داستانک

شب عید،اولویه و آن دختر بچه معصوم

رفته بودیم برای خرید شب عید بچه‌ها. روزنامه عیدی را پرداخت کرده بود.بچه‌ها هم که منتظر.
کد خبر: ۵۵۰۶۱۶
شب عید،اولویه و آن دختر بچه معصوم

اوج ذوقشان به همین شب عید است.مثل کودکی و نوجوانی خودمان.چه ذوقی داشتیم،یادش به خیر هنگامی که به عید نزدیک می‌شدیم شور و نشاطی به پا می‌شد.

به خانه که بر‌می‌گشتیم سرکوچه از مغازه محل رفتم برای خرید.همین خریدهای روزانه.شیر و ماست و خوراکی برای بچه‌ها.از اینجور چیزها.

هوا هم تاریک شده بود.دختر کوچکم همراهم بود.خرید کردیم و از مغازه آقا مهدی آمدیم بیرون.چند قدم رفته بودیم که از پشت سرم صدایی شنیدم.

آقا ببخشید!

برگشتم و نگاه کردم دیدم مردی به همراه دخترکش به طرفم می‌آید.

نزدیک که شدند گفتم بفرمایید؟

نحیف و لاغر بودند.هم آن مرد هم آن دختر بچه.

گفت:ببخشید آقا می‌شه یه اولویه برامون بخرید؟! بچم گشنشه!

انگار یک پارچ آب یخ بر سرم ریختند.سرمای آن را احساس کردم!نگاهی به آن مرد و کودک انداختم.هوا کمی سرد بود، اما لباس آن طفل معصوم نمی‌توانست همان سرمای اندک را هم مانع شود.

گفتم:پولشو بدم خودتون برید بخرید،اشکالی که نداره؟

گفت:نه آقا من که گدا نیستم.اگه خودتون بخرید بهتره. اینجوری فکر نمی‌کنید که من می‌خوام خدای نکرده سرتون کلاه بزارم.من و دخترم فقط گشنه‌ایم،پول هم نداریم،همین.یه دونه از همین اولویه‌های کوچیک باشه کافیه.

گفتم:باشه،پس چند دقیقه صبر کنید من برم مغازه تا بخرم براتون.

با اولویه و دوتا نان باگت برگشتم.دادم به آن پدر و دختر.

گفت:خدا خیرتون بده،خدا ایشالله هر چی می‌خوای بهت بده.خدا بچه‌هاتو سلامت نگهداره...

از کوچه تاریک به همراه دخترکم می‌گذشتیم،غمی در دلم نشست.هم غم بود هم به گونه‌ای احساس رضایت.دخترم متوجه شد که غمگینم،نگاهی به صورتم انداخت و ما به راهمان ادامه دادیم تا خانه!

محمد صفری-جام جم آنلاین

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۹
منصوره
Iran, Islamic Republic of
۱۳:۰۰ - ۱۳۹۱/۱۲/۲۸
۰
۰
من بعنوان یك ایرانی خجالت میكشم شما چطور؟
حمید جمشیدی نژاد
Iran, Islamic Republic of
۱۴:۰۰ - ۱۳۹۱/۱۲/۲۸
۰
۰
هنوز مطلب رو نخوندم . ولی میدونم با خوندش من هم خجالت میكشم.
عباس
Iran, Islamic Republic of
۱۴:۲۱ - ۱۳۹۱/۱۲/۲۸
۰
۰
من هم خیلی خجالت كشیدم ,ولی نمیدانم چه كنم
محمدرضا
Iran, Islamic Republic of
۱۴:۲۲ - ۱۳۹۱/۱۲/۲۸
۰
۰
چرا ما خجالت بكشیم. اونی كه باید بكشه نمی كشه
احمد
Iran, Islamic Republic of
۲۰:۲۹ - ۱۳۹۱/۱۲/۲۸
۰
۰
ای كاش می شد روزی بیاید كه هیچ پدری خجل نباشد تاآن روز فقط می توان دعاكرد!!!!
بی نام
Iran, Islamic Republic of
۰۰:۴۵ - ۱۳۹۱/۱۲/۲۹
۰
۰
سلام الان تو خود تهران كار ریخته همین چند روز پیش دنبال كارگر برا نظافت خانه بودم . همه طاقچه بالا میذاشتن كه سرمون شلوغه . شاید باورتون نشه ولی به یكی از همین افرادی كه نویسنده بهش اشاره كرده هم گفتم . زیر پل سیدخندان بیكار با دو تا پسر بچه و زنش نشسته بود دستش جلوی آدما دراز بود ولی نخواست با كار نونش رو دربیاره چون میدونست كه خیلی راحت تر از این ها میتونه پول دربیاره از این ادما زیادن . بعضی هاشون هم بازم به گفته نویسنده وقت ناهار و شام كه میشه میگن غذا میخواییم. این طوری شكمشون رو هم خیلی راحت سیر می كنن .پس خجالت نداره . ما باید از خودمون خجالت بكشیم كه گول این ادما رو میخوریم . اگر هم یكی از این افراد راست بگن یك در میلیونن.
اسما عیل
Iran, Islamic Republic of
۰۹:۰۸ - ۱۳۹۱/۱۲/۲۹
۰
۰
افسوس لازم نیست هم یاری لازم
بهزاد
Iran, Islamic Republic of
۰۹:۰۸ - ۱۳۹۱/۱۲/۲۹
۰
۰
فقط میتونم بگم بغض كردم مگه اون دختر بچه یا اون پیرمرد واقعا!!!!!!!!!!!!!
محسن
Iran, Islamic Republic of
۰۹:۴۸ - ۱۳۹۱/۱۲/۲۹
۰
۰
ما خجالت می كشیم شاید به بعضی ها بربخوره!

نیازمندی ها