در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
ساناز دستبند به دست به اتاق کارآگاه منتقل شد. بسیار ترسیده بود. تیمی که برای دستگیری او رفته بود گزارش داد او وسایلش را جمع کرده و قصد سفر داشت و اگر دیر میرسیدند چه بسا او فرار میکرد و دستگیریاش سخت میشد. شهاب بازجویی را با توپ پر شروع کرد و در اولین سوال پرسید: «چرا آرش را کشتی؟»
زن به گریه افتاد و شروع کرد به حرف زدن و همه اسرار زندگیاش را برملا کرد: «آرش با خودرو به من زد و از آن به بعد با هم دوست شدیم و او مرا صیغه کرد. من دو سال قبل از شوهرم جدا شده بودم و تنها زندگی میکردم با این وجود اول نمیخواستم پیشنهاد آرش را قبول کنم، اما او گفت با زنش اختلاف دارد و به زودی از او جدا میشود و ما عقد دائم میکنیم. در همه این مدت هم رفتار بدی نداشت حتی دو روز قبل از مرگ چک 20 میلیون تومانی به من داد. نمیخواستم چک را بگیرم، اما خیلی اصرار کرد. من چک را در بوتیک از او گرفتم و از آن به بعد دیگر آرش را ندیدم چون برادرم تهران بود و او نمیتوانست به خانهام بیاید تا این که باخبر شدم او را کشتهاند. حدس زدم پلیس به من شک کند برای همین سریع چک را نقد کردم تا فرار کنم، اما گیر افتادم.»
ساناز مصرانه قتل را انکار کرد و همین موضوع باعث شد ادامه تحقیقات به روز بعد موکول شود. کارآگاه قبل از این که دوباره از مظنون بازجویی کند، شاگرد بوتیک آرش را احضار کرد و پسر جوان شهادت داد گفته ساناز درباره چک درست است و آرش با اصرار آن را به زن جوان داد. شهاب از شرکت هواپیمایی که برادر ساناز بلیت خریده بود هم استعلام گرفت و دید حرف متهم درباره حضور برادرش در تهران صحت دارد، اما هنوز نمیشد با قاطعیت گفت این زن قاتل نیست. برای همین با حکم قضایی به خانه او رفت و همه جا را گشت، اما کفش پاشنه بلندی با پاشنه شکسته پیدا نکرد. سر ظهر وقتی بازجویی از ساناز دوباره شروع شد، شهاب پرسید: «شما کفش پاشنه بلند مشکی رنگ دارید؟»
زن که از این سوال جاخورده بود جواب داد از وقتی تصادف کرده است نمیتواند کفش پاشنه بلند بپوشد. حق با او بود و هنوز به نظر میرسید پایش مشکل دارد. ناگهان جرقهای در ذهن کارآگاه زده شد. او خیلی سریع دستور بازرسی از خانه نیلوفر و بازداشت او را گرفت و همراه ستوان ظهوری به آنجا رفت. در بازرسی از خانه همسر آرش بالاخره کفش پاشنه شکسته پیدا و پرونده حل شد.
نیلوفر وقتی پشت میز بازجویی نشست در حالیکه بیامان اشک میریخت به کشتن شوهرش اعتراف کرد و گفت او را درخواب کشته است. نیلوفر گفت: «آرش میخواست من را طلاق بدهد تا با ساناز ازدواج کند در این وضع هیچ پولی به من نمیرسید، چون قبلا مهریهام را بخشیده بودم. نمیخواستم ساناز زندگیام را به هم بزند برای همین هر کاری کردم و وقتی جواب نگرفتم از شوهرم متنفر شدم و او را کشتم و بعد جسدش را به سختی در صندلی عقب خودرواش گذاشتم و در خیابان آتش زدم. در همه این مدت هم متوجه شکسته شدن پاشنه کفشم نشده بودم.»
نیلوفر به عنوان قاتل به بازپرس جنایی معرفی شد و سرگرد با مرخصی یک روزه دستیارش موافقت کرد تا ستوان بتواند کارهای مربوط به خرید خانهاش را انجام بدهد.
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
برای بررسی کتاب «خلبان صدیق» با محمد قبادی (نویسنده) و خلبان قادری (راوی) همکلام شدیم