«روز جهانی کتاب کودک» اگر چه گذشت اما بحث‌هایش تمام نمی‌شود

استفاده از زبان کودکانه در انتقال مفاهیم

روزنامه خندان

پارک اموات

طنز در روزنامه های کشور کم پیدا می شود و این یعنی روزنامه ها کم لبخند می‌زنند و آنها که روزنامه می‌خوانند هم به تبعیت از رسانه محبوب شان کمتر می خندند.حکمت ستون روزنامه خندان، در این است که طنز همه روزنامه های کشور را جمع کنیم و در جام جم آنلاین برسانیم به دست تان تا هر صبح، دستکم در اینترنت گردی روزانه، لبخندی روی لب تان بنشیند.
کد خبر: ۶۸۸۷۵۸
پارک اموات

جام جم: پارک اموات

کم زندگان ما مشکل دارند که باید این شب جمعه‌ای، با ترس و لرز، راجع به مردگان خارج از صحنه هم مطالبی عرض کنیم. خدا خودش هوای ما را داشته باشد که این‌طوری شب و روز باید هوای همه را داشته باشیم. آن هم در این هوای بی‌نظیر تهران که راه رفتن به آرامستان را هموارتر و نزدیک‌تر می‌کند. منظورمان مسیر مستقیم مترو است که خط یک آن مستقیم از تجریش به‌عنوان شمالی‌ترین نقطه شهر، یکراست می‌رود بهشت زهرا به‌عنوان جنوبی‌ترین نقطه پایتخت. امکانات را دارید؟...

ـ به‌جای این حرف‌ها، بنشین دو کلمه راجع به این معضل ساپورت لاکرداری بنویس. حالا داعش لعنتی به درک!... (این توصیه مشفقانه را نفهمیدیم چه کسی مطرح کرد و رفت. تا آمدیم برای لمس بیشتر و محسوس‌تر قضیه، توضیحات بیشتر و مصوّری از او درخواست کنیم، فلنگ را بسته بود.)

از قرار معلوم، ما فقط مشکل مسکن نداریم، بلکه مدتی است با مشکل مدفن هم مواجه شدیم. ظاهرا آرامستان تهران، گنجایشش رو به اتمام است و باید به فکر مکان‌های دیگری برای اموات تازه درگذشته باشیم. کم‌کم، مرده‌ها هم مشکل مکان دارند!

مدفن مهر: «تا وقتی پارک‌ها و بوستان‌های شهری است، هیچ‌وقت اموات روی زمین نمی‌مانند. این جدیدترین ایده‌ای است که برای دفن اموات تهرانی پس از تکمیل ظرفیت تنها آرامستان پایتخت، در جلسه اخیر شورای شهر مطرح شده است.» (به نقل از جراید زنده)

پرسش فلسفی: آیا الان باید بخندیم یا گریه کنیم؟.... مسأله این است.

طرحی برای یک کاریکاتور: جمعی از مردم برای انجام تفریحات سالم و هواخوری به پارک و بوستان آمده‌اند و روی نیمکت‌ها در حال استراحت و تمدد اعصاب هستند. در همان حال، عده‌ای مردم عزادار نیز، تابوت مرده‌ای را بر دوش دارند و «بلندبگو لااله الا الله» گویان، به سمت گوشه‌ای دیگر از پارک می‌روند تا مرده خود را به سلامت دفن کنند. همزمان یک عده دنبال جای پارک برای خودروی خود می‌گردند و یک عده دنبال پارک برای دفن مرده‌شان. هرکس کار خودش را می‌کند. مامور پارک هم با مرده شور عکس یادگاری می‌اندازد.

بسته پیشنهادی: از آنجا که قضیه از اهمیت خاصی برخوردار است و اشخاص مهمی پشت این ایده بی‌نظیر حضور دارند؛ لهذا بر ما نیز وظیفه است که اگر پیشنهادهای ناب دیگری داریم، الساعه تقدیم کنیم:

1ـ دفن پشت‌بام: هر خانواده تهرانی، امواتش را اگر اشکالی ندارد، در پشت‌بام خانه‌شان دفن کنند. این‌طوری، از بار ترافیک شهر نیز به شکل محسوس و بخصوص در شب‌های جمعه و در راه‌ها و بزرگراه‌های منتهی به بهشت زهرا، کاسته می‌شود. هرکس شب جمعه‌ای با آسانسور خودش را می‌رساند به پشت بام و فاتحه امواتش را می‌خواند.

2ـ تخلیه واحدهای مدفونی: زنده‌ها که حالیشان است، اگر مستاجر باشند، هر چند وقت یکبار باید واحد مسکونی خود را تخلیه کنند. خب پس در مورد مرده‌ها که حالیشان نیست، چرا نباید این طرح انجام شود؟ البته مرده‌های قدیمی که از تاریخ دفنشان مثلا بیش از 50 سال بگذرد، چه اشکال دارد که برای بازماندگان آنها حکم تخلیه برود؟ بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر‌/‌کز طرح‌های شورا، دود از کفن برآید!

3ـ تدفین مشروط: اگر شهرداری و شورای شهر نتوانستند مشکل تهیه مکان جدیدی برای دفن اموات در آینده پیدا کنند؛ از حالا هر کس که فوت کرد، محل و مکان دفنش را خودش از قبل مشخص کند. فقط هزینه دفنش را شهرداری بگیرد؛ برای نظارت کیفی بر مراسم تدفین و خاکسپاری استاندارد.شهر هرت و هرات که نیست. آرامستان است.

4ـ قبرستان غیرانتفاعی: بخش خصوصی وارد گود شود. در این حالت چون رقابت پیش می‌آید، قبرستان‌های مختلف و متعددی ممکن است ساخته شود که از امکانات و تسهیلات خوبی هم برای اهل قبور برخوردار باشد. هرکس توانست از پس پرداخت شهریه این قبرستان‌های غیرانتفاعی یا قبرستان‌های نمونه مردمی برآمد، در این اماکن مدفون شود وگرنه خود داند. می‌خواست نمیرد.

کیهان: اضافه (گفت و شنود)

گفت: مدعیان اصلاحات بدجوری به پر و پای آقای روحانی پیچیده‌اند و پشت سر هم مصاحبه می‌کنند و نظر می‌دهند که «اعتدال» گفتمان نیست و روحانی از خودش گفتمان ندارد!
گفتم: تا چند هفته قبل که در دفاع از گفتمان اعتدال یقه چاک می‌دادند؟!

گفت: حالا علاوه بر آن که «اعتدال» را گفتمان نمی‌دانند، ادعا می‌کنند که آقای روحانی از خودش پایگاهی ندارد و رأی ایشان متعلق به اصلاح‌طلبان است!
گفتم: اگر اصلاح‌طلبان رأی داشتند چرا نامزد خود را ابتدا با خواهش و تمنا و سپس به زور وادار به انصراف کردند؟!

گفت: همین‌ها به آقای هاشمی می‌گفتند عالیجناب سرخپوش ولی بعدا که به ایشان احتیاج پیدا کردند به تقدیس ایشان پرداختند. همین‌ها به آقای خاتمی می‌گفتند؛ رهبر اصلاحات ولی بعدا او را با شاه‌سلطان‌حسین و گورباچف مقایسه کردند و امروز هم...
گفتم: از یارو پرسیدند تا حالا در عمرت یک کلمه حرف راست زده‌ای؟ گفت؛ از شما چه پنهان اگر بگویم آره، یک دروغ دیگر به دروغ‌های قبلی اضافه کرده‌ام!

شرق: مساله علف‌های هرز و راه‌حل زبان‌بسته

چشم‌هام چهارتا شد و پا گذاشتم روی ترمز. کله را از آمبولانس آوردم بیرون و دیدم که علی جنتی، وزیر مبارک ارشاد، رفته داخل چمن‌های پارک.

گفتم: علی‌جان، بابا، از چمن‌ها بیرون بیا. بیا بیرون تا چمنی نشدی. علی‌جان جنتی که داشت یکسری سبزه و علف و گل و درخت و بوته را از دل خاک بیرون می‌کشید، گفت: نه من «جلو رویش علف‌های هرز را در سیستم فرهنگی خواهم گرفت.»

گفتم:‌ای‌بابا. چرا به هرکی می‌رسیم دارد جلوگیری می‌کند از یک چیزی.

علی‌جان جنتی گفت: من قبلا گفته بودم که مخالف «سانسور» هستم. ولی الان جلو رویش علف‌های هرز فرهنگی را می‌گیرم.

گفتم: یک‌دقیقه جلوگیری نکن و برگرد نگاه کن. الان همین باغچه سانسور شده، چون موقع هرس‌کردن آدم حواسش نیست و موقع کندن علف‌های هرز، چندتا گل و چندتا چنار هم از ریشه بیرون کشیده می‌شوند.

جنتی نگاه کرد و متاثر شد. گفت: عیبی ندارد، به‌جای این چنارهای کهنسال می‌گوییم از چین درخت بن‌سای وارد کنند. در همین لحظه علف‌های هرز که جلوشان گرفته شده بود، آمدند و می‌خواستند با پلاکاردهایی حاوی مضامین «ما علف هرز نیستیم» جلو آمبولانس حضورشان را به‌هم‌رسانند که علی جنتی به علف‌های هرز جلوگیری‌شده گفت: ببینید، شما می‌گویید علف هرز نیستید؟ درست؟

علف‌های جلوگیری‌شده گفتند: بله.

علی جنتی گفت: خیلی‌خب. بهترین راه تشخیصش این است که شما را بریزیم جلوی یک چهارپای حرفه‌ای مثل گاو تا روی شما کار کارشناسی انجام دهد. اگر شما را خورد معلوم می‌شود علف هرزید. اگر نخورد که هیچی. من گفتم: ولی اگر واقعا خورد چی؟

گفت: هیچی. دیگر خورده است دیگر.

من گفتم:‌ای‌بابا. ولی تا آنجا که من می‌دانم علف و کاغذ و مقوا و روزنامه و هرچی را بدهی این زبان‌بسته می‌خورد‌ها. آن چی؟

گفت: چه خبر؟ خوبی؟ ببین آمبولانس‌چی، دیگر وقتش است بروی توی افق گم‌وگور شوی. نمی‌روی؟

دیدم دارد منطقی حرف می‌زند و وقتش شده که بروم گم شوم؛ رفتم.

آرمان: کتاب کودکان

آقا دیشب یه خواب باحالی دیدیم بذارید برای شما هم تعریف کنیم. به شرطی که بگید تعبیریش چیه؟البته صبح زود رفتیم چنتا مغازه کتابفروشی رو سر زدیم که از این کتاب‌های تعبیر خواب بگیریم خودمون خوابمونو تعبیر کنیم، اما نشد. فکر نکنید کتاب تعبیر خواب پیدا نکردیم هاااااا، اتفاقا همه کتاب‌فروشی‌ها پر بود از این کتاب‌ها، کلی کتاب تعبیر خواب و فال بینی و رمالی و طالع بینی هندی و چینی و بنگلادشی و از این چیز ها دیدیم. اما چون با عجله رفته بودیم یادمون رفته بود پول با خودمون ببریم، این شد که دست خالی برگشتیم.

راستش از قبل هم چنتا کتاب خوب در ذهنمون بود که بخریم، گفتیم درسته الان با زیر شلواری اومدیم و پول همرامون نیست، ولی بذار بپرسیم ببینیم اگه داشتن بعدا بیایم بخریم. کتاب‌هایی که دنبالش بودم این ها بودند: سیاحت‌نامه ابراهیم‌بیک – خاطرات شیخ ابراهیم زنجانی- دو قرن سکوت - مجموعه کامل شعرهای حسین منزوی- اما کتابفروش‌های محلمون هیچ کدومو نداشتن. یکی از کتابفروش‌ها ازم پرسید: این حسین منزوی که میگی اصلا کی هست؟ تا حالا اسمشو نشنیدم. جلو کتابفروشی کتاب‌های کودکان رو چیده بودن، یه جلدشو همینجوری برداشتم ورق زدم، از نوشته‌های کتاب سر در نیاوردم، یواشکی گفتم: حیف کاغذ، به آقای کتابفروش گفتم: فروش این کتاب ها چطوره؟ گفت: بیشترین فروشمون کتاب کودکانه.

گفتم: آخه این کتاب‌ها که محتوا نداره و هیچ هدفی رو دنبال نمی‌کنه. کتاب کودک باید متناسب با سن کودک تاثیر مثبت بذاره و هدف تربیتی داشته باشه.

گفت: حرفایی می‌زنی‌ها. این آقا که این کتابارو برای ما میاره، قبلا اینجا کارگر خودمون بود. دانشگاه آزاد قبول شد بالاخره بعد از یه مدت یه لیسانس از اونجا گرفت. بعد لیسانشو برد یه مجوز نشر هم گرفت، بعد شروع کرد به کتاب چاپ کردن، چون پیش خودمون کار کرده بود می‌دونست که کتاب کودک پر فروشه، چنتا کتاب کودک خودش نوشت، دو سه تا برادرش نوشت، چند عنوان خواهر‌زاده اش نوشت، خلاصه برای این که حق التالیف نده، خودش و اعضای خانواده‌اش همه شدن نویسنده، هر کدوم در سال بیش از بیست عنوان کتاب برای کودکان می نویسن.
گفتم: وقتی اینجوریه، بزرگترا چرا این کتاب‌هارو برای بچه هاشون می خرن؟

گفت : ای بابا، بزرگترا اگه کتابخون بودن که کتاب بزرگسال پرفروش‌تر از کتاب کودک می‌شد؛ اکثر پدر مادرها چون که خودشون کتابخون نیستن، فکر می کنن این کتابا لابد کتابای خوبی هستن. گذشته از این بزرگترا بیشتر برای اینکه بچه با یه چیزی سرش گرم بشه براش می گیرن، به کتاب هم مثل اسباب بازی نگاه می کنن.

گفتیم عجب!

راستش دلمون برای بچه‌های معصوم می سوزه که هر چیزی رو به عنوان کتاب به خوردشون میدن، و مجبورن هر برنامه به درد نخوری که تلویزیون و سایر رسانه‌ها به خوردشون میدن بپذیرن.

خیلی حالمون گرفته شد، طفلی بچه ها.

می‌خواستیم خوابمونو براتون تعریف کنیم هااااااا. پاک یادمون رفت. راستش اصلا یادمون نمیاد چه خوابی دیده بودیم. اصلا نمیدونیم دیشب شام چی خوردیم.
طفلی بچه‌ها.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها