آنها پنجمین سالگرد قتل فرزندشان را مانند چهار سال گذشته برگزار کردند، در مکانی که شاهدان آخرین بار مورگان را زنده دیده بودند. هدف آنها از برگزاری این مراسم، یافتن اطلاعاتی احتمالی درباره چگونگی قتل دخترشان است و هشداری به دختران جوان که هوشیار باشند. تفاوت سالگرد اخیر این بود که ممکن است احتمالا امسال راز این پرونده برملا شود. پنج هفته پیش به شکل عجیب و در عین حال تاسفباری گم شدن دختر دیگری به نام هانا گراهام که دانشجوی همان دانشگاه است که مورگان در آن درس میخواند، سرنخهایی از این معما به دست پلیس داده است. اگرچه این موضوع باعث خوشحالی خانواده هارینگتون شده اما آنها بابت کشف این سرنخ جشن نمیگیرند. مادر مورگان میگوید: احساس ما شادی نیست. دختر دیگری گم شده است و ما از این بابت متاسف هستیم. در این مدت همه سعی خود را کردیم تا جلوی تکرار این اتفاق را بگیریم.
مادر مورگان میگوید که فاصله زمانی گم شدن دخترش و پیدا شدن جنازه او سختترین دوران زندگیاش بود: احساس وحشتناکی بود که میان امید و ناامیدی گذشت. شما دوست دارید امیدوار بمانید و سوگواری نمیکنید چون دلتان نمیخواهد از فرزندتان دست بکشید اما بهتر است بدانید فرزندتان مرده اینطور راحتتر این غم را تحمل میکنید. وقتی جسد به دستتان رسیده لااقل میدانید دیگر کسی فرزندتان را اذیت نخواهد کرد.
پدر مورگان میگوید اغلب اوقات کنار لپتاپ دخترم مینشینم. زمانی که مورگان برای ادامه تحصیل به ویرجینا آمد، این لپتاپ را برای او خرید. پلیس پس از گم شدن مورگان مدتی این لپتاپ را در اختیار داشت تا اینکه آن را به خانواده برگرداند. من همیشه از این لپتاپ استفاده میکنم، بیشتر برای شنیدن موسیقی گروه مورد علاقه مورگان که شب مرگش به کنسرت آنها رفته بود. من نیاز دارم این ارتباطات را با مورگان حفظ کنم.
او میگوید: از اپراتور تلفن همراه مورگان متنفر است اما تا آخر عمر مشتری آنها خواهد بود و هر بار بعد از گرفتن شماره تلفن مورگان و شنیدن صدای او روی پیغامگیر، اشکهایش جاری میشود. پیام میگوید: سلام. من مورگان هستم الان نمیتوانم صحبت کنم اما اگر برایم پیغام بگذارید به محض اینکه بتوانم، با شما تماس خواهم گرفت.
پدر مورگان میگوید: او همیشه در پیغام میگوید که زنگ خواهد زد اما دیگر هیچ وقت زنگ نمیزند.
به گروه صاحبان فرزندان مقتول باید گروه خواهر و برادران مقتولان را هم اضافه کرد. برادر مورگان که بیست و هفت ساله و عکاس است، از پدر و مادرش خواسته عینکها و گیرههای سر مورگان را به او بدهند. او وقتی به خانه پدر و مادرش میرود، در تختخواب مورگان میخوابد.
مادر مورگان بخشی از جواهرات و لباسهای مورگان را به دوستان دخترش داده است. او میگوید: خندهدار است که چه چیزهایی به آدم تسکین میدهند. من وقتی لباسهای او را تن بقیه میبینم، آرام میگیرم. میفهمم که دیگران هم به او فکر میکنند. اگرچه پدر و مادر مورگان همیشه به یاد دخترشان هستند، اما میدانند باید به زندگی ادامه دهند.
خاکستر مورگان حالا به نقطهای در هیمالیا برده شده است. یک دوست خانوادگی که استاد مورگان بود، خاکسترش را به آنجا برده است.
مادر مورگان نیز کمی از خاکستر دخترش را به زامبیا برده است. این زن آنجا کارهای خیریهای برای یتیمان انجام میدهد: ما داشتیم یک ساختمان جدید پزشکی آنجا میساختیم و من مشتی از خاکسترش را روی فوندانسیون ریختم تا یادش همیشه آنجا باشد.
من برای خودم متاسف بودم و هیچ کاری نمیکردم. بعد فکر کردم با این خاکسترها کاری کنم که یادبود مورگان باشد و شروع به ساخت این بنا به یادبود او کردیم.
دن و جیل به اندازه کافی درباره از دست دادن و غم میدانند. دن، رئیس انستیتو تحقیقات مدرسه پزشکی کاریلیون در ویرجینیا تک است. او یک روانپزشک است. همسرش جیل نیز پرستار است. آنها به اندازهای حرفهای هستند که بدانند از خانوادهها چطور حمایت کنند. آنها چتر حمایتی را برای خانوادههایی که فرزندانشان را از دست داده، گستردهاند.
آنها همچنین پسرشان را درک میکنند که نخواسته بخشی از این برنامه باشد: پسرمان گفت که به ما افتخار و درک میکند که زندگیمان را روی این مساله گذاشتهایم و هر طوری که بتواند ما را کمک میکند اما نمیخواهد زندگیاش را وقف این موضوع کند.
این زوج مرتب به زامبیا میروند تا به کارهای خیریه ادامه دهند. همیشه در آنجا افرادی جلوی آنها را میگیرند و میپرسند آیا شما خانواده دختر مقتول هستید؟ و آنها در این باره صحبت میکنند و همه چیز را توضیح میدهند تا بلکه بتوانند دیگران را برای پیشگیری از این حوادث آگاه کنند.
این زوج شوخطبع نیز هستند و به نظر میرسد زخمهایشان رو به بهبود است. جیل میگوید: این پرونده برای ما بسته نمیشود و هیچ وقت هم حل نمیشود. فکر نمیکنم کسی بتواند چنین غمی را فراموش کند اما فکر میکنم هر فردی میتواند دوره نقاهت را بگذراند. این به نظر من منطقی میرسد.
کمک به گذراندن دوران نقاهت، فقط از طریق گوش کردن و واقعا گوش کردن به یکدیگر ممکن است. به همین دلیل زوج داغدار مرتب با هم صحبت میکنند و به حرفهای یکدیگر گوش میدهند و به خواستههای هم عمل میکنند.در یک نمونه روزی دن در اتاق کارش به نقاشیهای مورگان نگاه کرد و جیل از او پرسید میخواهی آنها را پایین بیاوریم؟ دن جواب داد: نمیدانم. آنها را دوست دارم اما هر بار به آنها نگاه میکنم، یاد مورگان میافتم و رنج بزرگی احساس میکنم. جیل با اینکه به نقاشیها علاقه زیادی داشت، مفهوم حرف شوهرش را فهمید و پیشنهاد کرد تابلوها را به گالری هنر دانشکده منتقل کنند.
مادر مورگان میگوید: از دست دادن فرزند میتواند زندگی یک زوج را از هم بپاشد یا آنها را به هم نزدیکتر کند. من فکر میکنم ما خوب ادامه میدهیم اما به هر حال ما برای همیشه تغییر کردهایم و دیگر آدمهایی که قبل از مرگ مورگان بودیم، نیستیم.
دن بعد از مرگ دخترش کار ویزیت بیماران را برای مدتی طولانی کنار گذاشت. او اخیرا چند بیمار را پذیرفته که این نیز از نشانههای بهبود اوست. هم دن و هم جیل هر دو پدر و مادر خود را از دست دادهاند، اما جیل میگوید که این قابل مقایسه با از دست دادن فرزند نیست، خاصه که دلیل مرگ او قتل باشد.
زندگی خانواده هارینگتون به دو بخش قبل و بعد از قتل مورگان تقسیم شده است.. هارینگتونها در دوران جدید زندگیشان تلاش زیادی کردهاند تا با ایجاد آگاهی جلوی اتفاقات مشابه را بگیرند و دختران جوان را به هوشیاری تشویق کردهاند. مادر مورگان میگوید: بسیاری میگویند پرونده دخترم مشهور شده چون او هم زیبا بود و هم دلش میخواست در دنیا تغییری ایجاد کند.
مورگان سالهای زیادی با کودکانی که قربانی خشونت خانگی بودند کار و به آنها کمک میکرد.
مورگان شب حادثه، سالن کنسرت را ترک کرد و به دستشویی رفت و زمانی که برگشت نگهبانان اجازه ورود به او را ندادند. پس از آن دختر جوان گم شد و از آن زمان سرنخی وجود نداشت، اما اکنون پلیس به حل این معما امیدوار شده است. (ضمیمه تپش)
مترجم:سارا لقایی
منبع: سی.ان.ان
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد