در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
حسن دو برادر و یک خواهر دارد که به گفته خودش همهشان زندگی موفقی دارند و در جمع خانواده فقط اوست که از زندگی آشفته رنج میبرد. وی میگوید: «همه این بدبختیها به دلیل اعتیاد است. بعد از اینکه دیپلمم را گرفتم به سربازی رفتم و بعد هم سریع مشغول کار شدم.»
حسن در تعمیرگاه خودرو مشغول کار شد. او میگوید: «از قبل هم مکانیکی بلد بودم، یعنی نه کامل. چیزهایی خردخرد یاد گرفته بودم. در تعمیرگاه با مواد آشنا شدم. یکی دو نفر از بچههایی که در محل ما کار میکردند حشیش میکشیدند. من هم رفاقتی با آنها پیدا کرده بودم و یک بار آنقدر اصرار کردند تا اینکه من هم حشیش کشیدم.»
مرد زندانی داستان اعتیادش را مفصل توضیح میدهد و بعد میگوید همان یک بار مصرف باعث همه بدبختیهای آیندهاش شد: «نوع مصرف عوض شد. کار به جایی رسید که بدون مواد نمیتوانستم سرپا بایستم. صاحبکارم اخراجم کرد و پدرم که میدید وضعم خراب است من را برای ترک برد، اما دو ماه بعد از ترک دوباره مصرف را شروع کردم و پدرم وقتی فهمید، من را از خانه بیرون کرد.
این ماجرا درست در همان دورهای اتفاق افتاد که خواهرم در شرف ازدواج بود. خواهرم هم با من خیلی بد بود و میگفت باعث میشوم آبرویش برود. با رفتن از خانه پدری، خیابان خواب شدم و از همان موقع بود که دزدیهایم را شروع کردم.»
مرد سابقهدار میگوید: «اوایل فقط از صندوق صدقات دزدی میکردم تا پول مواد را دربیاورم، اما بعد شروع کردم به سرقت از ماشینها تا اینکه یک بار موقع دزدی ماموران کلانتری سر رسیدند و دستگیرم کردند. در زندان دیدم خیلیها وضعی مثل من دارند. با چند نفرشان رفیق شدم و وقتی بیرون آمدم توانستم اوضاع بهتری برای خودم درست کنم.»
متهم ادامه میدهد: «با دو نفر از سابقهدارها اتاقی را کرایه کردیم. اتاق ما در خانهای بود که هر اتاقش را به چند نفر اجاره داده بودند و بیشتر آنها خلافکار بودند. من از آن به بعد حرفهایتر سرقت میکردم، البته باز هم کارم لوازم خودرو بود.
یک بار هم به سرم زد از خانه پدرم دزدی کنم. برای همین شبانه به آنجا رفتم، اما پدرم فهمید و با چماق به کمرم کوبید، البته نمیدانست من هستم. بعد از اینکه مرا دید خیال کرد برای آشتیکردن آمدهام، اما همانموقع متوجه شد چیزی را در جیبم مخفی کردهام و وقتی کیف پول خودش را دید سیلی محکمی زد و گفت اگر بار دیگر پیدایم شود مرا به پلیس تحویل میدهد. او یک ریال هم به من نداد و بیرونم کرد.»
حسن رفتارهای خودش را باعث واکنش پدرش میداند و قبول دارد اشتباههای زیادی انجام داده است: «اگر گرفتار رفیق بد نمیشدم به این حال و روز نمیافتادم. خواهرم الان زندگی خیلی خوبی دارد. دو برادرم هم دانشگاه رفتهاند و هر کدامشان برای خودشان کسی شدهاند، این وسط فقط من بدبخت شدم، آن هم تقصیر خودم است که به حرف آدمهای نااهل گوش کردم.»
متهم مدتی بعد به اتهام سرقت دستگیر شد و دوباره به زندان افتاد. او میگوید: «دیگر زندان برایم عادی شده بود. بار اول خیلی سختی کشیدم. در زندان اگر پول نداشته باشی کارت زار است. من بار اول خیلی اذیت شدم، بقیه مجبورم میکردند کار کنم. زحمتکش بند شده بودم، اما بار دوم خوب گلیمم را از آب کشیدم. دو سال در زندان ماندم و وقتی آزاد شدم دوباره سرقتهایم را شروع کردم.»
داستان زندگی حسن بر دو محور مواد و سرقت میچرخد و او این بار هم به اتهام سرقت لوازم خودرو دستگیر شده است: «فعلا حکم برایم ننوشتهاند. این بار اصلا به خانهمان تلفن هم نمیزنم، چون دفعه قبل هم کسی کاری برایم نکرد.
دیگر هیچکس حاضر نیست کمکم کند و چارهای ندارم جز اینکه با این شرایط بسازم. دفعه قبل یک روز که در زندان حالم خوب نبود با پدرم تماس گرفتم و برای اینکه کمکم کند به او گفتم توبه کردهام و میخواهم اصلاح شوم، اما جواب داد توبه گرگ مرگ است. تو درست بشو نیستی، بعد هم گوشی را قطع کرد. برای همین مطمئن هستم تا آخر عمرم همین وضع را دارم، چون کسی نیست که دستم را بگیرد.»
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»:
گفتوگوی «جامجم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر