تلویزیون در دهه 60 برای اولین بار دست به نمایش فیلمی زد که به نظر می‌رسید یک محصول خارجی است

تله‌فیلمی که تیتراژ نداشت

روند سریال‌سازی احمد نجیب‌زاده با موضوع شاه سابق ایران و مسائل مربوط به رژیم گذشته، با وجود پایان زودهنگام دومین سریال پس از انقلابش «اشک تمساح» متوقف نشد؛ چون در شرایطی که در فضای انقلابی آن سال‌ها این‌گونه سریال‌ها از سوی مردم با استقبال رو‌به‌رو می‌شد، مسئولان وقت تلویزیون نیز با رغبت، قراردادهای تازه‌ای را با این کارگردان به امضا می‌رساندند.
کد خبر: ۷۰۶۲۷۱
تله‌فیلمی که تیتراژ نداشت
در این شرایط، نجیب‌زاده موفق شد اجازه‌ها و سرمایه‌های لازم برای ساخت «طبل توخالی» را دریافت کند. سریال را خود کارگردان (که نویسنده و تهیه‌کننده‌اش نیز بود) به‌عنوان محصولی از گروه فیلم و سریال شبکه یک سیما سال 1363 در قطع 16 میلی‌متری جلوی دوربین برد. میان بازیگران نیز چهره‌های آشنایی دیده می‌شدند که برخی از آن عزیزان، اینک در میان ما نیستند؛ مانند منوچهر حامدی، ناصر گیتی‌جاه، رضا کرم‌رضایی، محسن یوسف‌بیک، کیومرث ملک‌مطیعی، محمدعلی ورشوچی، رعنا صفوی، فرهاد خان‌محمدی، احمد علی‌نژاد (فیضی) و حسین پناهی همراه محمد ابهری، علی پویان، بهروز کریمی (پریستو) و محسن حامدی که این آخری گویا پسر زنده‌یاد منوچهر حامدی بود و از قضا در طبل توخالی نیز نقش کاراکتر فرزند پدرش (اتابکی) را بازی می‌کرد. فیلمبردار سریال مرحوم غلامرضا مجاوری و تدوینگرش حمید قدکچیان بودند. گریمور نیز روح‌الله مفیدی بود که او را بیشتر به‌عنوان بازیگر می‌شناسیم.

طبل توخالی ماجرای فردی شاه‌دوست (طرفدار رژیم سابق) به نام اتابکی (با بازی منوچهر حامدی) بود که روزی با پی‌ بردن اتفاقی به شباهت یک سیاهی ‌لشکر فیلم‌های فارسی (قدرت‌الله ممقانی با بازی گیتی‌جاه) در‌ قهوه‌خانه مشهور خیابان ارباب‌ جمشید که پاتوق همیشگی چنین افرادی بود تا از سوی گروه‌های فیلمبرداری به کار در سر صحنه فیلم‌های در دست تولید فراخوانده شوند، نقشه روی کار آوردن مجدد شاه را در ذهن می‌پرورد و با گریم وی می‌کوشد خبر مرگ شاه را تکذیب کند و شایعه بازگشت او را سر زبان‌ها بیندازد.

در این مسیر، عوامل بیگانه نیز از طریق رسانه‌هایشان به کمک او می‌شتابند. به این ترتیب، اتابکی موفق می‌شود مخفیانه معدودی از ضدانقلابیون را تهییج و بسیج کند و به هر حال، موجی میان همین افراد معدود راه بیندازد. اتفاقا چهره‌پردازی آن سیاهی لشکر (قدرت‌الله ممقانی) خوب جواب می‌دهد و در شرایطی که سه چهار سالی از مرگ شاه گذشته، هریک از هواداران رژیم که او را مخفیانه می‌بینند، باور می‌کنند او خود شاه است.

در این مسیر، اتابکی هم دوره‌هایی را به آموزش این فرد اختصاص می‌دهد تا شباهتش به شاه بیشتر شود (موردی که با سریال «افسانه سلطان و شبان» ساخته داریوش فرهنگ که درست چند ماه بعد و در همان سال به نمایش درآمد، مشترک بود). ازجمله این‌که ممقانی، فردی جنوب شهری و بیسواد بود که شخصیت، رفتار و گفتارش با شاه فاصله بسیاری داشت.

اما هرطور که بود، او و دو دوست همکارش (با بازی زنده‌یاد یوسف‌بیک و بهروز کریمی) راضی شده بودند در ازای دستمزدی کلان، نقش‌ بازی کنند. با وجود چنین سوژه‌ای، طبل توخالی از یک سو صحنه‌هایی داشت که خنده بر لب تماشاگر کم‌توقع آن سال‌ها می‌نشاند و از طرف دیگر، کشش و هیجانی تولید و بیننده را ترغیب می‌کرد ماجراها را دنبال کند و ببیند عاقبت کار چه خواهد شد. باری، وقتی ممقانی در ایفای مهم‌ترین و پرحجم‌ترین نقش زندگی‌اش موفق نشان می‌دهد و این باور را در افرادی که هوای بازگشت به گذشته را در سر می‌پرورانند به وجود می‌آورد، کم‌کم خودش هم باور می‌کند که شاه است و به فکر زیر آب کردن سر اتابکی می‌افتد. در نهایت، اتابکی با وقوف بر نقشه او ترجیح می‌دهد ممقانی را با همان گریم شاه، به ماموران انتظامی تحویل دهد.

نمایش طبل توخالی در حوالی تابستان 1364 با استقبال زیادی روبه‌رو شد و هرچند تا همین اواخر، پخش آن تکرار نشد، اما با وجود موفقیت گیتی‌جاه در نقش محمدرضا پهلوی باعث شد او بعدها باز هم (ازجمله در تله‌فیلم «سقوط» به کارگردانی محمدرضا ورزی) در این نقش ظاهر شود.

زنده‌یاد ناصر گیتی‌جاه، پیرمرد خاطره‌ساز و دوست‌داشتنی سینما، تلویزیون و تئاتر ایران که نوزدهم فروردین‌ امسال با بیش از نیم قرن فعالیت هنری در هفتاد و نه سالگی درگذشت، نخستین کسی بود که نقش شاه مخلوع را بازی کرد و به نظر می‌رسد میان کسانی که بعدها نقش میانسالی و سال‌های آخر عمر شاه سابق را بازی کردند (همچون رضا بنفشه‌خواه و امیر مهدی‌کیا) پس از گریم، بیشترین شباهت چهره را به پهلوی دوم داشت. گیتی‌جاه درواقع با این حضورش که اولین محسوب می‌شد، به ‌نوعی یکی از تابوهای موجود را شکست. آن سال‌ها خودش در این‌باره گفته بود: «قبل از پخش، هر کسی مرا در لوکیشن می‌دید تعجب می‌کرد و در کل، همه غافلگیر می‌شدند. اما وقتی سریال پخش شد هر کسی یک جور برخورد می‌کرد... من هم می‌خندیدم و می‌گفتم من فقط یک بازیگرم. عده‌ای هم بودند که به‌ دلیل بازی خوبم از من تشکر می‌کردند، ولی به هر حال آن زمان، حساسیت‌های زیادی نسبت به بازی در این نقش وجود داشت. حتی ریاست وقت سازمان صدا و سیما هم به تهیه‌کننده گفته بود با این کار، سر و صدای زیادی به پا کرده‌ای، چون ظرفیت لازم برای مواجهه با این کار وجود ندارد...»

نجیب‌زاده هم با پایان پخش موفقیت‌آمیز طبل توخالی دیگر به تداوم ساختن چنین موضوع‌هایی نیندیشید و به سه‌گانه یا تریلوژی شاهانه‌اش پایان داد. (تریلوژی شاهانه، لقبی بود که آن سال‌ها منتقدان به سه سریال مشهور این کارگردان دادند) شاید هم مسئولان با وجود برخی تعبیرها و حساسیت‌ها (که طبیعی هم می‌نمود) از ادامه این کار صرف‌نظر کرده بودند.

***

سریال بعدی نجیب‌زاده که حدود 13 سال بعد جلوی دوربین رفت، همچنان دارای موضوعی انقلابی بود. با این تفاوت که متاسفانه در کوره‌ راه ساخت آن، سازنده‌اش جان به جان‌آفرین تسلیم کرد و دیگران مجبور شدند کار را به سامان برسانند. «همشاگردی‌ها» و محصول شبکه یک (با تهیه‌کنندگی احمد و امید نجیب‌زاده و محمد اسلامی و کارگردانی مسعود شاه‌محمدی و امید نجیب‌زاده) بود.

همشاگردی‌ها، روایتگر ماجرای زندگی معلمی مذهبی و سیاسی بود که در زیرزمین خانه خواهرش پنهان شده بود. علی نصیریان، زنده‌یاد مهدی فتحی، پروانه معصومی، همایون ارشادی، زنده‌یاد رضا ژیان، زنده‌یاد نادیا دلدارگلچین، سهیلا عزیزی، رضا فیاضی، جمشید گرگین، اسدالله یکتا، زنده‌یاد محمود استادمحمد و بیوک میرزایی از بازیگران این سریال 16 قسمتی بودند. همشاگردی‌ها اما با وجود بهره بردن از چنین بازیگرانی نتوانست خاطره استقبال از آثاری را که خود زنده‌یاد احمد نجیب‌زاده ساخت‌شان را به پایان رسانده بود، زنده کند. چنانچه امروز هم کمتر کسی آن را به خاطر می‌آورد؛ انگار تقدیر این سریال با مهجوریت و گمنامی سرشته شده بود.

***

یکی از غافلگیری‌های اساسی سیما در آن سال‌ها برای بینندگانش تولید و نحوه پخش تله‌فیلمی به نام «دسیسه» بود. این تله‌فیلم، نخستین بار در یکی از اعیاد مذهبی نیمه اول سال 1363 (شاید هم 1364) به نمایش درآمد. ماجرای غافلگیری نیز دقیقا به نداشتن تیتراژ (عنوان‌بندی) ابتدایی دسیسه مربوط می‌شد. اگر اشتباه نکنم تله‌فیلم فقط با قید نامش به زبان انگلیسی شروع می‌شد و بیشتر بازیگران نیز از میان چهره‌های کمتر شناخته شده و تئاتری انتخاب شده بودند؛ چهره‌هایی که شبیه بازیگران اروپایی، آمریکایی و آفریقایی بودند. مثلا یکی از نقش‌های محوری را جمشید جهان‌زاده (بازیگر پرکار سال‌های بعد سینما و تلویزیون ایران) بازی می‌کرد که ایفای کاراکتر اسمیت را به عهده داشت. به این ترتیب قرار بود همه‌گونه فضای تله‌فیلم، غربی معرفی شود (البته صحنه‌هایی هم در آفریقا می‌گذشت). سازندگان دسیسه (ازجمله حسین فردرو و داریوش مودبیان، کارگردانانش) تمهید خوبی نیز برای حجاب بازیگران زن اندیشیده بودند.

هایده حائری (که سال‌ها بعد در سریال «پاورچین» نقش مادر کاراکتری با بازی سحر زکریا را ایفا می‌کرد) و منظر لشکری در نقش دو پرستار یک بیمارستان آمریکایی، با پوشیدن لباس پرستاری که کلاه مخصوص این حرفه را نیز بر سر داشتند، بخوبی در جلد نقش‌هایشان فرور رفته بودند (آن کلاه‌ها نیز موهای این دو بازیگر زن را کاملا پوشانده بود و مشکلی از نظر رعایت ضوابط شرعی و قانونی در حضورشان مقابل دوربین ایجاد نمی‌کرد). حتی ناصر آقایی که بیش از بقیه بازیگران فیلم شناخته شده بود و فیلم سینمایی «اشباح» با بازی وی در نقش نخست، پس از اکران در سینماها از تلویزیون نمایش داده شده بود نیز به قدری خوب در فضای فیلم جا گرفته بود که کمتر تماشاگری (ازجمله نگارنده که کاملا با چهره این بازیگر آشنا بود) شک می‌کرد او ناصر آقایی است؛ شاید بیننده تیزبین فکر می‌کرد او بازیگری خارجی است که با آقایی شباهت زیادی دارد!

از طرفی انتخاب لوکیشن‌های فیلمبرداری (نظیر بیمارستان) و طراحی صحنه به گونه‌ای صورت گرفته بود که فضای یک کشور خارجی بخوبی القا می‌شد. مهم‌ترین ویژگی و نکته مربوط به دسیسه هم شاید موسیقی متن آن بود که کاملا تماشاگر را گمراه می‌کرد. این گمراهی نه از جنبه منفی آن، که برای باوراندن بیننده نسبت به این‌که دسیسه یک فیلم سینمایی یا تله‌فیلم خارجی است، با موفقیت سازندگان این اثر تلویزیونی توام بود. عجیب این‌که قبل از پخش و هنگام تبلیغ نیز از دسیسه با عنوان یک فیلم سینمایی نام برده شد و نه یک تله‌فیلم. درواقع، موسیقی‌ای که جهانسوز فولادی برای دسیسه انتخاب کرده بود، برخلاف موسیقی فیلم‌ها و سریال‌های آن زمان که اصرار می‌شد «ایرانی» باشند، یک موسیقی مشهور غربی و آمیزه‌ای از چند قطعه آلبوم «اکسیژن» بود و بخوبی هم روی صحنه‌های این تله‌فیلم‌ نشسته بود.

داستان دسیسه درباره خونی بود که به صورت اتفاقی از یک فرد سیاهپوست به نام توگو (تبعه کشور خیالی باناندا در آفریقا) به یک بیمار مبتلا به سرطان تزریق می‌شود و موقت او را بهبود می‌بخشد. در ادمه چند نفر از ماموران سیا به قبیله توگو گسیل می‌شوند و با هدف سودجویی و سوداگری، به زور، خون افراد این قبیله را تا آخرین قطره و به قیمت مرگ آنها استخراج می‌کنند تا با بهایی بسیار گزاف آن را به بیماران متمول مبتلا به سرطان خون بفروشند. غافل از این‌که این تاثیر بر آن بیمار اولیه، موقت بوده و سرانجام، تیر این سوداگران به سنگ می‌خورد. با پایان دسیسه، تیتراژی به زبان فارسی بر صفحه تلویزیون ظاهر می‌شد که تماشاگر را متوجه می‌کرد این تله‌فیلم، ایرانی است! (علی شیرازی/ ضمیمه قاب کوچک)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۱ انتشار یافته: ۲
مهیار
-
۱۸:۲۹ - ۱۳۹۵/۰۵/۱۳
۲
۰
این لینك چرا خراب است

نیازمندی ها