لابد در خبرها خواندهاید که تام کروز، پولدارترین بازیگر جهان در سال حاضر بوده است. در کنار تام، رضا عطاران خودمان هم طی 2 سال گذشته، پولسازترین فیلمهای سینمای ایران را به نام خودش ثبت کرده است. به این بهانه اسراری از زندگی رضا و تام را بررسی میکنیم.
ناگفتههایی از بیتفاوتترین ستاره امروز سینمای ایران، مردی که بیش از اندازه معمولی است و با همه ستارههایی که تا الان دیدهاید، فرق میکند، مردی که میگوید برای پول کار نمیکند و به شدت موفق است؛ اما بیتفاوت.
اسم او رضا عطاران است. مثل خیلی از جوانان هنرمند دیگر، از کارهای کوچولو شروع کرد. با ساعت خوش به اوج رسید و بعد شد رضا عطاران؛ کسی که تنها کافی است تا اسمش را ببرید که کلی گفتوگو و بگوومگو در جایی راه بیندازد. نه چشمقشنگ است، نه قد و بالای دلربایی دارد، نه اهل خودنمایی و جلوهگری است و نه هیچ چیز دیگری. اصلا این ستاره انگار جنسش فرق میکند و گلش را از یک جای دیگری غیر از سینما برداشتهاند.
چرا مردم رضا عطاران را دوست دارند؟ چرا تا جایی سر و کلهاش پیدا میشود، سریع دور و برش جمع میشوند و کل آنجا را به هم میریزند؟ میگویند حضور او در بازار تهران، کل بازار را به هم ریخت. دوست ندارید از این چهره عجیب و غریب که شاید همین عجیب بودنش باعث تفاوتش شده است، چیزهای بیشتر و بهتری بدانید؟
شاید روزگار ما، عصر ستارههای عجیب و غریب باشد. به حامد بهداد نگاه کنید؛ اصلا شبیه ستارههایی که میشناسیم، نیست و همین اتفاق، او را خاص کرده است. به رضا عطاران نگاه کنید. در کل عجیب و غریب است و مثل بچه مثبتهای دیگر سینما که میشناسیمشان نیست. با ما به سفرهخانه دل این ستاره عجیب بیایید؛ خوش میگذرد.
ساعت خوش و کاری که نشدنی بود
شاید الان خیلیها یاد ساعت خوش بیفتند و دوست داشته باشند که بازیگرانش را، حتی به صورت نوستالژیک هم که شده در یک برنامه ببینند؛ اما شدنی نیست دیگر. ما اواخر همان دوره ساعت خوش هم به مشکل خورده بودیم. بالاخره تا کی میشود سر یک کار ماند و بود؟ 2، 3 سال کافی به نظر میرسید برای این اتفاق. از بین بازیگران ساعت خوش، من بازیگران با سبک رئال را خیلی دوست داشتم چون سرانجام به سبک خودم نزدیک بودند؛ مثل آقاخانی، حمید لولایی، نادر سلیمانی و خود مهران مدیری چون توی این سبک بودند. از سوی دیگر، ماجرای از کارممنوع شدن ما هم پیش آمد که هیچ وقت نفهمیدیم برای چه بود. بعضی از بچهها چند سالی هم بیکار بودند. من هم بیکار بودم که رفتم سر یک کار دیگر؛ کاری که اصلا دوستش نداشتم.
راز من، راحتی من است
معمولیتر و راحتتر بودن؛ این است راز من، شاید. از همان اول هم دوست داشتم اینجوری بازی کنم. همه بازیگرانی هم که با من بازی میکنند، اگر دقت کرده باشید، این سبکی بازی میکنند؛ راحت و معمولیاند. در زندگی معمولی، هیچ کس هیچ چیزی را نمایش نمیدهد. شما عصبانی میشوید، دقیقا عصبانی میشوید، خوشحال میشوید، دقیقا خوشحال میشوید؛ کاملا معمولی و بیشیله پیله. اصلا بازیهای من از پل راحتی مردم میگذرد. کاری به اداهای نمایشی ندارم. حس میکنم که این راحت و معمولی بودن من به مردم هم منتقل شده و بین ما ارتباط برقرار شده است. حتی وقتی هم که میخواهم نقشهایم را بازی کنم، سعی میکنم به قسمتی از درون خودم بروم که آن حس، آن نقش، میتواند در آن حضور داشته باشد. این، شاید راز من باشد؛ راز ناخواسته من.
پز مصاحبهها و عکسهایمان را میدادیم
یاد آن دوره بخیر. عکسهایمان را توی مطبوعات میزدند. من کلی حال میکردم که عکسم بزرگتر از مهران مدیری کاری شود. اصلا بچهها عکسهای مصاحبههایشان را میآوردند که پزش را بدهند که مثلا عکس من بزرگتر است. بچههایی هم که عکسهایشان کمتر کار میشد، میرفتند توی عکسهای گروهی میایستادند تا دیده شوند. بالاخره جوان بودیم و از دل یک فضای طنز قدیمی بیرون آمده و مردم ما را دوست داشتند؛ اینها برایمان مهم بود.
من و وانت زامیاد و پخش مواد غذایی
بعد از ساعت خوش، چند وقتی ازکار ممنوع بودم. چون وقت آزاد پیدا کردم، رفتم و ازدواج کردم. وقتی ازدواج کردم، باید خرج زن و خانواده را میدادم. این شد که ناچار شدم با یک بنده خدایی، کار پخش موادغذایی را انجام دهم. یک وانت، از این زامیاد آبیها که سر دستاندازها چند متر بالا میپرید، برمیداشتیم و میرفتیم دم مغازهها. مثلا میگفتیم حاضریم برایتان مربا، چیپس، پفک و این جور چیزها بیاوریم. سفارش میگرفتیم و کار میکردیم. اصلا حس خوبی با آن کار نداشتم. صبحها که از خواب بیدار میشدم، دوست داشتم بخوابم تا شب ولی سر کار نروم. چارهای نبود تا اینکه زنگ زدند میتوانی بیایی و کار کنی. رفتم سر کار و قدر کاری را که میکردم بیشتر از همیشه دانستم. اصلا همین دوره بیکاری باعث شد تا با چنگ و دندان در کارم بمانم و کار کنم. شاید اگر این دوره بیکاری نبود، چنین حسی به من دست نمیداد.
کچل شدی رضا!
زمان خیلی زود میگذرد. همین امروز- که حالا برای مصاحبه اینجا هستم- به قلب یخی رفته بودم. سر یکی از صحنههایش با مهران بازی داشتیم. فکرش را بکنید، بعد از 18 سال! هر دویمان احساس خاصی داشتیم. مدام به روی هم میآوردیم که فلانی، 18 سال گذشت! مهران مدیری به من میگفت «کچل شدی، بیریخت شدی، پیر شدی، مو و ریش رنگ میکنی؛ رضا 18سال گذشت.» به یاد روزهای گذشته، کلی از این حرفها به هم زدیم. عجب روزی بود!
از مطالعه لذت میبرم ولی حالش را ندارم
سیگار را چند وقتی کنار گذاشتم؛ ولی باز سیگاری شدم. اهل مطالعه هم نیستم. البته وقتی که میخوانم، خیلی لذت میبرم. اما همان مشکل حال و حوصله نداشتن مطرح میشود و دیگر نمیتوانم بخوانم. به قول بعضیها، من فقط یک کتاب در عمرم خواندهام به اسم بیگانه کامو که آن را هم در یکی از فیلمهایم استفاده کردهام!
موفقیت اتفاقی نبوده
موفقیتهای من اتفاقی نبوده است. کلی برایشان انرژی گذاشتهام. مردم بالاخره کارهایی را دوست داشتند و ما، همین علاقه را گرفتیم و روی خودمان کار کردیم تا بیشتر و بیشتر شود. مثلا چون من خودم هم مینوشتم، سعی کردم بهتر و بهتر بنویسم که مردم، بیشتر و بیشتر خوششان بیاید و در ضمن، مثلا در مطبوعات هم عکسمان بزرگتر و بزرگتر کار شود.
من که مهربان نیستم
نمیدانم چرا خیلیها فکر میکنند من خوب و مهربانم؛ باور کنید خودم چنین عقیدهای ندارم. در نهایت اینکه تا 20 سالگیام آدم خوب و مهربانی بودهام، بقیهاش را فکر میکنم اینجور نبودهام. حالا چون تکنیک و بازیگری بلدم، از بعضی چیزها مثل لحن و چهره سوءاستفاده میکنم. شاید به همین دلیل است که خیلیها فکر میکنند خوب و مهربانم.
حتی در توالت هم میتوانم خوب زندگی کنم
دوست دارم در هر شرایطی، خوب زندگی کنم. فلسفه من برای زندگی، هر چه پیش آید، خوش آید است. من دورهای، توالت را در کارهایم زیاد نشان میدادم. باور کنید حتی اگر به من بگویند تو چند وقتی را باید در فضای تنگ توالت زندگی کنی، سعی میکنم همانجا هم که شده، خوشبخت باشم. شاید روزهای اولش سخت باشد، اما سعیام را خواهم کرد.
مهربانی مادر، بیخیالی پدر
مادرم خیلی مهربان بود. خدا رحمتش کند. مهربانیاش زبانزد بود. کاری به کسی نداشت؛ بیآزار بیآزار. پدرم هم کاملا بیخیال بود. ترکیب اینها، شدم من. این بیخیالی من، شاید برای خیلیها جالب و زیبا باشد اما قطعا برای خانوادهام جالب نیست. مثلا شیر آشپزخانه را چند ماه میشود که درست نمیکنم. خب، اعصاب خانمم خرد میشود دیگر یا همین لباس پوشیدنم، اصلا شاید ماهی باشد که لباسم را عوض نکنم. زیاد برایم مهم نیست. حال و حوصلهاش را ندارم.
کی گفته سن بالاتر برود بهتر میشوم؟
من، قبلم را بیشتر از الانم دوست دارم، یعنی دوست ندارم غیر از اینی که هستم، باشم. به دلیل همین هم این حرفهایی که میگویند آدم مسنتر که میشود، جهاندیدهتر، باتجربهتر و خالصتر میشود را اصلا قبول ندارم. به نظرم آدم در جاده زندگی که میافتد، کمکم چیزهایی را از دست میدهد، دروغ میگوید، چاپلوسی و ریا میکند. فکر میکنم آدم که به دنیا میآید، خیلی بهتر و پاکتر از هر موقعی است. به خاطر همین معمولا تغییر زیادی نمیکنم؛ همیشه مثل قبل هستم یا اینکه شما احساس میکنید مثل قبل هستم.
رها از اینترنت، شبکه های اجتماعی و ایمیل
اهل ایمیل، اینترنت و شبکه های اجتماعی و اینطور چیزها نیستم. این گوشی آیفونی هم که دستم میبینید، به دلیل بازیهای خوبش است که دارم. زیاد هم اهل رانندگی، ماشینبازی و ... نیستم، یعنی اصلا ماشین ندارم، اصلا گواهینامه ندارم که بخواهم رانندگی کنم. این موبایلی را هم که دستم میبینید، حتما امسال کنارش میگذارم. الان هم فقط با عوامل جایی که کار میکنم، در ارتباطم؛ همین.
در لباس نو، راحت نیستم
یکی از عجیبترین اخلاقیات من، لباس پوشیدنم است. در این مورد بیتفاوتم و اهل لباسهای آراسته و شق و رق نیستم. اگر هم چنین لباسی گیرم بیاید، حتما در خانه میپوشم تا از این حالت در بیاید. باور کنید دلیلش را نمیدانم. زنم میگوید: چرا مثلا 2ماه فلان لباس را میپوشی و عوضش نمیکنی؛ بو میگیرد آخر. نمیدانم چرا، ولی در لباسهای نو و آراسته، راحت نیستم. (طعم زندگی)
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد