بیاختیار لحظهای ایستاد و به عکس نگاه کرد و بعد خواست نوشته را بخواند، اما او کلاس اول بود و هنوز نمیتوانست. برای همین دست بابا را کشید و از اوپرسید: بابا جون اونجا چی نوشته؛ این آقا کیه؟
بابا به جایی که نازنین اشاره میکرد نگاه کرد و بعد از خواندن مطلب روی پارچه گفت: نازنین جان مثل این که این آقای آتشنشان که عکسشو اونجا زدن توی یک حادثه شهید شده؛ اونا خیلی آدمای فداکاری هستن و کارشونم خیلی سخته.
نازنین که خوب متوجه منظور پدرش نشده بود دوباره پرسید: باباجون یعنی چه اتفاقی براش افتاده، چی شده؟
بابا به فکر فرورفت و ساکت بازهم به عکس نگاه کرد تا بتواند یک جواب مناسب به نازنین بدهد که ناگهان یک نفر بلند به آنها سلام کرد!
هر دو به طرف صدا برگشتند و دیدند آقایی با لباس آتشنشانی در نزدیکیشان ایستاده است و پیش از این که نازنین و بابا حرفی بزنند، گفت: ببخشید، من توی همین ایستگاه کار میکنم و ناخواسته حرفهای شما رو شنیدم، اگه بخواهید میتونم براتون دربارهاش حرف بزنم.
آنها که خیلی دلشان میخواست بدانند ماجرا از چه قرار است، از ایشان خواستند برایشان تعریف کند و او هم گفت آن عکس متعلق به آقای امید عباسی است؛ آتشنشان فداکاری که در جریان یک عملیات کودکی را نجات داد و خودش هم دچار حادثه شد و به شهادت رسید. ماجرا از این قرار بوده که در یک ساختمان بلند طبقه دهم آتشسوزی رخ میدهد و تیم آتشنشانی برای کمک و امداد به آنجا میروند. آقای عباسی در پایین ساختمان با خانمی روبهرو میشود که میگوید دختر کوچکش در خانه و درمیان دود و آتش ناپدید شده است. او که نگرانی مادر را میبیند، بسرعت و با تجهیزات لازم به سمت محل حادثه میرود و پس از جستجوی فراوان دخترک را پیدا میکند و در حالی که دود غلیظ همه جا را در برگرفته بوده، ماسک خود را روی صورت دخترک میگذارد و او را بیرون میآورد، ولی خودش از هوش میرود. البته خیلی سریع به بیمارستان منتقل میشود، اما متاسفانه جانش را از دست میدهد و البته این را هم بگویم که فداکاری او به همین جا ختم نمیشود. او که داوطلب اهدای عضو بوده اعضای بدنش به بیماران نیازمند هدیه داده میشود.
البته آقای آتشنشان در پایان صحبتهایش یک جمله دیگر هم گفت که بسیاری از حوادث و آتشسوزیها بر اثر بیاحتیاطی و بیدقتی به وجود میآید و اگر هر خانواده یک کپسول کوچک آتشنشانی در خانه داشته باشد و نحوه استفاده از آن را بداند، خیلی از این حوادث اتفاق نمیافتد.
حرفهای آقای آتشنشان که تمام شد، نازنین دستش را در دست بابا قرار داد و آهسته و با احساس گفت: «چه مرد خوبی بوده».
بابا هم گفت: بله؛ خدا رحمتش کنه، این آدمهای فداکار و قهرمان باعث افتخار ما هستند و هیچ وقت اسمشون و کارشون فراموش نمیشه. / ضمیمه چاردیواری
رضا بهنام
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگو با امین شفیعی، دبیر جشنواره «امضای کری تضمین است» بررسی شد