داستان پلیسی؛ قتل مرموز فروشنده عتیقه - قسمت دوم

مجسمه‌هایی در خودروی مسروقه

در شماره پیش خواندید جنازه مردی به نام اصغر که در زمینه خرید و فروش عتیقه فعالیت می‌کرد در صندوق عقب خودروی سمند مسروقه‌ای پیدا شده است. مقتول با همسرش بشدت اختلاف داشت و کارآگاه شهاب و ستوان ظهوری به این زن ظنین هستند. اکنون ادامه ماجرا را بخوانید.
کد خبر: ۵۸۶۴۵۵

سرگرد شهاب که هیچ مدرکی علیه همسر اصغر نداشت او را تنها گذاشت و همراه ستوان ظهوری به اداره برگشت. صاحب سمندی که جنازه در آن پیدا شده، از یک ساعت قبل به اداره آگاهی آمده و معطلی، کلافه‌اش کرده بود. بالاخره یک سرباز به او اجازه داد وارد اتاق کارآگاه شود. مرد تا می‌توانست غر زد و شهاب نیز در سکوت به حرف‌هایش گوش داد و از او عذرخواهی کرد.

- در کار ما بعضی وقت‌ها این تاخیرها پیش می‌آید چاره‌ای هم نداریم؛ موضوع حساسی است و نباید دقت را فدای سرعت کنیم.

مرد کمی آرام شد و قبل از هر چیز به خواسته ظهوری خودش را معرفی کرد. اسمش حبیب بود و در یک مرغداری در اطراف تهران کار می‌کرد. او توضیح داد خودرواش را چهار روز قبل از کشف جسد در حالی‌ که جلوی در خانه‌اش پارک کرده بود، به سرقت بردند.

دزدی ظاهرا نیمه‌شب اتفاق افتاده و او صبح زود وقتی می‌خواسته به محل کارش برود متوجه موضوع شده بود. مرد اهمیتی به این نمی‌داد که جنازه یک انسان در خودرواش پیدا شده و از این خوشحال بود که می‌تواند سمند را تحویل بگیرد، اما ستوان ظهوری به او گفت فعلا باید صبر کند و روال اداری چند روز طول می‌کشد. سگرمه‌های حبیب درهم رفت و دوباره شروع به غر زدن کرد ولی به هر حال چاره‌ای نبود و باید منتظر می‌ماند.

دو همکار روز سختی را پشت‌سر گذاشته و هیچ نتیجه‌ای هم نگرفته بودند. آنها با هم قرار گذاشتند صبح روز بعد به موسسه کرایه خودرو که اصغر مسئول پذیرش آنجا بود، بروند و از همکاران مقتول تحقیق کنند تا بلکه سرنخی به دست بیاورند. دو همکار هنوز اداره را ترک نکرده بودند که همسر اصغر تلفن زد. موضوعی یادش آمده و فکر کرده بود شاید بتواند در حل معما کمک کند.

شوهرم با یکی از راننده‌های آژانس به اسم جمشید بشدت اختلاف داشت. جمشید ظاهرا چند بار با مسافران بد برخورد کرده و اصغر موضوع را به صاحب آژانس گفته و جمشید را اخراج کرده بودند. یادم است اصغر به من گفت جمشید جلوی همه تهدید کرد او را می‌کشد.

کارآگاه نام جمشید را هم به فهرست مظنونان اضافه کرد البته خود زن هنوز از این فهرست خارج نشده بود.

صبح روز بعد دو همکار تقریبا همزمان به اداره رسیدند و در حیاط همدیگر را دیدند. ستوان پیشنهاد داد از همانجا یک راست به آژانس بروند، اما شهاب در اتاقش وسیله‌ای داشت که باید برمی‌داشت برای همین دو نفری به اتاق رفتند و چند ثانیه بعد تلفن زنگ زد. یکی از همکاران بود. ستوان حسابی با او خوش‌وبش کرد و بعد از چند لحظه ناگهان در سکوت به حرف‌هایی که می‌شنید گوش سپرد. تلفن را که قطع کرد به رئیس‌اش گفت: «بچه‌ها زیر صندلی عقب سمند دو مجسمه عتیقه پیدا کرده‌اند.»

شهاب به سرعت اتاق را ترک کرد و روانه پارکینگ شد. وقتی مجسمه‌ها را دید دیگر تردیدی برایش باقی نماند که قتل اصغر به زیرخاکی ربط پیدا می‌کند، اما آن عتیقه‌ها را چه کسی در خودروی حبیب گذاشته بود؟ کارآگاه فکر کرد شاید خودش.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها