اسب جوان در داخل حصاری که نگهداری می شود، حوصله اش سر رفته است. چشمش به یک سطل خالی می افتد ، وسیله ای برای بازی و سرگرم شدن. اسب سرش را داخل سطل کرده و راه می رود، سطل را با سر می غلتاند، خلاصه به هر شکلی که می تواند خود را با سطل مشغول می کند. اسب سرش را داخل سطل کرده و می دود و چون چشمش جایی را نمی بیند، زمین می خورد. اسب به این نتیجه می رسد که حوصله اش از این اسباب بازی سر رفته است.