شوخی با مردمان شهر شعر و شاعران نامدار ایران

کاکو! حال داری تیتـر بزنی؟

مردم هر شهری به چیزی شهره می‌شوند، به شیراز که بروی بیش از هر چیز میهمان‌نوازی و خوش‌خلقی می‌بینی، اما آنچه مردم ایران به شهر شعر و شاعری نسبت می‌دهند، «خستگی» است و شوخی‌های زیادی با مردم این شهر می‌شود که کسی حالش را ندارد تعریف کند!
کد خبر: ۷۱۳۳۲۹

این شهر شاعران پرآوازه‌ای دارد همچون حافظ و سعدی که مثل فردوسی حماسه نسرودند بلکه از عشق و عرفان و آرامش گفتند. هنوز هم وقتی کسی می‌خواهد از دغدغه ذهنی‌ای رها شود به حضرت حافظ پناه می‌برد. مردم شیراز هم تداعی‌کننده این آرامش هستند و البته به شوخی آرامش‌شان به بی‌حالی و خستگی تعبیر می‌شود. حالا ما همین شوخی را بهانه کرده و گوشی را برداشتیم و به‌صورت تصادفی چند شماره از مردم خوب، مهربان و خونگرم شیراز را گرفتیم، تا ببینیم واکنش خودشان به این شوخی عامیانه چیست.

همان طوری که انتظارش می‌رفت همه با سعه صدر، آرامش و خوش‌اخلاقی پاسخ دادند. واکنش‌ها هم جالب بود، اندکی شادی، چاشنی لهجه‌ همه‌شان است و همگی از خونگرمی و خوش‌مشربی خود‌شان سخن‌ می‌گویند. در هر مثالی هم خودشان را با مردم اصفهان قیاس می‌کنند و هر بار این شعر حضرت حافظ را تداعی می‌کردند؛ آنجا که فرمود: «گرچه زنده‌رود آب حیات است، ولی شیراز ما از اصفهان، به!»

در مورد خستگی و کم حالی هم اغلب با همان چاشنی شوخی مساله را پذیرفتند، هر چند البته پای شرایط آب و هوایی و اقلیمی را هم به عنوان مقصر اصلی وارد ماجرا کردند. بعضی‌هاشان گفتند اگر همین حالا جای دیگری را برای زندگی انتخاب کنند زندگی دیگری را رقم می‌زنند و سرزنده و فرز می‌شوند.

اما خب حالا هنوز شیراز هستند و یکی از مهم‌ترین مشکلاتشان، زمانی است که می‌خواهند از خواب ناز برخیزند. یکی از آنها می‌گوید که ما قرارداد نانوشته‌ای داریم و همگی سر ساعت مشخصی استراحت می‌کنیم. در این بین شیرازی‌هایی هم بودند که هیچ‌جوره زیر بار نرفتند و معتقد بودند جماعتی حسود چشم نداشتند موفقیت شیرازی‌ها را ببینند و برایشان داستان‌سرایی کرده‌اند.

47...72

حسادت می‌‌کنند، داستان می‌سازند

سال دوم هنرستان است و با کمی تردید حاضر می‌شود مهمان صفحه ما شود. در ابتدا با گفتن: «پدر و مادرم خانه نیستند» می‌خواهد از زیر بار گفت‌وگو شانه خالی کند اما وقتی متوجه می‌شود ماجرا برای شهرش حیثیتی است، دفاع می‌کند آن هم با این عبارت: «نه. داستان، داستان حسادت است. نمی‌توانند ببینند شیرازی‌ها اینقدر بهتر از همه‌اند برایشان داستان می‌سازند، از بس که ما خونگرم و مهمان‌نواز هستیم.» از درسش هم که می‌پرسم، می‌گوید: «درسم در سطح متوسط است اما خودم پرتلاش هستم.»

 77...84

یکه‌تازی با زبان‌بازی

ابتدا مادر خانه گوشی را بر‌می‌دارد: با گفتن: «خب من چی چی بوگویم مادر؟» دخترش را صدا می‌زند. دختر بیست و هشت ساله‌اش دو هفته است کاردانی خیاطی گرفته و از آنجاکه به گفته خودش دو سال نه تفریح رفته و نه مهمانی و حسابی خسته شده، حالا مشغول استراحت است تا کمی خستگی‌اش درآید. وقتی خستگی‌اش درآمد ممکن است به انتظارات خانواده مبنی بر دوخت لباس پاسخ مثبت دهد. در دانشگاه همکلاسی غیرشیرازی زیاد داشته و از آنها شنیده که شیرازی‌ها «خسته»‌اند. خودش هم با این‌که معتقد است همه طور آدمی همه جا هست، اما از همکلاسی‌ همشهری‌اش مثال می‌زند که به جای درس خواندن و تحویل پروژه، با جور کردن بهانه​های مختلف از استادش نمره می​گرفته است.

هم‌صحبت شیرازی ما می‌گوید: «آب‌وهوای شیراز طوری است که آدم‌ها را پرخواب بار می‌آورد. مثلا پدرم که روستایی است صبح‌ها از ساعت 5 صبح بیدار است اما من که در شیراز زندگی کرده‌ام، شب‌ها ساعت 11 می‌خوابم تا نماز صبح و بعد از نماز هم تا حدود 9 و 30 دقیقه. این یک خواب عادی در شیراز است، من حتی ظهرها هم نمی‌خوابم.»

38...64

غریب‌نواز و خودی‌گداز

«غریب‌نواز و خودی‌گداز» تعریفی است که هم خودش از شیرازی‌ها دارد و هم مادربزرگ و مادر مادربزرگش داشته‌اند. آقای ملک یک شیرازی اصیل است و این را از پیغام‌گیر تلفنش که همراه با شعر است می‌شود فهمید. تماس که می‌گیرم گوشی را برنمی‌دارد، اما خودش پس از چند دقیقه با روزنامه تماس می‌گیرد.

شیرازی‌ها تنبل نیستند، به جنوب کشور که بروی بیشتر کارهای سخت را آنها انجام می‌دهند، اما چیزی که هست، زیاد کار نمی‌کنند. آنها فقط زمان حال را درمی‌یابند. مایحتاج امروزشان که برطرف شد، دیگر تلاش نمی‌کنند تا با کار بیشتر چیزی برای فردایشان ذخیره کنند. نسبت به زندگی کم‌توقعند.

ـ با این حساب تعداد شیرازی‌های سرمایه‌دار نباید زیاد باشد...

ـ بله متاسفانه، قدیم البته مَلّاک‌های معروفی مثل قوام و شیرازی اینجا بودند، اما حالا حتی صاحب بیشتر خانه‌های خوب شهر ما شیرازی نیستند. می‌دانید شیرازی اگر یک خانه داشته باشد تلاش نمی‌کند تا دو تایش کند.

ـ شما هم همینطور هستید؟

ـ خب من هم شیرازی هستم دیگر! نگرانی‌ای نسبت به گذشته و آینده ندارم.

85 ...22

ناراحتی یک فامیل از فعالیت زیاد یک نفر

مدرس حوزه است و هفته‌ای هشت ساعت تدریس‌ می‌کند. همزمان به صورت غیرحضوری سطح 3 حوزه را هم می‌خواند. این زن سی و هفت ساله دو فرزند پسر دارد و یک شوهر یزدی. خانواده همسرش با کار و تحصیلش مشکلی ندارند. خودش می‌گوید: «آنها خیلی سختکوش هستند، به درس و کار هم خیلی اهمیت می‌دهند» اما خانواده خودش نگران هستند: «نگرانند که من خودم را خسته کنم، می‌گویند تو خیلی کار می‌کنی و ممکن است که مبادا چیزی برای بچه‌ها کم بگذاری.»

59 ...23

شما هم بیایید شیراز، همین‌طوری می‌شوید

آموزشگاه کنکور دارد و با بررسی پرونده دانش‌آموزانش به این نتیجه رسیده که گرچه بیشتر آنها متولد شیراز هستند اما پدر و مادر شیرازی ندارند. به این نتیجه می‌رسد که این ویژگی شیرازی‌ها براثر آب‌وهوای شهر است: «اصلا آب‌وهوای شیراز رخوت می‌آورد مخصوصا در عیدها...» صدای فرد دیگری به‌صورت همزمان شنیده می‌شود. همان‌طور که او حرف می‌زند، این خانم دورگه شیرازی ـ تهرانی می‌خندد: «همکارم است، می‌گوید چند روز پیش از تهران برایش مهمان آمده، میهمانش هم در شیراز، شیرازی شده بوده، روزهای آخر می‌گفته: زخم بستر گرفتم اینجا!»

حرف‌های همکارش را تائید می‌‌کند: «شما هم بیایید اینجا، خودتان را هم بکشید نمی‌توانید بعد ناهار بیدار بمانید» او البته این رفتار شیرازی‌ها را دوست دارد: «شیرازی‌جماعت مردم خوشی هستند، خودشان را خسته نمی‌کنند. همه شهر با هم هماهنگ کرده‌اند که فعالیت‌هایشان از ساعت5/9 تا 5/1 باشد و عصر هم از 5/5 به بعد». مکث می‌کند: «خب دیگر، من باید بروم سر کلاس.»

93 ... 74

اینجا کسی تنبل نیست

سی‌و‌سه ساله است و فوق لیسانس علوم سیاسی‌اش را از دانشگاه شهید بهشتی گرفته اما تلاشش برای پیدا کردن کار هنوز بی‌نتیجه مانده است. تاکید دارد که خاکستری نگاه می‌کند و خوبی و بدی چیزی را مطلق نمی‌بیند اما به هر حال این حرف‌ها به کتش نمی‌رود «از نظر من تنبل کسی است که کار امروز را به فردا موکول کند. من این‌طوری نیستم. بقیه شیرازی‌ها هم این طور نیستند.»

56 ... 73

خیلی هم زرنگ هستند

خوش لهجه و خوش برخورد است. از همان اول که سلام می‌‌کنم شروع می‌کند به قربان صدقه رفتن تا زمانی که به ناگهان می‌گوید خداحافظ و گوشی را می‌گذارد. وقتی ازدواج کرده از روستای سفیدان به شیراز آمده است و حسابی شیرازی‌ها را دوست دارد: «خیلی خوب، مهمان‌نواز، غریب پسند، الحمدلله. خیلی هم زرنگ هستند.» می‌پرسم شیرازی‌ها چه کارهایی می‌کنند، می‌گوید: «بافتنی می‌کنند، کارمند هستند، بعضی‌ها هم خانه‌دار هستند». شما چطور؟ می‌گوید: «من کمی بافتنی می‌کنم، لیف می‌بافم، می‌بافم تا حوصله‌ام سر نرود، روزی دو یا سه تا. بستگی دارد به روزش. هر کدامش هم دو سه ساعتی طول می‌کشد.»

 39...83

ماجرای دریاچه نمک

یک مرد سی و دو ساله است و کارش با لوازم خانگی گره خورده. او مقصر را دریاچه نمکی که در نزدیکی شیراز است، می‌داند: «بخار دریاچه نمک بلند می‌شود و می‌آید توی شهر و مردم را خسته می‌کند. طوری که خودت نمی‌فهمی خسته‌ای اما تا ساعت 10 خوابی.» او مدتی شهرهای دیگری هم زندگی کرده است: «خانه مادرخانمم در فساست. من در آبادان و عسلویه هم بوده‌ام، اینجاها که می‌روم ساعت 6 صبح بیدارم اما در شیراز کلا خسته‌ام.»

مریم محمدپور

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها