انسان‌شناسی اسلامی و منتقدانش

این یادداشت در واقع نقد و بررسی دو مقاله در باب انسان‌شناسی اسلامی است که یکی توسط اکبر احمد انسان‌شناس مسلمان هندی با‌عنوان «انسان‌شناسی‌اسلامی» که در‌واقع فصل دوم کتابی است که او برای برای اندیشکده اسلامی واشنگتن در سال 1986 با نام «به‌سوی انسان‌شناسی‌اسلامی» نوشته است و دیگری توسط ریچارد تپر انسان‌شناس بیریتانیایی با‌عنوان «انسان‌شناسی‌اسلامی و انسان‌شناسی‌اسلام» نوشته شده است که این نیز نقد نوشته احمد می‌باشد در این مقاله وی ابتدا به طرح‌ موضوعات کلی در باب انسان‌شناسی و سپس به نقد نظرات احمد می‌پردازد، می‌باشد. که در این نوشتار خصوصیات هر یک شرح داده شده و مورد نقد قرار می‌گیرد.
کد خبر: ۶۸۹۹۴۴
انسان‌شناسی اسلامی و منتقدانش

مقاله‌ی احمد جزء اولین مقالاتی است که در حوزه‌ی انسان‌شناسی‌اسلامی نوشته شده و مبنا‌ی نگارش مقالات دیگر در این حوزه شده است، (از این باب ارزشمند تلقی می‌شود)، اما خالی از اشکال و ایراد نیست. حتی ایراداتی که تپر در مقاله‌ی خود به آن اشاره می‌کند، شامل ایرادات اساسی موجود در این مقاله نیست. به نظر می‌رسد مقاله‌ی احمد در دو سطح قابل نقد و بررسی است. اول ایرادات انشایی و پس از آن و مهم‌تر ایرادات ساختاری موجود در مقاله است. در اینجا تأکید ما بیشتر بر روی ایرادات ساختاری موجود در ایده‌ی احمد است و کمتر به ایرادات انشایی موجود در آن می‌پردازیم. از سوی دیگر مقاله‌ی تپر نیز دارای اشکالات متعدد است که پس از بحث بر روی مقاله‌ی احمد به آنها نیز اشاراتی می‌کنیم. واضح است که از آنجا که مقاله‌ی تپر دفاع یا نشر ایده و ائیدولوژی خاصی نیست و تنها یک نقد محض است ایرادات ساختاری کمتری به آن وارد است. گرچه برخی اشارات و پیشنهادات او کاملاً مبتدیانه و غیرقابل‌ قبول می‌نماید.

نثر احمد در کتاب «به‌سوی انسان‌شناسی‌اسلامی» نثری سر‌در‌گم و بدون برنامه می‌نماید. واقعیات به‌جا‌ و ‌نابجایی که او در جای‌جای مقاله‌اش به آنها اشاره می‌کند، کتاب را از حالت یکپارچه خارج کرده و آن را تبدیل به یک سخنرانی پر‌شور نموده است. فصل اول و دوم کتابش هیچ ارتباط ارگانیکی با‌هم ندارند و مشخص نیست غیر از بخش انسان‌شناسی ‌شرق‌شناس در فصل اول بقیه‌ی بخش‌ها برای چه منظوری نوشته شده‌اند. در‌واقع هیچ ردی از ایده‌ی انسان‌شناسی‌اسلامی در فصل اول کتاب او که بیشتر به جنبه‌های مختلف علم انسان‌شناسی‌غربی می‌پردازد، دیده نمی‌شود. بهتر آن بود که او فصل اول را به ایده‌ی انسان‌شناسی‌اسلامی، و بعد از آن به‌ بررسی جنبه‌های انسان‌شناسی‌غربی با ایده علم‌اسلامی خود می‌پرداخت. با این همه تأکید ما اکنون بر بخش دوم است که خواننده امکان خواندن و قضاوت در مورد آن را در همین بستر دارد.

احمد جسته‌و‌گریخته اشاراتی به علم انسان‌شناسی‌اسلامی دارد اما من فکر می‌کنم او دچار وحشتی است که بی‌دلیل است. او می‌ترسد انگ ائیدولوژیک بودن بخورد، چیزی که معمولاً غربیان و یا متمایلان به غرب برای تخطئه مخالفانشان به‌کار می‌گیرند از همین رو در چندین جا اصرار دارد تا انسان‌شناسی او در مفهومی اجتماعی و نه الاهیاتی درک شود. اگر از این نظریه که علوم‌اجتماعی همان الاهیات مدرن است بگذریم، به‌نظر او باید نقطه‌ی تمایزش را اتفاقاً از همین الاهیات متفاوت شروع کند. الاهیات متفاوتی که دو دنیای متفاوت می‌سازد؛ شرق و غرب.

اما ایراد اساسی‌تر بر احمد این است که پیوسته در حال ارایه واقعیت‌ها است، بی‌آنکه برنامه‌ای برای استفاده از آن داشته باشد. او تعریف خود از انسان‌شناسی را تنها در چند خط ارایه می‌کند. و ضرورت‌های علمی را در نظر نگرفته و بر همین اساس است که خوانش مناسبی نیز از کتاب او نشده است. او در این مقاله بیشتر در حال دفاع از جامعه‌های اسلامی و مسلمانان است و کمتر به تأسیس علمی رشته‌ی انسان‌شناسی اندیشیده است. گرچه از اندیشه التقاطی تبری می‌جوید و به‌درستی صحبت از وجود یک اسلام می‌کند اما در نمونه‌هایی که ارایه می‌کند از هر نوع اسلامی دفاع می‌کند. ظاهراً نام اسلام برای او مهم‌تر از محتوایی است که تحت این عنوان ارایه می‌شود. همین مطلب باعث می‌شود تا مثلاً نهضت انقلاب‌اسلامی‌ایران را در کنار جنبش وهابی‌گری در عربستان قرار دهد. اگرچه جنبش‌های‌اسلامی تأثیر فراوان بر دیدگاه‌ها و علم‌اسلامی گذاشته و دست‌کم انگیزه‌ی پرداختن به آن بوده است اما نمی‌توان همه‌ی آنها را باهم یک کاسه کرد.

در نهایت اصلی‌ترین ایراد آن است که احمد ضرورت‌های علمی برای تأسیس انسان‌شناسی‌‌اسلامی را نادیده می‌گیرد. این ضرورت‌ها شامل بر‌سازی مفهومی، ایجاد نظریه و پس از آن پارادایمی کردن علم است. در حقیقت فقدان رویکرد سیستمی باعث عقیم ماندن این ایده شده است. انسان‌شناسی‌اسلامی و یا هر نوع دیگری از علم‌اسلامی تا زمانیکه پارادایمی نباشد و نتواند خود را به آن پارادایم در کنار دیگر پارادایم‌ها عرضه کند، نمی‌تواند وجود داشته باشد. من امیدوارم تا به‌زودی این مطلب را در مقاله‌ای جداگانه مورد بحث و واکاوی بیشتر قرار دهم.

از سوی دیگر انتقادات ریچارد تپر مملو از مفروضات متوهمانه است. اگرچه تپر می‌کوشد تا ایده انسان‌شناسی‌اسلامی تا‌حد گونه‌ای دیگر از شرق‌شناسی تقلیل دهد و پس از آن با کتمان واقعیتی به اسم شرق و بر‌شمردن پیوستگی‌های غرب با برخی نقاط این شرق‌خیالی این ایده را به محاق برد اما مفروضات او برای چنین نتیجه‌گیری‌ کاملاً نابجا است. او ابتدا ایده انسان‌شناسی را که به‌درستی احمد متعلق به مسلمانان (ابوریحان بیرونی) می‌داند، رد می‌کند، بی‌آنکه دلیل ارزشمندی برای ادعایش ارایه کند. حتی هنوز هم انسان‌شناسان‌غربی زیادی کار بیرونی را به‌عنوان متنی انسان‌شناسانه مورد خوانش قرار می‌دهند.

اما ایراد بزرگتر او به‌هم بافتن از شرق و غرب با بسترهایی خیالی است. اینکه برخی نقاط این شرق در دین و برخی فرهنگ‌ها با یکدیگر مشترک هستند و از این رو حتی امکان نوعی نقد از سوی این شرق بر غرب را غیر‌محتمل و نشدنی می‌داند. آنچه امروز شرق را از غرب جدا ساخته و خصوصاً در جاهایی آن را نقطه مقابل غرب قرار داده، الاهیات متفاوت است. او بسیار ظریف می‌خواهد از چندین قرن استعمار گذر کند و تنها با ریشه‌هایی از تاریخ و فرهنگ این دو را با یکدیگر پیوند دهد. او متوجه نیست که بنیان‌های دینی اکنون غرب، طبق خوانش روشنفکران مسلمان متعهد، نسبت زیادی با ادیان توحیدی ندارد. دلیل چنین رویکردی و دفاع او از آنچه خوانش لیبرالی از اسلام می‌نامد واضح است. تپر بخش عمده‌ای از تحقیقات میدانی خود را در ایران گذرانده است و در نتیجه مصاحبت با برخی از روشنفکران غرب‌گرا او را به اتخاذ چنین توهمی امیدوار کرده است. برخی از روشنفکران‌غربی در کشورهای‌جهان‌سوم اکنون اصطلاحاً از پاپ کاتولیک‌ترند. آنها نشنه‌تر از خود غربیان سینه‌چاک‌غرب هستند. گاهی برخی از آنها رویکردهایی به اسلام دارند که ملحدین نیز چنین اظهاراتی نمی‌کنند. برای نمونه به آنچه به قلم یک ایرانی مسلمان تبار در یکی از روزنامه‌های نروژی نگاشته شد و در آن همگی مسلمانان متهم به تجاوز به دخترانشان شدند، اشاره می‌کنم.

ایرادات تپر به انسان‌شناسی‌اسلامی جدی نیست. اگرچه در جاهایی تذکرات مناسبی به مدافعان این دیدگاه می‌دهد اما نتوانسته است نقدی اساسی بر این ایده ارایه کند. حتی رویکردهای نوینی که او مدافعان انسان‌شناسی‌اسلامی را متهم به ندانستن در مورد آنها می‌کند (برای نمونه بازتاب‌پذیری) نتوانسته خلاء استعماری بودن انسان‌شناسی را پر کند. ایدئولوژیک بدون این رویکرد نیز نمی‌تواند نقدی جدی بر آن باشد، چرا که تاریخ انسان‌شناسی مملو از سوگیری‌های مداوم است و این را نمی‌توان آنچنان که تپر ادعا می‌کند سوء تفاهم‌های معمولی نامید. فقط مراجعه به دو کتاب «شاخه‌ی زرین» نوشته‌ِی فریزر و «یک دفترچه خاطرات به معنای واقعی» نوشته‌ی مالینوفسکی این ادعا را به خوبی رد می‌کند.

محمد مهدی حیدری

دانشجوی دکتری انسان شناسی

منبع: فصلنامه صدرا شماره 9

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها