جام جم: انتقال پایتخت به زیر تخت!
صحبت از انتقال پایتخت است. بله، این مطلب درست است و شایعه نیست. منتهی نه که طرح خیلی خوبی است، الان قریب بیست سالی میشود که محل توجه است و راجع به آن صحبت میشود. خصوصا هر وقت که بحث آلودگی هوا یا زلزله، بالا میگیرد، اما از خدا که پنهان نیست، از شما نیز چه پنهان که چون اجرای این طرح در عمل کمی سخت است؛ این است که هنوز زور کسی نرسیده تا پایتخت را به خارج شهر تهران هل دهد.
وزیر راه و شهرسازی: «انتقال پایتخت، یک ایده است و باید توسط گروه مطالعاتی وزارتخانه بررسی شود و براساس تجربه دیگر کشورها، این کار خیلی زمان میخواهد.» ــ به نقل از جراید روی گسل
تک مضراب: ما دقیقا هماکنون از جهالت درآمدیم و ملتفت شدیم که تا الان وقت کافی نبوده و بیشتر از اینها باید به مسئولان وقت داده شود. شاید یک چیزی در مایه زمانهای معروف در زمینشناسی. خب خدا را شکر، چیزی هم که ما زیاد داریم، وقت. به یک کسی گفتند: «مبلغی به قرض به ما بده با مهلتی چند»؛ گفت: «مبلغ را که ندارم، اما مهلت هرچه بخواهید در خدمتم.»!
ادامه عرایض وزیر: «برای انتقال پایتخت، زلزله یا آلودگی هوا کفایت نمیکند؛ بلکه باید مجموعهای از دلایل گسترده در این باره وجود داشته باشد که این امر نیازمند شناسایی مسائل فنی و اقتصادی است.»ــ به نقل از جراید پایتخت
بسته پیشنهادی: بهتر است به عوض تک مضراب زدن بر فرمایشهای متین جناب وزیر، به روال معمول و بیدردسر خودمان، بسته پیشنهادی بدهیم که صد درصد کاربردیتر است. ملاحظه بفرمایید:
1ـ انتقال جزء به جزء: همیشه گفتند که سنگ بزرگ نشانه نزدن است. ما خودمان خیلی پیشتر از اعلام جناب وزیر، شستمان خبردار شده بود که طرح انتقال پایتخت فقط در حد یک ایده است. اگر جز این بود که لااقل تا الان یک گوشه کار گرفته شده بود. حالا همهاش هیچ. توقع نداریم یکدفعه کل پایتخت را با جرثقیل بکسل کنند ببرند خارج تهران خالی کنند. خیر؛ گاو نر میخواهد و مرد کهن!... میشد در این سالها جزء به جزء انتقال داده شود. قطعا تا الان فقط برج میلادش باقی مانده بود که برای میخکوب کردن گسلها به زمین لازم است. البته میگویند بالایش بستنیهای خوبی هم میدهند.
2ـ ایجاد معضل بیشتر: اگر طبق فرمایش جناب وزیر، آلودگی هوا و زلزله، برای انتقال پایتخت کافی نیست؛ پس بفرمایند که چه مشکلات و معضلات دیگری لازم است به تهران اضافه شود تا مردم و مسئولان اقدام کنند. به هر حال خوشحال میشویم اگر کاری از دست ما برآید. حداقلش این است که به سبک جناب حافظ شاعر، ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم/ غم تهران تو را چاره ز جایی بکنیم.
3ـ سیار بودن پایتخت: اگر زمانی که تهران را به عنوان پایتخت میساختند، زیر آن چرخ گذاشته بودند؛ الان مسئولان عزیز ما این دغدغهها و مشکلات بیخود را نداشتند و به کارهای مهمترشان میرسیدند. ولی خب اگر دیگران در گذشته کوتاهی کردند، این دلیل نمیشود که ما نیز الان کوتاهی کنیم. فلذا در هرجا که میخواهیم پایتخت جدید را علم کنیم؛ بهتر است که زیر آن چرخهایی گذاشته شود تا اگر باز آلودگی هوایی چیزی باعث پیدایش طرح و ایده انتقال پایتخت شد؛ این کار سه سوته، انجامپذیر باشد. آسان مثل آب خوردن یا بردن پایتخت به زیر تخت!
کیهان: بوق (گفت و شنود)
گفت: اظهارات متعهدانه رئیس جمهور در تقدیر از حماسه 9دی که اعتراض شدید به دستاندرکاران فتنه آمریکایی- اسرائیلی 88 بود، بدجوری اعصاب سران و عوامل فتنه و حامیان خارجی آنها را به هم ریخته است.
گفت: اظهارات متعهدانه رئیس جمهور در تقدیر از حماسه 9دی که اعتراض شدید به دستاندرکاران فتنه آمریکایی- اسرائیلی 88 بود، بدجوری اعصاب سران و عوامل فتنه و حامیان خارجی آنها را به هم ریخته است.
گفتم: وطنفروشی و خیانت سران فتنه آشکارتر و مستندتر از آن است که قابل انکار باشد و آقای روحانی به تعهد اسلامی و انقلابی خود عمل کرده است.
گفت: مدعیان اصلاحات ضمن حمله شدید به آقای روحانی ابراز نگرانی کردهاند که مبادا رئیس جمهور در محکوم کردن فتنه و فتنهگران از این جلوتر هم برود.
گفتم: چه توقع بیجایی؟!... یارو به قصد هواپیماربایی وارد کابین خلبان شد و گفت؛ برو اسرائیل، خلبان گفت نمیرم. گفت؛ برو انگلیس، آمریکا... خلبان جواب داد نمیرم و یارو که حسابی ناامید شده بود گفت؛ پس بذار یه بوق بزنم!
سیاست روز: ساندویچ خور مشکوک
جمله زیر متعلق به کدام یک از فلاسفه است؟
بسیار مهم است که بدانیم کالبد برای شهروندان است یا شهروندان برای این کالبد هستند.
الف) ژان پل سارتر – متفکر فرانسوی –
ب) فریدریش نیچه – اندیشمند آلمانی –
ج) یورگن هابرماس – بنیانگذار مکتب اومانیسم غرب –
د) عباس آخوندی – وزیر مسکن –
مرتضی آقا تهرانی: ... روز اول خوب بود، روز دوم لق زد و روز سوم افتاد.
نقطه چین بالا را با یکی از گزینه های زیر پر کنید.
الف) دندان عقل
ب) دندان آسیاب
د) دندان شیری
د) رییس جمهور سابق
حمید رسایی – نماینده مجلس - : انسانهای شاخص و معروف صدای ریزش بلندی دارند اما مردم عادی هم ریزش دارند اما با صدای آرامتر!
منظور برادر رسایی از اظهارنظر فوق کدام یک از گزینه های زیر است؟
الف) «ریزش» بعضی ها فعلا صدا ندارد اما بعدا صدایش در می آید.
ب) بعضی ها با سر و صدای زیاد «ریزش» می کنند اما بعد هیچ صدایی از ریزش آنان به گوش نمی رسد.
ج) بعضی ها با سر و صدای وحشتناکی «ریزش» میکنند اما چون زورشان زیاد است آن سر و صداها را می اندازند گردن مردم عادی!
د) گزینه آخر قابل نوشتن نیست اما صحت دارد فلذا همین گزینه «دال» را انتخاب کنید باشد که رستگار شوید و صدای ریزش تان آرامتر باشد.
یک نماینده مجلس: باید مشخص شود دختر چه کسی در روز راهپیمایی فتنه ساندویچ می خورد.
به نظر شما غیر از این موضوع مهم کدام یک از گزینه های زیر حائز اهمیت بیشتری است؟
الف) آیا آن دختر از ساندویچ فروش خواسته بود در ساندویچش خیار شور بگذارد یا نه؟
ب) آیا ساندویچ مزبور با نان اضافه تحویل ایشان شده یا تک نان بوده است؟
ج) آیا آن دختر ساندویچش را با نوشابه خورده یا آب معدنی سفارش داده است؟
د) آیا دختر یادشده از سس قرمز استفاده کرده یا با سس سفید ، ساندویچش را میل کرده است؟
شرق: لقمان حکیم: من شرمندهام
خوشبختانه ظاهر و باطنمان دارد یکی میشود. تا هفهشده سال پیش خیلی حرفها و عبارات، حرفهای درگوشی بود و اگر به گوش کسی میرسید گوش گوینده و شنونده از خجالت سرخ میشد. الان کسی گوشش بدهکار این حرفها نیست و هرچه به دهان کسی برسد بدون معطلی به گوش دیگران صادرش میکند.
این قضیه بد است یا خوب؟ ما نمیدانیم. فقط میدانیم وزارت ارشاد که این همه مته به خشخاش میگذارد و با پنس و موچین، کلمه از کتابها حذف میکند، حاصل کارش اصلا تاثیرگذار نبوده. یعنی چی؟ یعنی کتابهایی که چاپ میشود وزارت ارشاد سعی میکند کاملا پاکیزه منتشر شود. بدون هیچ کلمه، هیچتعبیر یا مفهوم شکبرانگیز. یعنی چی؟ یعنی اینکه توی این سالها کتابها ضدعفونی شدند، اما عفونت جای دیگری وجود داشته.
یعنی چی؟ یعنی اینکه وزارت ارشاد که برخی کتابها را ممنوعالچاپ اعلام میکرد و میریخت دور و خمیر میکرد، در همان لحظه رییسدولتش پشت تریبونهایی که مخاطب میلیونی دارد، از دستبرد «لولو» به مقولهای خاص و سوختن موضع حساس و آب ریختن به منطقه سوختهشده و چهوچه حرف میزد.
یا در برخی مجالس همراه با پرتاب جاچسبی فحش کفخیابانی به هم گفته میشد و جالب اینکه همه این کلمات درشت، مخاطبان میلیونی داشت. اما کتابهایی که خمیر میشد دستبالا دوهزار مخاطب داشت که آن هم باید سالها توی کتابفروشی خاک میخورد تا کسی حوصله کند یکی از آنها را ورق بزند.
تلاش برای پاکیزه نشاندادن ادبیات این دوره، وقتی سالها بعد کتابهای ضدعفونیشده را با برخی نطقهای عفونتزا مقایسه کنند، بسیار تعجب خواهند کرد و متوجه نمیشوند باید دمخروسی را که بیرونزده باور کنند یا چیز دیگری را.
عکس زیر، عکس آموزندهای است که اگر لقمانحکیم همدوره ما بود حتما علاوه بر اینکه از نطق رییسدولت سابق، نطقهای برخی نمایندگان مجلس و دیگر درفشانیها درس میگرفت، از روی سرمشق زیر، شبی صدبار مشق میکرد. اصطلاحی که روی بیلبورد بزرگراه با فونت درشت نوشتهاند و با افتخار نصب کردهاند، در حالت طبیعی بین دعوای دو راننده به زبان میآید که هی فلانی سرت جای دیگری است؟
عکس
لقمان حکیم را در قرن چهاردهمهجری شمسی پرسیدند ادب از که آموختی؟ گفت: لطفا چهره من را شطرنجی پخش کنید. خیلی شرمندهام.
تهران امروز: لیلیِ نوین!
حکایت داور و دارو!
شنیدم که یک داور گوشتتلخ
قضاوت همیکرد در لیگ بلخ!
آوانتاژ را کرده کلاً رها
خطا میگرفتی ز باد هوا
نبودی به هنگام بازی حلیم
بدادی فقط قرمزِ مستقیم!
ز ترسش نیارست کردن نگاه
به چشمان او صاحبِ باشگاه!
نه اهل تعامل نه اهل تماس
تو گویی که ضد بود با اسکناس!
(گر اینها شود جمع در داوری
شود داوری شغلِ درد آوری!)
قضا را به پارتی دو تن نانجیب
خوراندند او را دوایی عجیب
در اول دچارِ کمی رعشه شد
سپس نشئه-یعنی همان «نعشه»(!)-شد!
چه دارو کزآن داورِ تیز خشم
فسرد و پس از آن فقط گفت: چشم!
به کرّات غش کرد در داوری
گهی اینوری و گهی آنوری
در این مستطیل طویل و عریض
بخواهم ز حق: اشفِ کُلَّ مریض!
لیلی نوین!
شنیدم که لیلی سیهفام بود
ز چاقی حسابی بداندام بود
دو ماهی کِرم زد به رخسار خویش
به لیزر ز رخ برد آثارِ ریش(!)
کمربند بر اِشکَمَش بست سفت
سهماهی رژیم غذایی گرفت
چنانش رژیم و کِرِم داد حال!
که شد لاغر و ماه، عین هلال
سپس شاددل سوی مجنون شتافت
ولیکن از او التفاتی نیافت
بگفت:«این منم «های»! لیلای تو!
به او گفت:«خانم، مزاحم نشو!
مگر خود نداری برادر-پدر؟
برو پردۀ شرم مردم مدر!
نگاری که از بنده دل برده بود
تپل بود، ضمنا سیهچرده بود!
برو ردّ کار خود ای پیرزن!
تو عنتر کجا و دلآرای من؟»
رخ پر کِرِم شد به آنی بنفش
درآورد از پای خود لنگه کفش
زدش ضربۀ سخت و جانانهای
که:«بیجنبه، الحق که دیوانهای!»
قانون:هزینه آزادی زنجانی را از جیب میدهیم!
دنیای نامردیه آقا. میچرخد و میچرخد ببیند شما چه کسی یا چه چیزی را دوست دارید تا یک مشکلی برای ضدحال زدن درست کند. خبر دستگیری بابک زنجانی را حتما شنیده اید. تنها اسطوره زندگی ما دستگیر شد و دیگر هیچ انگیزه ای برای زندگی کردن نداریم. بعد از داداش کایکو به هیچکس اندازه زنجانی دل نبسته بودیم البته غیر از مخاطب خاصمان که به مرور زمان مخاطبان خاص شده بودند. چندتایشان هم مخاطب عام بودند البته. از شما چه پنهان بابک زنجانی شدن هدف ما بود، ولی اوین رفتن خیر.
چقدر نقشه کشیده بودیم تا راننده یکی از وزرا شویم تا بتوانیم روزی 17 میلیون درآمد داشته باشیم. بعد با یک سعید نامی دوست شویم تا او هم شرکت های تامین اجتماعی را بی منت در اختیار ما قرار دهد ولی حیف. حیف که ایمان شدیم و بهترین دوستمان جواد هم در شرکت خودروسازی کار می کند و حتی نمیتواند لوازم ریو را به قیمت پایین تر برایمان فراهم کند.
یعنی تو بگو حتی یک صفحه کلاچ یا چراغ راهنما. یکی به ما بگوید مگر بابک چقدر بدهی داشت؟ تنها کمی بیش از سی هزار میلیارد تومان. این هم پولی است؟ سعید را 200 هزار تومان جریمه کردید، خب بابک را هم 300 هزار تومان جریمه کنید قال قضیه کنده شود. حالا اگر مانند مرتضوی این پول را هم نداشت و خواست اعتراض بزند بگویید ما از جیب می دهیم البته حقوقمان که میرود پای قسط، ولی یارانه که نمرده است.
شاید باورتان نشود، ولی از وقتی خبر بازداشت زنجانی را شنیده ایم خواب و خوراک نداریم. مریض شدهایم. پایمان زق زق می کند. کمرمان تیر میکشد، ریهمان دوسیب نعنا. همش احساس می کنیم یک چیزی کم داریم. شاید هم دو چیز. خلاصه حالمان اصلا خوب نیست. تب داریم، درد داریم، حق داریم.
کاملا بی ربط: وزارت ارشاد در حرکتی بیسابقه اقدام به انتشار فهرست یارانههای دریافتی مطبوعات کرده است. فقط خواستیم بدانید روزنامه کیهان برای یکسال مبلغ یک میلیارد و چهارصد میلیون تومان یارانه دریافت می کند. هیچ توضیح اضافه ای هم نداریم. هیچ نتیجه گیری اخلاقی و غیراخلاقی هم نمی خواهیم داشته باشیم.
قدس: مش غضنفر و احتکار کالاهای اساسی
تو مُحَلِّما دو دِنه سوپر دِرِم که یَکدِنه سَرِ میلانِمایُ یَکدِنه تَیِش.
او سَر میلانی اکبرآقایِ خودِمایِ که یَک چَنسالی مِره همینجه دُکون دِره ولی او تَیِ میلانی چَنماه بیشتر نِمِره که آمده سوپر واز کِرده. اکبرآقا با ایکه ایقذَر قِدیمیِ ولی تازَش یَکهفته جولوتر تِنِست یَک پُراید قسطی بِرِیِ خودِش بِخِره ولی او سوپرِ دِگه، یَرِگه روز اول با چَرخ آمد ولی الان یَکدِنه اَزی ماشین مَکُش مَرگِماهایِ خاریجی که شاستیشا بلندِ دِره.
اولِّش فِکِر مِکِردُم داعایِ نَنه پشتِ ای یَرِگه سوپریه که ایقذَر کار کاسیبیش گیریفته یُ ناسَن پولدار رِفته تا ایکه دیروز که رفتُم اَزِش یَک بسته مُل مُلی بِرِیِ آش شورباما بِستِنُم دیدُم پولیسا دَرِ دُکونِش لوکّه رِفتنُ دِرَن مُبُرَنِش.
رفتُم جولو به یَک پاسِوونه که اونجه واستِده بود گفتُم بِرار بِرِیچی ای بِنده خدارِ مُبُرِن؟ گفتِگ بِرِیکه ای یَرِگه محتکِره؛ یَک عالَم از جنسایی که مردم هَمِّشه لازم دِرَن رِ وَردیشته برده تو او انباره که پشتِ میلانِتایِ لوکّه کِرده تا وَختی قیمتِشا گیرونتر رَفت بیِره تو دُکونِ خودِشُ یَک عالَم سوپرُ بقالی دِگه تو شهر بُفروشِ.
حالا مو یِ مَش غضنفر موندُم ای بازاریا که وَرمِدِرَن ایقذَر جنسارِ تو انباراشا لوکّه مُکُنَنُ بِرِیِ سود خودِشا دَس به احتکارِ جنسایُ کالاهای اساسی مِزِنَنُ اسم خودِشایَم مسلمون گذِشتن، نِمِدِنَن که روایت دِرِم محتکرا عینِ کافِرایَن؟
آرمان: طرح فیلتر از مبداء
دیشب خواب بودم. در فکر بودم که به خواب چه کسی برم که ناگهان یک نفر وارد خوابم شد و گفت «از برج عاج روشنفکری و تئوری پردازیهای صرف بیا پایین داداش!» چراغ را روشن کردم و ایشان را شناختم و گفتم «آقای بقایی، به به، خیلی خوش آمدید، در طول هشت سال گذشته به قدری در رفاه بودیم، آنقدر همینطور شغل جلوی دست و پایمان ریخته بود که واقعا از فرط بیکاری به درجهای از الکی خوش بودن رسیده بودیم که رفتیم یک راست روی برج عاج روشنفکری نشستیم و یک مقدار هم برای تنوع تئوری پردازی صرف کردیم!».
بقایی جواب داد «آفرین عزیزم، حالا بیا با هم برویم میان مردم، برویم بازار و شوش و جاهایی که مردم حضور دارن» گفتم «واقعا صحیح میفرمایید، اما چرا؟» بقایی جواب داد «باید پرستیژ بازی و تئوری بافی را کنار بگذارید» جواب دادم «دقیقا! این چند سال آنقدر همینطور پول نفت را ول میکردند سر سفرهمان که از فرط خوشحالی تئوری میبافیدیم!».
بقایی بیتوجه به حرفهای من به اطراف نگاه میکرد، ادامه داد «بیایید میان مردم تا متوجه شوید که چه قدر نظرات و تحلیلهایتان با مردم فرق دارد و آن را حتما انعکاس دهید» جواب دادم «بعید میدونم نظرات و تحلیلهای مردم قابل نوشتن و چاپ شدن باشند، شماره حساب بدهید، نظراتشان را حواله کنند!»
بقایی همچنان بدون توجه به من به سمت بیرون حرکت کرد. سوار ماشین آقای بقایی شدیم. به محض حرکت ایشان رو به من کرد، آهی کشید و گفت «حیف و صد افسوس! قرار بود طرح ادغام وزارت اقتصاد با سازمان میراث فرهنگی و گردشگری را بفرستیم مجلس که دیر شده بود» جواب دادم «چطور؟ این دو بخش چه ربطی به هم دارن؟» بقایی دنده را عوض کرد و گفت «الان دولت مصوبهای در مورد احیای سیستم کوپنی ابلاغ کرده، خب به نظر شما نباید کوپن که جزو زیر مجموعه سازمان میراث فرهنگی است، در این موضوع ورود کند؟!» سرم را به نشانه تایید تکان دادم، بقایی کمی فکر کرد و با عصبانیت گفت «زود باش برو پایین، کار برام پیش اومد، بای تاهای!» از ماشین بقایی پیاده شدم که دیدم یک نفر از پشت زد به شانهام گفت «طرح بررسی فیلترینگ وی چت رو فرستادیم مجلس!» جواب دادم «این تغییر روش رو دوست دارم، اول فیلتر میکنید بعد میفرستید برای بررسی؟» لبخندی زد و گفت «آفرین به هوش و ذکاوتت عزیزم، حتی میخوایم به شرکتهای ارتباطاتی توصیه کنیم که از این به بعد نرمافزارهاشون رو فیلتر شده بفرستن! این طرح که کشف خودمم بوده، اسمش رو طرح فیلتر از مبداء گذاشتم، حال کردی یا نه؟!» سرم را تکان دادم و ضمن تشکر از ایشان رفتم تا به ادامه خوابم برسم!
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد