یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
از این چهارگانه تاکنون دو بخش منتشر شده که جدیدترین آن کتاب «تنهاترین عاشق، عاشقترین تنها» از انتشارات کتاب نیستان درباره زندگی ابوذر است. در نگاه نخست، شاید این کتاب 500 صفحهای تعجب شما را نیز برانگیزد که مگر چقدر اطلاعات درباره ابوذر در تاریخ باقیمانده است؟ ولی وقتی کتاب را باز میکنید با شیوهای متفاوت از روایت مواجه میشوید.
در این گفتوگو با نصرالله قادری که او را بیشتر در جایگاه کارگردان و منتقد تئاتر میشناسیم، درباره علت انتخاب روایت متفاوت و اهمیت تاثیرگذاری نگاه نویسنده در نوشتن رمانهای تاریخی مذهبی و علت پرداختن او به جنبههای خصوصیتر زندگی بزرگان دینی و... صحبت کردهایم.
در نگاه نخست، کتابی 500 صفحهای درباره ابوذری که اطلاعات زیادی از او در تاریخ نمانده، پیشاپیش این فرضیه را ایجاد میکند که اندکی از ابوذر واقعی گفتهاید و بقیه تخیلات خودتان درباره اوست.
من اساسا نوشتههایم را با نقطه شروع وضعیت آغاز میکنم. در نقطه شروع وضعیت، نویسنده نیست که مینویسد بلکه نوشته است که او مینویسد و لازم است که ابتدا تمام اطلاعات مورد نیاز(یعنی همان علت صوری) را گردآوری کرده باشی و از ساحت شهودی با مساله یکی شده باشی. آن وقت کار به پیش میرود البته به شرط آنکه دانش کار را نیز داشته باشی. در این حال دیگر شما نیستی که بخواهی برای چگونه عمل کردن تصمیم بگیری. یعنی ناخودآگاهت است که مینویسد. نوشتن و خلق هنر یک مرتبه پایینتر از وحی است. یعنی چیزی بر شما وارد میشود و این نیازمند داشتن آن و حالی در شماست تا مقام آفرینش به شما ارزانی شود. پس طبیعتا اگر شما به ناخودآگاهتان ایمان بیاورید و این کار را تمرین کرده باشید، البته به شرط داشتن فن و تکنیک و اطلاعات، میتوانید آنچه در ذهن دارید، بازتاب دهید. و چون ناخودآگاه شما با ناخودآگاه جمعی کل جامعه ارتباط دارد، میتوانید ارتباط هماهنگی را با مخاطب خود برقرار کنید.
شما مطالبی را که از منابع معتبر به دست آورده بودید، با شیوه نگارش خاص در پاراگرافهای مشخص و حتی با بیان جملاتی شبیه «در مکتوب دیدم که...» جدا کردهاید. چرا تصمیم گرفتید که منابع این مطالب را در زیرنویس مشخص نکنید؟ شما که با خلاقیت تخیل را از مستندات جدا کردهاید، میتوانستید با ذکر منبع نیاز مخاطبی را که به دنبال مستندات است، نیز جوابگو باشید.
یک: در مقدمه کتاب گفتهام که من رماننویس هستم و نه تاریخنویس. حتی مطالب مستند همگی از فیلتر ذهنی من گذشته است و عین آن اصلا در تاریخ وجود ندارد.
دو: اگر تصمیم میگرفتم که منابع را در کتاب ذکر کنم، حدود 20 صفحه به حجم کتاب افزوده میشد. منبع را معمولا برای مرعوب کردن مخاطب یا نوشتن یک کتاب مستند تاریخی میآورند. ولی من یک رمان نوشتهام. برخی از گفتههایم مثل اینکه ابوذر دو فرزند داشته یا سه تا، اینکه آیا ابوذر نفر چهارمی بوده که اسلام آورده یا... همه منبع دارد؛ ولی هیچیک آن چیزی نیست که دقیقا در تاریخ نوشته شده است.
حتی وقتی میگوید: من در مکتوبی خواندم که... هیچیک نقل مستقیم از هیچ کتابی نیست، بلکه همه از فیلتر ذهنی نویسنده گذشته و اکنون صرفا بازتاب داده شده است.
سوم: بخشی از منابع من انگلیسی است و اصلا ارتباطی با ابوذر ندارد. زیرا برای بیان واقعهای در زمان ابوذر، نیازمند پژوهشهای مردمشناسانه بودهام.
چهارم: بخش عمده منابع پژوهش من از اهلسنت (البته منابع مورد وثوق امروز اهلسنت) است. این منابع عربی است و به فارسی ترجمه نشده است. اما نوع روایت آنان با روایت من شیعی تفاوت دارد. پس فقط بخشی از آن روایت را گرفتهام. اگر من آن منابع مفصل را در کتاب میآوردم، خواننده درگیر یافتن منبع اصلی و مطابقت آن و یافتن میزان تفاوت آن میشد. این کار ذهن نویسنده را درگیر تاریخ میکرد و نه روند سیر رمان.
همواره در خواندن رمانهای مذهبی، تاریخی این سوال برایم وجود دارد، که آیا نوشتن و خواندن چنین رمانهایی درست است یا خیر؟ زیرا نویسنده براساس تجربه دینی و فهم خود از ماجرا، قصه را تعریف کرده و ممکن است سطح دینداری او متفاوت از خواننده باشد (چه کمتر و چه بیشتر). و چنین تفاوتی چون از فیلتر ذهنی مولف گذشته، ممکن است گاهی اوقات آسیبرسان باشد. نظر شما چیست؟
در جامعه ما برای نوشتن اثر مذهبی مطلق، چند مخالف اساسی وجود دارد. اول مخالفان و بزرگترین سد، آقایان مذهبیها هستند. در زمینه ادبیات داستانی با یک God father مواجهیم که هیچکس را نمیشناسد. هرکس وارد این مهلکه شود، وارد میدان مین شده که حتما شهید میشود. زیرا میتوانند او را به هزار انگ متهم کنند و حتی اتهام ارتداد به او بزنند.
سد دوم، جو روشنفکرنمایی است و نه روشنفکری. زیرا مذهب را مترادف ارتجاع میدانند و میگویند حرکت به سوی آن روضهخوانی است. من همواره به این گروه میگویم: چرا نوشتن زندگی چهگوارا و لنین خوب است و نوشتن زندگی اینان بد؟
سد سوم، مخاطب است، مخاطبی که همه آثار مذهبی را نخوانده؛ ولی با همین مساله شما مواجه میشود. زیرا گمان میکند، نویسنده در جایگاه یک مبلغ مذهبی نشسته و میخواهد برداشتهای خود را به مخاطب القا کند. به همین دلیل مخاطب در برابر او گارد میگیرد.
سد چهارم، حوزه ممیزی است که به دو دسته رسمی و غیررسمی تقسیم میشود و در آن میتوان هر چیزی را به هر چیز دیگری نسبت داد. مساله پنجم آن است که ما برای مخاطب مینویسیم تا او با متن ارتباط برقرار کند.
شما برای رهایی از این سدهای متعدد چه راهکاری را پیش گرفتید؟
من میگویم: نه برای خدا مینویسم، نه برای خلق مینویسم، و نه برای منتقدان.
چرا به این نتیجه رسیدید؟
از منظر من همه کسانی که میگویند من برای خدا مینویسم، دروغ است. از کجا معلوم که خدا نوشته آنان را خواهد پذیرفت؟ اما اگر با خویشتن خویش نوشته باشند، خداوند بزرگتر و بخشایندهتر از آن است که اثر را نپذیرد. آنها که میگویند برای مخاطبان مینویسیم، مجبورند در نهایت به مخاطب باج دهند، در بیان بعضی مطالب کوتاه بیایند و حتی با مخاطب برخوردی داشته باشند که نویسنده را بپذیرند. حال اگر مخاطب اثر را نپذیرد، چه باید کرد؟ نویسنده یک عمرش را باخته است. در ایران، منتقدان عمدتا محاسن یک اثر را نمیتوانند ببینند. نقد را فقط با عیبجویی ادراک میکنند. پس نویسنده فقط به خود متعهد است. اگر شرافتمندانه به خود پاسخ دهد، خداوند بزرگوارتر از آن است که اثر را نپذیرد.
مردم هم میگویند: سخن کز دل برآید، لاجرم بر دل نشیند. من نمیخواهم به مخاطبم درس بدهم و نمیخواهم بگویم که بیشتر یا کمتر از تو میدانم. فقط میخواهم نشان دهم که من دردی دارم که باید به درد مشترک من و مخاطبم تبدیل شود و در این راه کوشیدهام که دردم را خوب روایت کنم.
چه شد که تصمیم گرفتید سراغ اشخاص و صحابهای چون جناب سلمان و ابوذر بروید و خواستید با چنین روایتهای متفاوتی آنها را معرفی کنید؟
ابوذر معرفیشده توسط شریعتی یا سریال امام علی، یک عصیانگری است که صرفا شور دارد. در جامعه ما گفتهاند: سلمان با اندیشه دین را پذیرفته و ابوذر با دلش، یعنی دانش نداشت. من ابتدا شخصیت سلمان را انتخاب کردم که نقلهای زیادی درباره او وجود دارد، ولی خود شخصیتی دیدنی و دراماتیک است.
دومین شخصیت حضرت ابوذر بود که حتی در کتاب جناب شریعتی آمده است که او یک سوسیالیست خداپرست بود. از طرف دیگر شورشگری معرفی میشود که با هیچ خلیفهای نمیسازد و در نهایت او را از بین بردهاند. هیچیک از این دو ابوذر نیستند و مثلا هیچوقت ابوذر با همسرش دیده و روایت نشده است.
جالب است اگر بدانید که اسم این شخص ابوذر است یعنی پدر ذر. اسم دخترش ذره، و اسم پسرش ذر. اسم همسرش نیز در تمام روایتهای تاریخی امّ ذر است. اما مگر این زن یا حتی خود ابوذر اسم نداشتهاند؟ مگر اینها با یکدیگر حرف نمیزدند؟ در رمان نوشتهام که کسی به ابوذر اشکال میگیرد که: خجالت نمیکشی با دخترت گلبازی میکنی و دنبال پروانه میدوی؟ ما هیچگاه خلوتهای این افراد را ندیدهایم. ندیدهایم که وقتی کسی به ابوذر پس از مرگ فرزندانش پیشنهاد میدهد که زن دیگری برای خود بگیر، چگونه بر او میآشوبد و در خلوتش از همسرش عذر میخواهد که مگر چگونه با تو رفتار کردهام که کسی جرات بیان چنین پیشنهادی را به من داده است.
من میخواستم نحوه زندگی این افراد را مشخص کنم. من میخواهم نشان دهم که این افراد کاراکترهای دراماتیک و جذابی هستند که الگوی عالی آنها علیبنابیطالب(ع) است که همانگونه که شیوه جنگیدن را میشناسد، میداند که چگونه با همسرش سخن بگوید. آیا ما تاکنون فکر کردهایم چنین شخصیتهایی که جایگاه آرکتایپی (کهنالگویی) دارند، چگونه همسر خود را خطاب میکنند؟
من مخاطب چگونه به کتاب شما اعتماد کنم که حتی همین نگاه متفاوت برگرفته از داراییهای ذهنی شما نبوده است؟ به نظرم تمام این مسائل مختص شخص شماست یا هر نویسنده دیگری.
من تاکید میکنم که ابوذر توصیفشده در کتاب، ابوذر به علاوه من است. زیرا من نویسنده کتاب هستم. اما باید نگاهی نیز به زندگی ابوذر یا سلمان فارسی داشته باشیم که بفهمیم آیا آنان اینگونه بودهاند یا خیر؟ در تاریخ آمده است که ابوذر و همسرش هر دو شاعرند. ابوذر گاهی با همسرش قهر میکند و گاهی گریه میکند و گاهی خودش را برای او لوس میکند.
در شعرهای باقیمانده از ابوذر و گفتوگوهای او با حضرت رسول(ص)، نشان داده میشود که او چقدر عاشق بوده است. آیا زن در چشم و دل محمد مصطفی(ص) همانگونه است که در تفکر مردسالار منحط امروزی؟ ابوذر که از صحابه خاص است، نمیتوانسته مانند من زندگی کند؛ ولی قاطعانه حکم میدهم این ابوذر را من به تصویر کشیدهام و قطعا اندیشه و دیدگاه من در توصیف او دخیل بوده است.
حورا نژادصداقت / جامجم
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد