادگاه تقاضای قصاص را مطرح کرده‌اند. اما من امیدوارم به جوانی‌ام رحم کنند و مرا ببخشند. من عمدی سهراب را نکشتم.

در زندان چه می‌کنی؟

روزهای اول گوشه‌گیر بودم، اما حالا سعی می‌کنم که روزهای بد زندگی‌ام را دوباره بسازم. برای مقتول نماز می‌خوانم و امیدوارم با رضایت اولیای‌دم فرصت دوباره‌ای برای جبران داشته باشم. اگر آزاد شوم نه تنها دیگر سمت مواد نمی‌روم بلکه می‌خواهم برای ترک دختران معتاد تلاش کنم.

و اگر رضایت ندهند؟

قصاص حق اولیای‌دم است. آنها جوان خود را از دست داده‌اند و داغدار او شده‌اند. من و سهراب قربانی شرایط زندگی شدیم. من هیچ وقت فکر نمی‌کردم روزی به اتهام قتل پای میز محاکمه قرار بگیرم اما حالا قاتل هستم و باید مجازات شوم. من به این‌که اولیای‌دم رضایت ندهند فکر کرده‌ام. برای همین می‌خواهم گذشته را جبران کنم تا راحت‌تر پای چوبه‌دار بروم. آینده من خاکستری است. یعنی نه سیاهه و نه سفید؛ یک چیز میان این دو رنگ. امیدم به خداست و نمی‌خواهم ناامید شوم. یک بار در زندگی ناامید شدم این شد سرنوشتم.

پویان قربان‌پور

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها