کیهان: جعبه اضافه (گفت و شنود)
گفت: «بهنام- الف» یکی از ضد انقلابیون فراری و عضو مرکزیت یک گروهک مارکسیستی در صفحه فیس بوک خود، خطاب به مدعیان اصلاحات نوشته؛ «کیهان را اصلا قبول ندارم ولی این حرفش را قبول دارم و امیدوارم دوستان اصلاحطلب هم قبول کنند که رای روحانی ربطی به جبهه اصلاحات ندارد.»
گفتم: چه عجب! حرف حسابی زده.
گفت: نوشته است؛ به قول کیهان اگر اصلاحطلبان رای داشتند که نامزد رسمی خود را مجبور به کنارهگیری نمیکردند.
گفتم: ایول! دیگه چی نوشته؟!
گفت: نوشته، حالا که رای ندارید، به روحانی کمک کنید و در فکر مصادره او نباشید.
گفتم: یارو رفت مغازه پیتزافروشی و پرسید یک پیتزای کامل چنده؟ صاحب مغازه گفت؛ 3000 تومن، پرسید نصفه چی؟ گفت؛ 1500 تومن، پرسید خیلی کوچیک چنده؟ گفت؛ 400 تومن، یارو یه فکری کرد و گفت؛ قربون دستت داداش! پیتزا نخواستم ،یه جعبه اضافه بده!
سیاست روز: بحث شیرین تخم مرغی!
مسئول قرنطینه دامپزشکی قزوین: حدود هزار و پانصد تن تخم مرغ خوراکی از واحدهای مرغ تخم گذار استان قزوین به کشورهای عراق، بحرین و عمان و... صادر شد.
با توجه به این اظهارنظر نتیجه می گیریم که:
الف) تخم مرغی که به خودمان رواست به کشورهای دوست و همسایه هم حرام نیست.
ب) در استان قزوین علاوه بر مواهب طبیعی و غیر طبیعی، مرغ تخمگذار هم داریم.
ج) تخم مرغ خوراکی با تخم مرغ پوشاکی تفاوتهای اساسی دارد.
د) کشور بحرین هنوز هم از کشورهای دوست ، برادر و همسایه ماست تا زمانی که خلافش ثابت شود.
مدیرعامل خانه کتاب: ما برخلاف برخی دوستان رسانهها که اعلام میکنند، چیزی را تعطیل نکردهایم البته که اگر چیزی کارکرد خودش را از دست بدهد و نیازمند تعطیل کردن باشد، باید تعطیل شود.
جملات فوق به فارسی سلیس چه معنایی دارد؟
الف) ما چیزی را تعطیل نمی کنیم مگر این که چیزی را تعطیل کنیم.
ب) ما هر چیزی را که تعطیل کنیم حتما حقش بوده که تعطیل شود.
ج) ما جوری تعطیل می کنیم که اگر کسی فهمید فکر نکند که تعطیل شده است.
د) عبارت فوق به فارسی سلیس هیچ معنا و مفهومی ندارد.
وزیر اطلاعات رژیم صهیونیستی: بعید است مذاکرات هستهای ایران تا ضرب الاجل ۲۰ ژوییه به نتیجه برسد.
جمله فوق یادآور کدام ضرب المثل شیرین فارسی است؟
الف) تو حرف نزنی کسی فکر می کند لال هستی؟
ب) الهی آن زبانت را مار افعی بگزد.
ج) وقتی کسی گفت نان و پنیر! آنوقت سرت را بگذار زمین و بمیر
د) آدم مشکل دار یا منجم می شود یا پیشگو!!
شرق: مجنون کار لیلی را یکسره کرد
سلام لیلی! خوبی قربان آن چشمهای هستهآلبالوییات بشوم؟ من مجنونم و این نامه را از آسایشگاه برایت مینویسم. یعنی نامه را دادم خانم پرستار مینویسد چون دست من را به حالت خودآغوشی از پشت بستهاند.لیلی جان، پپرونی من، عشق من، یادت است توی دانشگاه هرکاری میکردم بهم یک ستاره میدادند؟ من هم فکر میکردم دارند ازم تقدیر میکنند؟ بعد تو میگفتی مجنونی مگر مجنونی؟ ستارهدار شدی رفت.
تو گفتی مجنونجان، ممنوعالتحصیل شدی. بعد من رفتم توی خیابان گفتم آخ. تو آمدی من را بردی توی کوچه گفتی مجنون به من قول بده دیگر کار سیاسی نمیکنی. یادت است؟ خب من که کاری نمیکردم داشتم توی خیابان راه میرفتم صدام هم درنمیآمد. یادت است؟ ولی من به تو قول دادم. حالا چی؟ اینهمه بالا و پایین شد زندگی و هی من بالا و پایین شدم یادت است؟ زمان هاشمی آمدم خواستگاریات، بابات گفت پسر برو سازندگی کن. خجالت نمیکشی جای سازندگی با زنت بسازی و زندگی کنی؟ بعد زمان خاتمی آمدم خواستگاریات بابات گفت پسر، برو روزنامه بخوان، برو کار مدنی کن، خجالت نمیکشی حالت ازدواج داری؟ بعد زمان احمدینژاد آمدم خواستگاریات، بابات گفت برو پسر کسی که با این ناامنی اقتصادی بخواهد زن بگیرد معلوم است که عقل ندارد. بعد روحانی آمد و من آمدم خواستگاریات، بابات گفت مرد حسابی میخواهی زن بگیری فردا هم چهارتا بچه بیاوری و زرتی بروی یارانه بگیری و دولت را تضعیف کنی؟ میبینی لیلی، من همه اینها را به جان خریدم چون تا الان، یعنی تا دیروز توی قصهها عشق ما را مثال میزدند.
هرکی هرکی را خیلی دوست داشت بهش میگفتند عین لیلی و مجنون هستند. ولی لیلیجان، داداش آقای احمدینژاد، داوود، همان که چندوقت پیش گفته بود «احمدینژاد و مشایی مثل «لاله و لادن» هستند و با عمل جراحی جداسازی از بین میروند»، همین دیروز برگشته گفته «احمدینژاد و مشایی مثل لیلی و مجنون هستند و جداکردنشان نیاز به معجزه دارد.» لیلی میبینی. من به شما قول داده بودم دیگر رفتار سیاسی از خودم بروز ندهم. ولی لیلی... لیلی... لیلی... الان دیگر من یک آدم قاطی هستم و برایم مساله ناموسی و حیاتی است. به همین دلیل بنده بهعنوان اعتراض به رفتار سیاسی احمدینژاد و مشایی که مثل لیلی و مجنون شدهاند، دیگر شما را دوست ندارم و رای عاشقانهام به تو را پس میگیرم و از فردا بهدنبال عشق کاملا غیرسیاسی میگردم.
قدس: مش غضنفر و ماه رمضان در تابستان
یَک چَنسالی مِره که ماه رمضون اُفتِده تو تابستونُ هَم روزا بلند رِفته یُ هَمَم هوا گرمه.
امسالَم که واز روزه گیریفتن از سالایِ دِگه یَک خُردو سخت تر رِفته. چَنروز جولوترا که روزِ اول ماه مبارک بود، صبح که از خِنَما آمدُم بیرون که بُرُم سَرِ کار، هَم یَک تَفِ گرمایی زد بِزِم که هَمونجه تِشنَم رفت. یَکدوساعتَم که گذشت دیدُم دِل ضعفا گیریفتُمُ گُشنَمَم رفت.
خُلِصه که از هَمو کِلّه صبح ای شیطونِ چَلغوز آمَد رَفت تو جِلتُمُ هِی ناخُن جِلَّم مِکَند که وَخِزُم بُرُم یَک قُرت آب بخورُمُ یَک شِرِنی بذارُم تو دهنُم که نَکِنه از تشنگیُ گُشنگی بیمیرُم ولی هَردِفه که مُخواستُم وَخِزُم بُرُم، واز یَک گُرمُشت مِزدُم تو دِلُمُ یَک لعنت به شیطون مِرفِستوندُمُ مِنشَستُم سَرِ جام؛ تا ایکه دَمِ افطار رفتُ با زِبون روزه وَرگشتُم خِنه یُ کنارِ عیالُ بِچّه هام روزَم رِ افطار کِردُم.
حالا مو یِ مَش غضنفر موندُم چیکار مِرَفت اگِر ما مردم هَموجور که موقه روزه گیریفتن به نَفسِما غلبه مُکُنِمُ اگِر از آسمون آتیش بُباره یُ اگِر روزا اَندِزه یَکماه طولانی بِره وازَم نه مُگذارِم یَک چَکِ آبی به حلقِما بِرِسه یُ نه یَک خُردو غِذا به دهنِما بِره یُ روزَمایِ نِگَر مِدارِم تا افطار، هَموجورَم تو هَمّه روزایِ سال مِتِنِستِم خودِمایُ جِسمِمایُ روحِمایِ در برابر وسوسه یِ شهوتُ ثروتُ قدرت حفظ کُنِم؟
آرمان: جزیره بانگا بونگا
جاتون خالی، با یکی از دوستان، برای تماشای بازیهای جامجهانی به برزیل رفته بودیم.
بعد از تماشای بازی، از استادیوم دراومدیم، گفتیم حالا که این همه راهو تا اینجا اومدیم، بریم کنار دریا کمی قایق سواری کنیم. رفتیم یه قایق کرایه کردیم و رفتیم وسط دریا. آقا چشمتون روز بد نبینه یه دفعه آسمون سیاه شد و طوفان از راه رسید. من و دوستم اول دو دستی زدیم تو سرمون، بعد دیدیم ممکنه از قایق پرت بشیم بیرون و دو دستی چسبیدیم به قایق. البته بعدا شنیدیم هواشناسی اونجا روز قبلش اعلام کرده بوده که طوفان خواهد شد، ولی ما چون تو استادیوم مشغول تماشای فوتبال بودیم متوجه نشده بودیم.
خلاصه، طوفان شدیدتر و شدیدتر شد و قایق ما چون کشتی بیلنگر کژ میشد و مژ میشد به اندازهای از ساحل دور شده بودیم که به غیر از موج، چیز دیگهای دیده نمیشد، شب تاریک وبیم موج و گردابی چنین هایل/ کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها. طوفان مارو به ناکجا آباد میبرد کاری از دستمون ساخته نبود.
صبح روز بعد، سر از یک جزیره در آوردیم که مردمانش شبیه به انسانهای اولیه بودن. نگاه هاشون به ما خیلی خیلی غضب آلود بود.
اونا لباس تنشون نبود و با برگ خودشونو پوشونده بودن. اونا دُم هم داشتن، ولی به نظر میرسید دُم میمونه که به خودشون وصل کردن. با خشونت تموم و فریادزنان خطاب به ما گفتن: پس دُمتون کو؟ این لباسهای مزخرف چیه تنتون کردید؟بعد گفتن: با این وضع شرم آور و شنیع، حق ورود به جزیره رو ندارید. من و دوستم مات و مبهوت اونارو نگاه میکردیم. گفتیم بابا پدرتان خوب، مادرتان خوب تو این شرایط، دُم از کجا پیدا کنیم؟ اصلا ما رومون نمیشه مثل شما لخت بشیم و فقط با چنتا برگ خودمونو بپوشونیم.
یکی از اون افراد چماقشو بلن کرد که بکوبه تو ملاجمون، ولی دوستش مانع شد. و به ما گفت: بس کنید این حرفا رو، شما با این تیپ و قیافه و پوشش و حرفایی که میزنید، به رفتار ما توهین میکنید، اگر بدون دُم و با این لباس، این حرفارو در حضور کاهن بزرگ، (خاخاخورخا) ی ما بزنید شمارو تنبیه میکنه.چشم دو نفرمون داشت هشت تا میشد، گفتیم شما پیرو چه مسلکی هستید؟
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
گفت وگوی اختصاصی تپش با سرپرست دادسرای اطفال و نوجوانان تهران:
بهروز عطایی در گفت و گو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با حجتالاسلام محمدزمان بزاز از پیشکسوتان دفاع مقدس در استان خوزستان