در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
مادر همراه مادربزرگ به خاطرات گذشته پل میزند؛ یعنی وقتی که جوانتر بود و به گفته خودش حس میکرد زمان دیرتر میگذرد. ساعت نزدیک 12 ظهر است و به زمان اذان نزدیک. شعله گاز مثل همیشه روشن و عطر برنج در خانه پیچیده است. دستپختهای عالیهخانم حرف ندارد و نقل همه اعضای خانه است. او آنقدر در آشپزی تبحر دارد که هیچکدام از اعضای خانه تمایلی به خوردن غذاهای رستورانی ندارند و این کار مادر خانواده را کمی سخت کرده است؛ زیرا مجبور است هر روز صبح کولهباری از غذاها و خوراکیهای خانگی را بستهبندی کند و برای فرزندان و همسر خود کنار بگذارد.
مادربزرگ نگاهش همچنان به قاب تلویزیون گره خورده است. سکوت مادربزرگ و حرف زدنهای مستمر عالیهخانم با صدای تقتق در متوقف میشود. مادر از سمیه میخواهد در را باز کند. علی وارد میشود، در حالی که سر زانوهایش گلی است و دستانش سیاه. میخواهد توپش را از خانه بردارد و باز به کوچه برود که عالیهخانم مانعش میشود. علی هم بناچار مقابل تلویزیون مینشیند. علی اخمهایش را باز میکند. مادربزرگ به آشپزخانه میرود و شعله گاز را کم میکند. همانجا بغضش میترکد. قطرههای اشک صورتش را نمدار میکند. هیچکس متوجه این ماجرا نمیشود. بوی برنج علی را به این پرسش ترغیب میکند: غذا کی آماده میشود؟
عالیهخانم جواب میدهد: تا دست و صورتت را آبی بزنی.
تیکتاک ساعت صدای اذان را نوید میدهد. مادربزرگ وضو میگیرد و طبق عادت همیشگی بعد از چند دقیقهای دعا و ذکرگویی، چادر نماز مخملیاش را پهن میکند. قامت میبندد و جانماز بستر اشکهایش میشود. مادربزرگ دلش هوای زیارت کرده است.
قصیده سالک
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگوی «جامجم» با رئیس سازمان نظام روانشناسی و مشاوره کشور مطرح شد