داستان پلیسی: قسمت سوم ـ سفارش یک قتل

آخرین اعترافات

در قسمت‌های پیش خواندید مردی به نام مجید که قاچاقچی حرفه‌ای مواد مخدر است، از زنی به نام سمیه پول گرفته بود تا مردی را بکشد، اما در اداره آگاهی می‌فهمد کسی را که از پشت به او چاقو زده، خود سمیه است. سمیه بعد از مرگ دختر معتادش دنبال مردی می‌گشت که وی را گرفتار مواد کرده بود. او می‌خواست از آن مرد انتقام بگیرد و بعد به زندگی خودش پایان بدهد. اکنون ادامه ماجرا را بخوانید.
کد خبر: ۷۳۰۴۱۲

سرگرد شهاب بعد از این ‌که مجید گفت دختر سمیه را نمی‌شناسد، تصمیم گرفت تحقیقات محلی انجام بدهد. او در حالی ‌که عکس ملیحه را در اختیار داشت، به محل سکونت مجید رفت. از چند نفر تحقیق کرد ولی کسی حاضر به همکاری نبود تا این ‌که پیرمردی بقال حقیقت را گفت: «می‌شناسمش. اسمش یادم نیست، اما مدتی با یکی از خلافکاران محل به اسم مجید زندگی می‌کرد. مجید خیلی از او سوء‌استفاده کرد. مجبورش می‌کرد برایش مواد جابه‌جا کند بعد هم او را از خانه بیرون کرد. بعد از آن نمی‌دانم چه اتفاقی برای دختر افتاد. دلم برایش می‌سوخت. چند بار سعی کردم نصیحتش کنم، اما بدجوری معتاد شده بود و اصلا به حرف من گوش نمی‌داد. مجید خیلی‌ها را بدبخت کرد. به او گفته بودم حق ندارد پایش را به مغازه‌ام بگذارد، برای همین همیشه این دختر را برای خرید می‌فرستاد. الان هم چند روزی است از او خبری نیست.»

ستوان ظهوری گفت: «برای این‌که دوباره دستگیر شده.»

پیرمرد خدا را شکر کرد و گفت: «قبلا هم زنی دنبال صاحب عکس آمد و من هم راهنمایی‌اش کردم. آن زن می‌گفت دنبال دخترش می‌گردد اول حرفش را باور نکردم، اما وقتی به گریه افتاد، مطمئن شدم راست می‌گوید. من هم همه حقیقت را برایش تعریف کردم.»

شهاب این بار عکس سمیه را به مرد بقال نشان داد. پیرمرد کمی دقت کرد و گفت: «به گمانم خودش بود،همان زنی که دنبال دخترش می‌گشت. از او خبر دارید؟ می‌دانید بالاخره دخترش را پیدا کرد یا نه؟»

ستوان خواست حقیقت را بگوید، اما شهاب که نمی‌خواست پیرمرد را آزرده خاطر کند، حرف دستیارش را قطع کرد و گفت: «فعلا داریم تحقیق می‌کنیم. احتمالا به زودی همدیگر را می‌بینند.»

حالا همه حقیقت مشخص شده بود. سمیه نقشه‌ای پیچیده و البته پر از خشم و کینه کشیده بود. او بعد از مدت‌ها جستجو رد مردی را که باعث بدبختی دخترش شده بود، پیدا کرده و بدون این‌ که خودش را معرفی کند، با او برای انجام قتل وارد مذاکره شده بود. او ترتیبی داده بود تا پلیس زمان وقوع جنایت در محل حضور داشته باشد و مجید را دستگیر کند. از طرفی با این نقشه به زندگی خودش هم پایان داده بود. این طوری هم مجید اعدام می‌شد و هم این ‌که او به خواسته‌اش که مرگ بود، می‌رسید.

دو همکار در مسیر بازگشت به اداره یک کلمه هم حرف نزدند. این پرونده عجیب ذهن هر دو نفرشان را بشدت مشغول کرده بود. آنها وقتی به اداره رسیدند، دوباره سراغ مجید رفتند و تمام اطلاعاتی را که داشتند به او دادند. مجرم حرفه‌ای از این‌ که این طور بازی خورده بود،شوکه شد.

ـ اصلا فکرش را هم نمی‌کردم کسی بتواند این طوری با من رفتار کند. من وقتی با ملیحه آشنا شدم که او معتاد بود. از خانه فرار کرده بود و جا و مکانی نداشت. من هم او را به خانه‌ام بردم تا برایم مواد جابه‌جا کند، اما بعد از مدتی فهمیدم از مواد می‌دزدد، برای همین بیرونش کردم، اما او دست از سرم برنمی‌داشت. سراغ یکی از بچه‌هایی که با من بشدت مشکل داشت، رفته و جزئیات زندگی‌ام را برایش تعریف کرده بود، می‌خواست کاری کند که من دیگر نتوانم کاسبی کنم. حتی داشتند برنامه می‌چیدند که مرا گیر بیندازند. دیگر نمی‌خواستم به زندان بروم، پس باید همه سرنخ‌ها را پاک می‌کردم به همین دلیل ملیحه را کشتم. وقتی سمیه سراغم آمد، اصلا حدس نزدم اصل ماجرا چیست، به خودم گفتم قتل را انجام می‌دهم، پول را می‌گیرم و از تهران می‌روم. می‌خواستم در یک گوشه دنج برای خودم زندگی کنم ولی این بلا سرم آمد.

تمام ابهامات پرونده با آخرین اعترافات مجید برطرف و معلوم شد قتل مادر و دختر کار یک نفر است البته بدون این‌که قاتل این موضوع را از قبل بداند.

کارآگاه بعد از اتمام بازجویی، گزارش کاملی از این پرونده تهیه کرد و آن را به رئیس‌اش داد تا در اختیار رسانه‌ها قرار بگیرد.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها