در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
پیروزی های اولیه مختار چنان سریع اتفاق افتاد که برای خاندان اموی گیج و سردرگم شد و بعد از تصرف کوفه به عنوان عنوان یکی از مراکز خلافت، این بار نوبت دوستداران علی(ع) و اهل بیت پیامبر بود که به خونخواهی حادثه خونین کربلا، قاتلان و مسببان این رویداد را به مجازات خود برسانند.
قاتلان سرنوشت شومی پیدا کردند و هر یک به طریقی به سزای اعمال خود رسیدند. در فهرستی که در زیر خواهد آمد به سرنوشت تک تک عاملان حادثه کربلا چه آنها که در جریان تصرف کوفه از سوی مختار به مجازات رسیدند و چه آنانی که قبل از قیام مختار کشته شدند اشاره شده است:
1- بزید بن معاویه
برابر با نقل تاریخ، وی روزی به قصد شکار به صحرا می رود و در تعقیب آهویی از همراهان خود جدا شد و در راه بازگشت را پیدا نکرد. در این اثنا به یک عرب چادر نشین برخورد. عرب که او را نشناخته بود به این عنوان که وی یک فرد گمشده و در راه مانده ای است بدون تشریفات تنها آبی به او داد تا رفع تشنگی کند. یزد که انتظار چنین برخوردی نداشت خود را معرفی کرد و آن فرد چادر نشین بعد از اینکه یزید را شناخت و به خونخواهی امام حسین شمشیری به او حواله کرد. ضربه او به جای اصابت به سر یزید، به اسبش فرود آمد و اسب زحمی هم از ترس گریخت. یزید کنترلش را از دست داد و در حالی که پای او به رکاب اسب گیرکرده بود، تلاش کرد که خود را از وضعیت بوجود آمده خلاص کند اما تلاشش به فرجام نرسید و اسب در حالی که سوارش را بر زمین می کشید، در صحرا شروع به دویدن کرد. پسر معاویه آنقدر بر زمین کشیده شد تا پیکرش قطعه قطعه شد. چند روز بعد ماموران حکومت اسب را پیدا کرده بودند که ساق پای یزید بر رکاب آویزان بود.
2 -عـمـر بـن سـعد
او فرمانده کل نیروهای یزید در کربلا و از جمله کسانی بود که نامش در سـیـاهـه قـصـاص شـونـدگـان قـرار داشت. او پیش از دستگیری به سراغ مختار آمد و خود را معرفی کرد و با شروطی، اماننامه گرفت. اما پس از کشتار قاتلان امام حسین(علیه السلام) در کوفه، نامهای از محمد حنفیه به مختار رسید مبنی بر این که جزای عمر بن سعد را بدهد. مختار دید بـعـضـی از شـروط امـاننامه توسط عمرسعد نقض شده است. به همین بهانه، او را احضار کرد. او ابتدا قصد فرار داشت اما برایش میسر نشد. همین بهانه مختار را در کشتن او مصمّم ساخت . او در مـقـابـل ابـو عـمـرو، رئیس شهربانی مختار مقاومت کرد تا امان بگیرد اما او را امان نداد. آنقدر بر پیکر او شمشیر زدند تا کشته شد و سر بریدهاش را نزد مختار آوردند. مختار سر بریده عمرسعد را به حجاز، نزد محمد حنفیه فرستاد. وقتی چشم فرزند امیرمؤمنان به سر بریده ابن سعد افتاد، گفت: خدایا این روز مختار را داشته باش و او را از جانب خاندان پیامبرت محمد(صلی الله علیه و آله)، بهترین پاداش را عنایت فرما. به خدا سوگند، پس از این عتابی بر مختار نیست .
3 - شـمـر بـن ذی الجـوشن
شمر بعد از تصرف کوفه از فرصت استفاده کرد و از شهر گریخت و به همراه برخی از افراد قبیله خود به روستایی مابین کوفه و بصره به نام ساتیدما رسید و از آنجا به کلتانیه رفت در نزدیکی تبه ای مخفی شد و اما یکی از روستاییان محل اختفای او را به ماموران مختار لو داد و شمر و همراهان او بعد از درگیری شبانه دستگیر شدند. برابر با نقل شیخ طوسی شمر را دستگیر کردند و نزد مختار آوردند. مختار دستور داد گـردن او را زدند و جسدش را در دیگ روغن جوشیده افکندند و یکی از یاران مختار با پای خود سر شمر را لگد میکرد. مختار تا نگاهش به سر بریده شمر افتاد، سجده شکر به جای آورد و دستـور داد آن سـر را بـالای نـیـزه کـنـنـد و مقابل مسجد جامع شهر در معرض دید مردم قرار دهند تا موجب عبرت همگان باشد. روایتی دیگری وجود دارد مبنی بر اینکه شمر بن ذی الجوشن در روز عاشورا شتری را که مخصوص سوار شدن امام حسین(ع) بود، را به عنوان غنیمت گرفـت و به کوفه آورد و بـه شکرانه قتل فرزند پیامبر(ص) آن شتر را نحر کرد و گوشتش را بین دشمنان اهل بیت در کوفه تقسیم نمود. مختار دستور داد تمام خانههایی را که آن گوشت وارد آن شده بـود و افرادی را که دانسته از آن گوشت خوردهاند، شناسایی کنند. همه آن خانهها را ویران و کسانی را که از آن گوشت خورده بودند اعدام کرد.
4ـ بـجـدل بن سلیم
وی در روز عاشورا، برای غارت انگشتر امام حسین(ع)، انگشتان حـضـرت را قـطـع کـرد. مـخـتـار دسـتـور داد انـگـشـتان او را قطع کردند، سپس دو پایش را بریدند و آنقدر در خون غلتید تا به هلاکت رسید.
5ـ خـولی بـن یـزیـد اصـبـحـی
او مـامـور حـمـل سـر بـریـده امـام حـسـیـن(ع) و قـاتـل عـثـمـان بـن عـلی، بـرادر امـام حـسین(ع)، بوده است. عصر روز عاشورا عمر سعد سر امام را به خولی سپرد تا نزد عبیدالله ببرد، چون خـولی وارد شهر شد و جلو قصر آمد در قصر بسته شده بود، بنابراین به خانه خود رفت و سر را زیر طشت نهاد. زنش پرسید چه خبر آوردی؟ خولی گفت: ثروت روزگار را برایت آوردهام، این سر حسین بن علی است که در خانه ما است. زن گفت: وای بر تو، مردم با طلا و نقره از سفر میآیند و تو سر پسر پیغمبر را به خانه میآوری؟ به خدا قسم من دیگر با تو زندگی نخواهم کرد. زن هنگام خارج شدن از خانه، مـشاهده کرد که نور از زیر طشت تـا آسمـان مـتـصل است. میگوید به خدا قسم مرغان سفیدی را دیدم که اطراف طشت در پروازند. وقتی صبح شد خولی سر امام را نزد ابن زیاد برد. مـخـتـار، ابو عـمره رئیس گارد خود را با جمعیتی مامور کرد تا خولی را دستگیر کنند. آنها خـانه خـولی را مـحاصره کردند، ابوعمره وارد خانه شد و خانه را بازرسی کردند. از زنش سراغ خولی را گرفتند. او گـفـت نمـیدانم ولی با دست و سر به طرف مستراح اشاره نمود، وارد مستراح شدند و او را بیرون کشیدند در حالی که زنبیلی به جای کلاه بر سر نهاده بود، ابوعمره به سراغ مختار فـرستـاد و درباره وی کسب تکلیفی نمود، مختار خود آمد و دستور داد جلو خانهاش او را بکشند و سپـس جسدش را آتـش زدند، مـخـتـار ایستـاد تـا تـمـام جسد به خـاکستـر تبدیل شد.
6ـ سنان بن انس
وی کسی است که به خیمههای امام حسین (ع) یـورش بـرد و در آخـرین لحظات عمر امام، نـیـزهاش را به سینه حضرت فرو برد. در بـعـضـی مـقـاتـل نـیـز نـقـل شـده کـه او سـر مـقـدس امـام حـسـیـن(ع) را از بـدن جـدا کـرده اسـت. پـس از دستگیری او، به دستور مختار، دست و پایش را بریدند و هنوز جان داشـت کـه او را در دیـگ روغـن جـوشـان افـکـنـدنـد.
7- حکیم بن طفیل
حکیم بن طفیل از سران حادثه عاشورا بود، که امام حسین(علیه السلام) را تیرباران نمود و حضرت اباالفـضل(ع) را شهید کرد و لباس و اسلحه او را غـارت نمـود. عـبدالله بن کامـل به دستور مختار، او را دستگیر کرد. عدی بن حاتم، که هم قبیله او بود، از او شـفـاعـت کرد، اما مؤثر واقع نشد و به دستور ابن کامل، که از فرماندهان مختار بود، او را تیرباران کردند. حکیم را که شانههایش بسته بود در کناری نگه داشتند و به او گفتند: تو بودی که لباسهای عـباس بن علی(علیهماالسلام) را غارت کردی؟ اکنون لباسهای تو را در زنده بودنت بیرون میآوریم. پس او را برهنه کردند و آنگاه گفتند: تو بودی که تیر به طرف حسین(ع) پـرتـاب نمودی و میگویی که تیر من به جامه امام رسید و او را آزار نرسانید؟ به خدا قسم تو را تیرباران میکنیم چنان که امام را هدف تیر قرار دادی. پس از سه طرف تیرها به سویش پرتاب گردید و او را بر زمین افکند، آنقدر تیر بر بدنش زدند که مانند خارپشت شد.
8- عبیدالله بن زیاد
پـس از آن که مـخـتـار از طرف شورشیان کوفه آسوده خاطر شد و آنان را سر جای خود نشانید ابراهیم پسر مالک اشتر را مامور جنگ با ابن زیاد کرد. در حین جنگ ابراهیم شخصاً ابـن زیـاد را از نـظر دور نمیداشت و صفها را میشکافت تا خود را به او برساند. ابن زیاد غرق در سلاح، با نیزهاش به هر طرف حمله میکرد. ناگهان ابراهیم، خـود را در مقابل ابن زیاد دید و به او حمله برد و شمشیر خود را آنچنان محکم بر کمر او فرود آورد که تاریخ مینویسد: ابن زیاد جلوی دست و پای اسبش، غلتید و همانند گاوی که سرش را بریده باشند، صدا میکرد. بدن او به دو نیم شـد؛ قـسـمـت بـالای بـدن او بـه یـک طـرف و قسمت پایین بدنش به طرف دیگر پرتاب شد و ابراهیم فریاد زد: «ابن زیاد را کشتم.» نکته قابل توجه اینجاست که این واقعه در روز عاشورای سال 67 ه . ق واقع شد و او در آن هنگام سی و نه ساله بود. ابراهیم دستـور داد سر ابن زیاد را از بـدنـش جـدا کـرده و جـسـدش را بـه آتـش کشیدند. سپس گفت: خدا را شکر میکنم که ابن زیاد به دست من کشته شد. سر ابن زیاد را برای مختار آوردند و مختار برخاست و پایش را روی سر او نهاد و سپس دستور داد کفش او را آب بکشند و طاهر کنند، آن را بر دروازه شهر کوفه نصب نمود و سپس دستور داد آن سـر را بـا تعدادی از سرهای بریده سران شام بـه مدینه نزد امام سجاد(ع) و محمد حنفیه بفرستند.هنگامی که سر ابن زیاد را نزد امام سجاد(ع) آوردند، امام با جمعی بر سفره غذا نشسته بودند. وقـتـی چـشـم امـام بـه سـر بـریـده قـاتل پدرش و شهدای کربلا افتاد، دستها را به دعا برداشتند و فرمودند: خـدا را شـکـر کـه انـتـقـام خـون مـرا از دشمنم گرفت و خداوند به مختار جزای خیر دهد.آنگاه امام با شادمانی، رو به حاضران کردند و فرمودند: وقـتـی مـرا نـزد ابـن زیاد بردند، او سر سفره غذا بود. من در آن هنگام از خدا خواستم که زنده بمانم و سر ابن زیاد را ببینم.
9ـ حـرمـله بن کاهل اسدی
او کسی بود که هنگامی که علی اصغر در آغوش پدر بود وی را مورد هدف تیر قرار داد. زمانی که مختار کوفه را فتح کرد، حرمله در محله کناسه مخفی بود. بعد از مدتی او را دستگیر کردند کشان کشان به سمت مختار آوردند. تا چشم مختار به او افتاد، با لحن تندی فریاد زد: خدا را شکر که به چنگم افتادی! و بی درنگ، فریاد زد: جلاّد، جلاّد .جـلاّدان جلو آمدند. مختار دستور داد: اول دو دست او را قطع کنید. (همان دو دستی که با یکی کمان را میگرفت و با دیگری تیر را رها میکرد؛ یک بار گلوی علی اصغر را نشانه گرفت، یک بار چشم اباالفضل (ع) را نشانه رفت و یک بار هم قلب حسین(علی) را شکافت.) سپس فریاد زد: دو پایش را هم قطع کنید! ماموران اجرا کردند. آنگاه صدا زد: آتش، آتش .فوراً چوبهای خشک و نازکی را روی بدن نیمه جان او ریختند و آن را به آتش کشیدند.
10ـ زیـد بـن رقـاد
او از تـک تـیراندازان لشکر عمر سعد بود که در روز عاشورا، تیری به طـرف عبدالله، فرزند امام حسن(ع) افکند. آن تیر، دست عبدالله را به پیشانیش دوخت. تیری دیگر نـیـز بـه قلب او افکند و او را بـه شهادت رساند. زید پس از کمی مقاومت، به وسیله افراد عبدالله شاکری یکی از فرماندهان لشکر مختار، تیرباران شد و سپس او را در آتش سوزاندند.
11- عـمرو بن حجّاج زیدی
وی از سران کوفه و از کسانی بود که نامه دعوت برای امام حسین (ع) فرستاد. وی با پانصد نفر، مامور بستن آب بـر روی امـام و اهل بیت(علیهم السلام) بود. او پس از شکست شورشیان کوفه از ترس به سوی شراف و واقصه فرار کرد و دیگر اثری از او مشاهده نشد.
12ـ عبدالله دبّاس
وی قاتل محمد، فرزند عمار یاسر، بود. او دستگیر و سپس کشته شد، اما پیش از آن، سه نفر از حامیان عمرسعد را بـه مختار معرفی کـرد: عبدالله بن اسید؛ مالک نُمیر؛ حمل بن مالک .
13- منقذ بن مره عبدی
مختار، عبدالله بن کامـل را به سراغ مـنقـذ بن مـره عـبدی، قـاتل حضرت عـلی اکبر(ع) فرستاد، خانهاش را محاصره کردند. او که مردی شجاع و دلیر بود مسلح و سوار بر اسب از خانه بیرون آمد، با نیزه به یکی از سربازان مختار حمله کرد و او را از اسب انداخت ولی آسیبی به وی نرسید، ابن کامـل با شمشیر بر او حمله کرد و چند ضربه شمشیر بر او وارد ساخت ولی چـون زرهاش تنش بود، در او اثـر نکرد جز آن که بعدها آن دست شل شد. بالاخره نهیب سختی بر اسب زد که از چنگ سربازان فرار کرده و در بصره به مصعب بن عمیر پیوست.
14 - عمر بن صبیح
عمربن صبیح یکی از فعالان سپاه عمرسعد از کسانی بود که همراه با عده ای از سپاهیان عمر سعد، هر از چند گاهی به یاران حضرت سیدالشهدا حمله می کردند و آنها را بوسیله نیزه مجروح می کردند. پس از قیام مختار، عمر عزلت گزیده بود و می ترسید که در ملأعام ظاهر و حاضر شود تا اینکه یاران مختار او را یافتند و شبانه او را در خانه اش به دام انداختند.عمر را نزد مختار آوردند. مختار پرسید: می گویند در واقعه کربلا خیلی تلاش می کردی تا با نیزه به یاران اباعبدالله(ع) ضربه بزنی؟ عمر گفت: در واقعه کربلا، من با نیزه بر یاران حسین بن علی(ع) حمله می کردم و آنها را مجروح می ساختم اما کسی از آنها را به قتل نرساندم.
مختار دستور داد که نیزه ها را بیاورند. یاران مختار نیزه ها را آوردند و با نیزه آنقدر بر بدن او زدند که عمر به هلاکت رسید.
15- حصین بن نمیر
وی در درگیری میان سپاه مختار و لشکر ابن زیاد کشته شد. در این جنگ و درگیری یکی از افراد سپاه مختار به نام شریک بن جدیر به حصین بن نمیر که از فرماندهان سپاه عبیدالله بن زیاد بود، حمله کرد و گمان می کرد که او عبیدالله بن زیاد است از این رو به طرف او حمله ور شد. شریک فریاد زد که این شخص پلید را به قتل برسانید، یاران مختار نیز بر او حمله کردند و «حصین بن نمیر» را به هلاکت رساندند.
16- شر حبیل بن ذی الکلاع
وی یکی دیگر از فرماندهان سپاه شام بود که در این درگیری سپاه مختار با لشکر ابن زیاد به هلاکت رسید و سفیان بن یزید مدعی قتل او بود.هنگامی که سپاه شام شکست خورد و فرار کردند، یاران ابراهیم نیز آنان را تعقیب کردند وچون قسمتی از نیروهای سپاه شام، خود را به داخل رودخانه انداختند تا بتوانند فرار کنند، بسیاری از آنها غرق شدند آن قدر که تعداد غرق شدگان بیش از کشته شدگان بود و سپاه مختار غنیمت های بسیاری از شامیان نصیبشان شد.
اعدام دسته جمعی
مختار تمام کسانی را کـه در روز عاشورا، با اسب بر بدن مقدس امام حسین(علیه السلام) و شهدا تاخته بودند و تـعـدادشان ده نفر بود، را دستگیر کردند، دست و پایشان را بستند، از پشت بر زمین خواباندند و به زمین میخ کردند و اسبها را با نعل تازه، بر بدنهای آنان تاختند تا پیکر آنان در هم شکـسته شد و به هلاکت رسیدند. سپس بدنهای آنان را به آتش سوزاندند. ایـنـان عـبـارت بـودنـد از: اسـحـاق بـن حـوبـه، اخـنـس بـن مـرثـد، عمرو بن صبیح، رجاء بن منقذ عبدی، سالم بن خیثمه، واحظبن ناعم، صالح بن وهب، هانی بن ثبیت و اسید بن مالک .
دویـسـت و چهل و هشت نفر از عاملان اساسی واقعه کربلا که در شورش کوفه دستگیر شده بودند، همه یکی پس از دیگری گردن زده شدند. آنان در میان پانصد نفری بودند که در شورش کوفه بر ضدّ مختار دستگیر شدند.
سرنوشت دیگر مسببان
گروهی از ماموران مختار به خانه ای در محله حمراء کوفه رفتند که برخی از قاتلان حسین(ع) در آنجا جمع شده بودند که از جمله آنان عبدالرحمن بن ابی خشکاره و عبدالرحمن بن قیس خولانی و گروهی دیگر بودند.
مأموران مختار آنها را گرفتند و نزد مختار آوردند، مختار به آنان گفت: «ای قاتلان صالحان! و ای کشندگان سرور جوانان اهل بهشت! آیا نمی بینید که خداوند امروز از شما انتقام می گیرد؟ غارت اموال حسین(ع) این روز نحس را برای شما آورد.»
دستگیر شدگان کسانی بودند که اشیاء و اموال امام حسین(ع) را غارت کرده بودند. مأموران مختار آنها را که چهار نفر بودند به بازار بردند و در آنجا گردن زدند.
سائب بن مالک اشعری که از سپاهیان مختار بود، سه نفر را که از جمله شرکت کنندگان در صحنه کربلا و در سپاه عبیدالله بن زیاد بودند دستگیر نمود و آنها را نزد مختار آورد، مختار نیز دستور داد که آنان را به بازار کوفه برده و در آنجا به قتل رساندند.
عبدالله و عبدالرحمن فرزندان صلخت و عبدالله بن وهب همدانی- او پسر عموی اعشی همدان بود- را نزد مختار آوردند، مختار دستور داد آنها را نیز به قتل برسانند.
مختار، عبدالله بن کامل را برای دستگیری عثمان بن خالد و بسربن ابی سمط فرستاد. این دو نفر از کسانی بودند که در کربلا حضور داشتند و در سلب و عریان کردن بدن امام حسین(ع) شرکت داشتند.
عبدالله بن کامل هنگام عصر مسجد بنی دهمان را محاصره کرد و گفت: گناهان قبیله بنی دهمان تا قیامت بر عهده من باشد اگر عثمان بن خالد را تحویل من ندهید، در غیر اینصورت همه شما را خواهم کشت. قبیله بنی دهمان نیز به او گفتند: ما را مهلت بده تا او را پیدا کنیم.
پس آن دو را (هنگام فرار به سوی جزیره یافتند) نزد عبدالله بن کامل آوردند و او نیز هر دو را گردن زد و نزد مختار آمده و او را باخبر کردند. مختار نیز به او دستور داد که برگردد و پیکر آنها را آتش بزند و گفت: آنها نباید دفن شوند بلکه باید با آتش سوزانده شوند.
مختـار، ابو نمران مالک بن عمرو نهدی، از فرماندهان قیام را با گروهی، مامور دستگیری عبدالله بن اسید جُهمنی، مالک بن نسیر و حمل بن مالک نمود ابو نمران آنها را دستگیر کرد و نزد مختار آورد. مختار بـه شدت به آنان پرخاش کرد و گفت:ای دشمنان خدا و ای دشمنان کتاب خدا، و ای دشمنان رسول خدا و ای دشمنان خاندان پیامبر خدا، حسین چه شد؟! حسین را بـه من تحویل دهید، ای نامردان! کسی را کشتید که شما را به اقامه نماز امر میکرد. آنان گفتند: ای امیر، مجبور بودیم. منّت بگذار و ما را نکش.مختار فریاد زد، «منّت بر شما بگذارم؟! آیا شما بر حسین، فرزند دختر پیامبرتان، منّت گذاشتید و او را رها کردید و به او آب دادید؟
سپس به مالک بن نسیر گفت: تو همان کسی نیستی که کلاه امام را به غارت برد؟ عبدالله بن کامل گفت: آری همین او است . فرمان داد: دست و پایش را قطع کنید و بگذارید آنقدر دست و پا بزند تا بمیرد، دست و پـایش را بریدند، و در خونش غلطید تا جان داد، سپس دو نفر دیگر را گردن زدند.مـالک بن نسیر به اندازهای پست بود که وقتی امام آخرین لحظات حیات را میگذرانید هر کس نزدیک حضرت میآمد تا او را شهید کند دلش راضی نمیشد و برمیگشت، تا این که مالک آمد و شمشیر بر سر امام وارد ساخت که کلاه را شکافت و سر حضرت را زخمی کرد و خـون جاری گـردید. امـام کلاه را از سر برداشت و انداخت و فرمود: با این دست نخوری و نیاشامی و خداوند تو را با ستمکاران محشور فرماید.»چون کلاه امـام از خز بود، مالک آن را برداشت و به کوفه برد و چون خواست آن را بشوید همسرش گفت: وای بر تو لباس پسر پیغمبر را غارت کرده و به خانه من آوردی آن را از خـانه بیرون ببر؟ در اثـر نفرین امام، این مرد تا آخر عمر فقیر و بدبخت بود.
عبداللّه بن صخلب و برادرش، عبدالرحمن، و فردی دیگر به نام عبدالله بن وهب از جمله دستگیر شدگان بودند که در بازار اعدام شدند.
یاران مختار عثمان بن خالد و ابی اسماء بشر بـن شـوط، که از قاتلان عبدالرحمن بن عقیل بودند را دستگیر و در کنار چاه جعد گردن زد و چون خبرشان را به مـخـتـار رساندند، مـخـتـار دستـور داد برگـردید و بدنشان را آتـش بزنید تـا خـاکستر شوند.
منابع: لهوف، سید بن طاووس* تاریخ طبری، ج 6* کامل ابن اثیر، ج 4* اخبارالطوال، ص 295
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
بهتاش فریبا در گفتوگو با جامجم:
رضا کوچک زاده تهمتن، مدیر رادیو مقاومت در گفت گو با "جام جم"
اسماعیل حلالی در گفتوگو با جامجم: