تفسیر نماز شب شد قصّه گیسویت پیچید چو عطر گل، در شهر هیاهویت در باد سواری هست، آوازه یاری هست محراب دعای ما شد قبله ابرویت
کد خبر: ۶۸۰۱۴۰

ای دوست، کجایی تو؟ داغیم برای تو

بگذار به رقص آییم با دف دف هوهویت

دیروز اگر بگذشت، بگذار که بگذاریم

امروز کنار خُم سر بر سر زانویت

کشت و ثمری باید، چشمان تری باید

ای دل، دل بی‌حاصل، کو سنگ ترازویت؟

آیینه حیرانم، اندوه و پریشانم،

تفسیر نماز شب شد قصه گیسویت‌

دلبر تاشماتاوا / شاعر فارس زبان روسیه

یک میکده بود و این‌همه شاهدِ مست

می در دلِ خُم، خون شد و ساغر بشکست

ساقی که به ما طریقِ مستی آموخت

بر شانه خلق، می‌رود دست‌به‌دست

با یاد تو خواب‌دیده‌ام اشک به اشک

صدبار، فروچکیده‌ام اشک به اشک

آن صندلی سفید را می‌بینم

سر می‌رود از دو دیده‌ام اشک به اشک

عکسِ تو نشسته روی ایوان، بی‌تو

بر گونه من چکیده باران، بی‌تو

با یاد تو شد وسیع‌تر سینه من

در خانه کوچک جماران بی‌تو

آن قبله آرزو، نمی‌میرد، نه

ای دوست! بگو، بگو نمی‌میرد، نه

او زندگی دوباره‌ای داد به ما

او روحِ خداست، او نمی‌میرد، نه

رستم وهاب‌نیا / شاعر تاجیک

پرتو جام زد آیینه‌گری پیدا شد

باز از گوهر خاتم بصری پیدا شد

ناله‌ای دیر گره‌خورده شد اندر دل نی

صبر گل کرد ز شُکر و شکری پیدا شد

صدف دهر تهی گشته هم از گوهر فیض

موج زد بحر کرامت، گهری پیدا شد

غلغل منتظران تا به فلک کرد اثر

اینک از یار نهانی اثری پیدا شد

راه زیر قدم راهبُران می‌پیچید

فاتحه داد ثمر راهبری پیدا شد

طفل شد ملّتِ آن‌گونه رشید از سر صدق

بر سرش تاج ز دست پدری پیدا شد

خنده زد شید که نه بسته شرقیم و نه غرب

در جهان قبله و قطب دگری پیدا شد

دارا نجات / شاعر تاجیک

بارانی آمدی

توفانی رفتی

بارانی آمدی از دریچه سبز آیه‌‌ها

با تبسم طلوع

و نگاه آبی ملکوت

از معبر رویایی ابرها

عطر عاشقانه‌های بهشتی

و رنگ مستی از جمال خدا آوردی

به ایران روحم

شکوفه‌های انقلاب عارفانه پاشیدی

افق تخیل مرا

پر از مهتابی گل‌ها

و کوکبی بال‌های شهپرکانه کردی

ای ساکن سپیده باران ازل!

غریبی اشکم را

می‌گریم

در فراق امواج توفانی گل‌ها

و نوسان پنجه‌های برگ حسرت

به گرد غنچه‌های سر

و محشر آب‌های خروشان دیده

در روضه‌ای

که بهشت زهراست

عبدالله قادری (ممتاز) / شاعر تاجیک

ای شمع با فروغ که در قلب ماستی

آری، تو موج نور ازل از خداستی

دنیای وعظ با تو، خمینی! صفا گرفت

وقت نماز مستِ رخ کبریاستی

اندر پناه لطف حق از ذکر آیه‌ها

در عالم سجود به ما رهنماستی

مرشد به عقل گشته و یک‌عمر یار حق

چون دُر به بحر دین مبین پرضیاستی

این عالم وجود به تمثیل حق بود

گفتی: «هر آنچه هست به جز حق فناستی

در وحدت وجود غنا و کمال هست

بنگر به چشم عقل، اگر یار ماستی»

گردیده است عالم دین از تو پایدار

حقّا ز صدق وارث آل عباستی

هرچند در حیات، تو امروز نیستی

در مغز جان مردم عارف تو جاستی

محمدعلی عجمی / شاعر تاجیک

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها