واگویه‌های دختری محروم از مهر پدر؛

شوهرم می‌گفت، دوای دردم مواد است!

«پریناز» در 32 سالگی حداقل 10 سال، مسن‌تر دیده می‌شود و حتی چند تار مویش هم سفید شده است. او به گذشته فکر می کند و از میان همه خاطره‌هایش روزی را به یاد می‌آورد که جنازه مادرش را به شهرستان می‌برد تا بعد از سال‌ها تحمل درد و بیماری آرام بگیرد. او پدرش را مقصر می‌داند؛ مقصر اعتیادش، زندگی ویرانش و حتی مرگ مادرش. حالا هم به جرم حمل مواد در زندان است و منتظر روزی است که از پشت میله‌ها خلاص شود، طلاقش را بگیرد و زندگی خوبی برای دو دخترش دست و پا کند؛ البته اگر اعتیادش بگذارد.
کد خبر: ۵۶۸۳۷۰
شوهرم می‌گفت، دوای دردم مواد است!

برای چه به زندان آمده‌ای؟
25 سانتی گرم کراک داشتم.

ازدواج کرده‌ای؟
بله.15 ساله بودم که با پسرخاله‌ام «مسعود» ازدواج کردم.

قبل از زندان زندگی‌ات چه طور بود؟
زندگی سیاهی داشتم. شوهرم معتاد بود و خاله‌ام در طی چند سال این موضوع را از ما پنهان کرده بود. هیچ وقت خاله‌ام را نمی‌بخشم. مسعود هر روز مرا کتک می‌زد، یک ساعت بعد عذرخواهی می‌کرد و می‌گفت مواد نداشتم، عصبی بودم! یک بار دستم را شکست و چند بار بینی‌ام زیر مشت و لگدهایش آسیب دید.

بچه هم داری؟
بله؛ دو دختر 12 و 13 ساله دارم.

چرا زود ازدواج کردی؟
بعد از ازدواج دوم پدرم، هیچ منبع درآمدی نداشتیم و مادرم با قرض گرفتن از مادر و خواهرش و کار در خانه‌های مردم مرا بزرگ کرد. وقتی خاله‌ام مرا برای پسرش خواستگاری کرد، مادرم نتوانست نه بگوید. مسعود دوازده سال از من بزرگ‌تر بود. خودم هم می‌خواستم هر چه زودتر ازدواج کنم تا مادرم به دلیل تامین مخارج من سختی نبیند.

چقدر درس خواندی؟
تا دوم راهنمایی.

چرا ترک تحصیل کردی؟
بعد از نامزدی، خانواده شوهرم گفتند همین قدر که درس خوانده‌ای بس است، ما نمی‌خواهیم تو تحصیلات بالا داشته باشی.

طلاق گرفته‌ای؟
تقاضای طلاق داده‌ام؛ اگر رأی دادگاه صادر شود، طلاق می‌گیرم. از ابتدا هم زندگی ما اشتباه بود و کاش قبل از به دنیا آمدن بچه‌هایم، جدا می‌شدم.

سابقه هم داری؟
نه؛ اولین بار است که به زندان می‌آیم.

معتادی؟
بله؛ هر وقت عصبی می‌شدم ساعت‌ها گریه می‌کردم؛ افسرده شده بودم! شوهرم معتقد بود باید مواد مصرف کنم و مدام زیر گوشم می‌خواند که دوای دردم مواد است. وقتی اولین بار بعد از عصبانی شدنم مواد مصرف کردم و آرام شدم، دیگر رهایش نکردم.

چه وقت خانواده‌ات از موضوع اعتیاد همسرت مطلع شدند؟
هفت سال پیش که اعتیاد شوهرم شدیدتر شد، فهمیدند. دعوای من و شوهرم چند بار به دادگاه کشیده شد؛ ولی به دلیل رعایت حال بچه‌هایم طلاق نگرفتم.

چرا عصبی می‌شدی؟ چرا افسرده شده بودی؟
به دلیل مشکلات زندگی‌امژغ به دلیل بی‌توجهی پدرم که زندگی من برایش مهم نبود. مدام از من می‌خواستند از مسعود طلاق بگیرم. آن قدر گفتند تا بالاخره خسته شدم و با آنان قطع رابطه کردم.  سه سال است که با خانواده‌ام رفت و آمدی ندارم! بعد از قطع رابطه با آنان و مرگ مادرم عصبی شده بودم، تنهایی در تهران خیلی به من فشار آورد و مجبورشدم به مواد پناه ببرم؛ چون می‌خواستم به چیزی فکر نکنم!

چرا تهران آمدی؟
مادرم سرطان داشت، می‌خواست مورد عمل جراحی قرار بگیرد و باید به تهران می‌آمد. بیچاره خیلی درد می‌کشید؛ سرطانش پیشرفت کرده بود. نمی‌دانم چه شد که پدرم به زور دایی‌ام راضی شد پول بدهد تا مادرم برای عمل به تهران بیاید. البته مادرم هرگز نمی‌خواست از پدرم خرج عملش را بگیرد و به او گفتیم که این پول را دایی داده و قرض است. بیشتر از یک ماه کنار تخت مادرم در بیمارستان دولتی ماندم. پرستارها که می‌دانستند جایی ندارم، کاری با من نداشتند. متأسفانه مادرم از دنیا رفت و بعد از مرگش زندگی من هم از دست رفت. نمی‌خواستم قیافه پدرم را ببینم. همه زندگی پدرم، زن دوم و چهار پسرش بود و از ابتدای زندگی دومش، مادرم را به بهانه اختلاف بین دو هوو به خانه مادرش فرستاد و گفت به‌زودی برایت خانه اجاره می‌کنم و زن دوم در خانه‌ای ماند که مادر بیچاره‌ام با کلی بدبختی آجر به آجرش را روی هم گذاشته بود. مادرم از دست پدرم به دادگاه شکایت نکرد ولی همیشه می‌گفت شکایت او را به خدا می‌کنم.

چرا مادرت شکایت نکرد؟
او دچار بیماری شده بود و دکترها گفته بودند دیگر نباید صاحب بچه شود. پدرم از این بیماری مادرم سوء استفاده کرد. مادرم زن صبوری بود، همه زندگی‌اش من و تنها برادرش بودیم و حتی اجازه نداد برادرش حق پدرم را کف دستش بگذارد. او همیشه به من می‌گفت صبر داشته باش، همه چیز درست می‌شود؛ اما هیچ چیز نه تنها درست نشد، بلکه خراب‌تر هم شد. وقتی جنازه مادرم را به شهرستان بردم، دلم نمی‌خواست آنجا بمانم. بارها و بلکه هر روز مصرف مواد شوهرم را دیده بودم. کمی کراک کشیدم و فکر کردم حالم بهتر شده است؛ مدارک و پس انداز کمی را که داشتم، برداشتم و به تهران آمدم. چند بار کارم را در تولیدی‌های مختلف عوض کردم تا توانستم در تولیدی لباس مدرسه، با حقوقی بهتر از جاهای دیگر مشغول به کار شوم. هنوز انگیزه مصرف مواد از ذهنم پاک نشده بود. زن و شوهر معتادی در آنجا کار می‌کردند که وقتی فهمیدند به مواد بی‌میل نیستم، بعد از تعطیلی تولیدی، برایم مواد آوردند و با هم مصرف کردیم. بعد از آن خودم کار می‌کردم و مواد می‌خریدم.

به بچه‌هایت فکر نکردی؟
می‌خواستم کار کنم و پولی به دست آورم و بعد از طلاق، بچه‌هایم را به تهران بیاورم تا با هم زندگی کنیم.

بچه‌هایت حالا کجا هستند؟
پیش مادر شوهرم در شهرستان زندگی می‌کنند.‌ بعد از آزادی، می‌خواهم حضانت بچه‌ها را خودم به عهده بگیرم چون شوهرم نمی‌تواند آنان را نگه دارد.

خواهر و برادر داری؟
من تنها فرزند پدر و مادرم بودم. پدرم در حالی که مادرم بیمار بود، دوباره زن گرفت و از همسر دومش، چهار پسر دارد که هیچ یک حاضر به تحمل من نبودند.

وضع مالی پدرت چه طور است؟
پدرم شغل آزاد دارد، درآمدش بد نیست، دستش به دهانش می‌رسد.

در خانواده شما معتاد دیگری وجود دارد؟
نه، اصلاً؛ خانواده‌ام در شهرستان هنوز نمی‌دانند که من معتاد هستم. نمی‌خواهم بدانند بدبخت شده‌ام. فکر می‌کنند در تهران کار می‌کنم.

خرج زندگی و اعتیاد را چگونه فراهم می‌کردی؟
در یک تولیدی لباس مدرسه کار می‌کردم.

از شوهرت خبری داری؟
نه؛ نمی‌دانم کجاست و چه کار می‌کند.

شغلش چه بود؟
بیکار و مواد فروش!

می‌دانی که ممکن است به دلیل سابقه اعتیادت، حضانت بچه‌ها به تو داده نشود؟
شوهرم هم که معتاد است،  می‌خواهم با او صحبت کنم تا به جای مهریه و نفقه، بچه‌ها را به من بسپارد.‌ شوهرم مواد را بیشتر از بچه‌ها دوست دارد.

حکمی صادر شده است؟
نه؛ بلاتکلیف هستم. هنوز حکم صادر نشده است.

سهم خانواده در خوشبختی یک شخص چه قدر است؟
خانواده بیشترین سهم را دارد. اگر پدر و مادر با یکدیگر رفتار خوبی داشته باشند و فرزندشان را به درستی تربیت کنند، خیلی به ندرت ممکن است آن فرزند خوشبخت نشود.

چطور؟
چون آن بچه با تحصیل و آرامش در خانه و احترام والدین به یکدیگر، راه درست زندگی را می‌شناسد، با اجبار ازدواج نمی‌کند و از نصیحت پدر و مادر برای زندگی، رفتار با شوهر و بچه‌هایش استفاده می‌کند، از روی تنهایی و بدبختی معتاد نمی‌شود. خانواده خوب، بیشترین سهم را در خوشبختی دارد.

چه آرزویی داری؟
آرزو دارم بچه‌هایم بدانند من برای خوشبختی آنان تصمیم گرفتم در تهران بمانم و کار کنم و بعد از آزادی اگر خدا بخواهد دیگر مواد مصرف نمی‌کنم و به دیدن بچه‌هایم می‌روم.

برداشت آخر:
 وقتی پریناز به گذشته نگاه می‌کند، زندگی‌اش را به دلیل اعتیاد، هدر رفته می‌بیند.‌ او با اندوه به یاد مادرش می‌افتد که بیش از حد در مقابل ستم‌ها سرش را پایین انداخت و دم بر نیاورد.
 
مادر تمام زندگی‌اش بود که وقتی از دنیا رفت، پریناز نتوانست به خانه‌ای برگردد که دست بزن شوهر بالای سرش بود و بچه‌ها حسرت خیلی از نداشته‌ها را می‌خوردند. او نتوانست برگردد و خاله‌اش را ببیند که در مقابل کمک کردن به مادر پریناز، چشم به دخترش داشت و با مخفی کردن اعتیاد پسرش، جوانی دختر خواهرش را بر باد داد.

پریناز عاقبت اعتیاد را در صورت همسرش می‌دید؛ اما به سوی آن رفت تا به اصطلاح حالش خوب شود! این زن برای توجیه قربانی شدن دو فرزندش، همه را مقصر می‌داند و از جمله خودش را.(روزنامه حمایت)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۱
REZA
Iran, Islamic Republic of
۰۶:۵۶ - ۱۳۹۲/۰۳/۱۴
۰
۰
به امید خدا هرچه سریعتر كنار فرزندانت میروی و مادر خوبی میشوی...انشاالله
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها