خون روی تیغ جراحی دلمه بسته. تا دسته تیغ، خونی است. انگشتهای پژمان از زیر دستکش پلاستیکی، تیغ خونالود را روی سینه لاشه فشار میدهد.
پوست پاره میشود و گوشت سفید سینه بلدرچین بیرون میافتد. حالم مثل کسی است که غسالی را مشغول غسل دادن میت میبیند، جناق سینهام میسوزد.
تیغ روی پوست، برشی دیگر میزند، از زیر گلو تا نزدیک مقعد. تاکسیدرمی کردن از پای حیوان شروع میشود. ساق پایش برشی نیمه عمیق میخورد و گوشت از پوست و عضله باریک ران از استخوان جدا میشود. صدای خردشدن مفصل زانو زیرفشار دو لبه قیچی، آزاردهنده است، مثل صدای فروریختن آوار روی مردمی که خوابیدهاند.
استخوان پای بلدرچین باید لخت لخت شود، پژمان بار دیگر تیغ را اریب روی استخوان میکشد. صدای تراشیدهشدن آخرین تارهای گوشت از روی استخوان پای لاشهای که با پلکهای قفل شده روی میز افتاده، به طبع آدمهای حساس نمینشیند.
تیغ، ساق پای دیگر را هم لخت میکند و قفسه سینه و تمام درازای گردن را از پوست جدا میکند، بلدرچین حالا شبیه لباسی آویزان از چوب لباسی است.
چشم اسفندیار
تازهکارها که حساسند تاب دیدن ندارند، لاشه حتی اگر جسد یک بلدرچین باشد و پیش جسد یک انسان که روی میز تشریح، تکهتکه میشود، به چشم نیاید، باز اگر قرار باشد چشمش با تیزی قیچی از حدقه بیرون کشیده شود، کمتر کسی تاب میآورد.
پژمان، جمجمه بلدرچین را محکم میان پنجهها میگیرد و تیزی قیچی را به کاسه چشمش نزدیک میکند. طاقتم طاق میشود، مایعی تلخ درون دهانم میجهد، تحمل دیدن لاشه کور را ندارم، اما پژمان به درآوردن چشم از چشمخانه عادت دارد.
میگوید وقتی تخم چشم حیوانات را هدف میگیرد نه دلش میسوزد نه دستش سست میشود، چون یک تاکسیدرمی کار فقط به این فکر میکند که لاشهای که قرار است سوزانده شود یا زیرخاک برود با این روش دوباره جان میگیرد و حتی وقتی به ظاهر کور میشود، چشم مصنوعیای که در کاسه چشمش مینشیند او را مثل زمانی که جان داشت، زیبا میکند.
پژمان رضاییسیروس به لاشهها اینگونه نگاه میکند. او عاشق چشمهای شیشهای است که حیوانات بیجان را زنده نشان میدهد، اما این روزها چشم مصنوعی هم در بازار سخت پیدا میشود.
برای همین او در دکمهفروشیها و مغازههایی که چشم عروسک میفروشند، ساعتها میگردد تا چشمی برازنده یک حیوان خشکشده پیدا کند، چشمی درخشان که بعد از مرگ هم نگاهی پرغمزه دارد.
در کاسه سرت چه میگذرد
صدای قریچ، صدای شکاف برداشتن جمجمه با فشار تیغ جراحی است. کاسه سر بلدرچین مثل کاپوت ماشین بالا میآید. همه جا قرمز و خونی است. سرک میکشم، با دلهره. مغز بلدرچین پیداست، اما مغز فندقی است. مغز با نوک یک قیچی دسته کوتاه تخلیه میشود، بیشتر شبیه خون دلمه شده است تا مغز.
اما ماجرای مغز حیوانات بزرگ اینگونه نیست. در یک تاکسیدرمی خوب و حرفهای نباید حتی ذرهای گوشت و چربی باقی بماند تا بعد فاسد شود و حیوان خشکشده کرم بگذارد و بوی تعفن بدهد. کلها، بزها، قوچها و میشهایی که پژمان خشککرده همه سرهایشان در قابلمه ساعتها پخته است تا همه گوشت و چربیهایش بریزد.
پهلوان پنبهای
از پرندهای خشکشده که با اندامی طبیعی روی یک تکه چوب ایستاده و به مردم زل زده است تا بلدرچینی که پیش چشمم بند از بندش باز شد، فاصله زیاد است.
بلدرچین مثل پرچم از اهتزار افتاده با شکمی دریده روی میز پهن شده، اما برای اینکه روی پایه چوبی، قرص و محکم بایستد بدنش پر از مفتول و پنبه میشود. قبل از آن هم پوست خاکستری رنگش با پودر «بُراکس» پوشیده میشود تا هیچ رطوبتی باقی نماند و پرنده به مرور نپوسد.
اگر بلدرچین زنده بود سیمکشی بدنش کم از شکنجه نداشت، اما حالا که مرده است و پلکهایش آرام روی هم افتاده با آنکه مفتول سیمی از کف پایش وارد میشود و طول ساقهایش را طی میکند و از حفره گردن، خودش را به وسط جمجمه میرساند، بلدرچین خم به ابرو نمیآورد.
این مفتولها بلدرچین را مثل عروسک کوکی میکند، مثل یک حیوان زنده دستآموز که اگر بگویی بشین، مینشیند و بگویی پایت را خمکن، خم میکند.
سیمکشیها که تمام میشود نوبت پرکردن بدن بلدرچین میرسد آن هم با پنبههای نرم که میتواند جایش را با پشم مصنوعی یا پوشال عوض کند. شکم بلدرچین حالا سفرهای پر از پنبه و مفتول است، یک لاشه عجیب که وقتی دوخته شود و روی دو با بایستد، ابهت پرندهای خالخالی را دارد که جز پنبه و سیم چیزی در چنته ندارد.
کابوس شکارچی
پسربچه بغض امانش نمیداد، قصد داشت محاکمه کند، دلش به حال حیواناتی که به اسم تاکسیدرمی سلاخی میشوند، میسوخت. جنازه «هاسکی» پیش چشمش بود.
از چشم او پژمان مقصر مرگ هاسکی است، اما پژمان از سگ سورتمهکشی (هاسکی) برای پسر میگوید که به علت بیماری مرده است و جنازهاش به جای اینکه سوزانده شود، احیا میشود و مردم از دیدنش لذت میبرند: «احساسم این است که وقتی حیوان مرده روی میز تاکسیدرمی میرود به خودش افتخار میکند. به چشم من این حیوان مثل آدم مردهای است که اطرافیان به جای آنکه او را بیسروصدا زیرخاک کنند برایش مقبرهای قشنگ میسازند.»
پژمان تا به حال هیچ حیوانی را نکشته، او مشتری لاشهها و مخالف بیچون و چرای شکار است.
پاتوق او بازار پرندهفروشهای تهران است که پرندههای مرده را با قیمتی کم به مشتریان میفروشند. فامیل و دوستان و همسایهها هم برای پژمان لاشه پیدا میکنند حتی کشتارگاه لواسان هم اگر برهای در دل گوسفند کشتار شده باقیمانده باشد، به پژمان میرساند.
اما همه آنها که حیوانات را خشک میکنند، به لاشهها کشش ندارند. پرندههای زیادی برای اینکه خشک شوند و در قفسه فروشگاهها صف بکشند، در سیبل شکارچیهای مجاز و غیرمجاز قرار میگیرند. حیوانات بزرگ و کمیاب زیادی نیز در تله شکارچیها گیر میافتند و بعضیها هم به ضرب سیانور کشته میشوند تا دست سازندگان تاکسیدرمی خالی نماند.
غم قصه حیوانات تاکسیدرمی شده نیز همینجاست. آنها سالها روی دیوار خانهها، کنار سالنهای پذیرایی، در راهروی موزهها و در پاسیوی ویلاها، بهتزده و خشکیده میایستند و مینشینند و بوی براکس و فرمالین میدهند در حالی که اگر شکار نمیشدند و زنده میماندند، آوای وحششان به طبیعت ایران رنگ و بویی دیگر میداد.
هنر پوست
تاکسیدرمی یک هنر جهانی با نامی یونانی است. معنای واژهایاش «هنر پوست» است، لغتی ساخته شده از دو بخش «تاکسی» به معنی آمادگی و «دراما» به معنی پوست که روی هم میشود، هنر پوست.
تاکسیدرمی در مفهوم اما پیچیدهتر از معنای لغویاش است، هنری که با آن میشود پوست حیوانات را بیآنکه به خز، پر یا پولکشان صدمه وارد شود، برای سالهای طولانی نگهداری کرد.
این هنر در ایران تقریبا ناشناخته است، بهطوری که بیشتر مردم یا نام آن را نشنیدهاند یا اگر چند بار به گوششان خورده، معنای واقعی تاکسیدرمی را در ذهنشان تداعی نکرده است، اما با این حال صد سال از زمانی که اولین تاکسیدرمی در ایران متولد شد، میگذرد.
این تاکسیدرمی متعلق به دو قوچ است که شانه به شانه هم ایستادهاند. البته امروز تاکسیدرمی در ایران پیشرفتهای زیادی کرده، ولی همچنان این هنر در انحصار عدهای خاص باقیمانده، درست برعکس کشورهای دیگر جهان که مردمش، هم این هنر را میشناسند و هم از گسترش آن استقبال میکنند.
اولین نمونههای تاکسیدرمیهای تخصصی در دنیا به سال 1900 میلادی برمیگردد یعنی 83 سال قبل از روزی که برای اولینبار در شهر شیکاگو نمایشگاهی از تاکسیدرمیهای ساختهشده برپا شد.
پس از آن زمان بود که تاکسیدرمی در جهان به شکل گستردهای مورد استقبال قرار گرفت و کشورهای آلمان، فرانسه و انگلیس برترین نمایشگاهها را در این حوزه برپا کردند.
امروز نیز تاکسیدرمی در آمریکا به عنوان یک هنر آنقدر مورد توجه است که در موسسه علوم طبیعی تدریس میشود و انجمنهای مختلفی برای شناساندن هنر احیای اجساد حیوانات به مردم در حال فعالیت هستند.
مریم خباز - گروه جامعه
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
گفتوگو با محسن بهرامی، گوینده کتاب «مسیح بازمصلوب»
در استودیوی «جامپلاس» میزبان دکتر اسفندیار معتمدی، استاد نامدار فیزیک و مولف کتب درسی بودیم
سیر تا پیاز حواشی کشتی در گفتوگوی اختصاصی «جامجم» با عباس جدیدی مطرح شد
حسن فضلا...، نماینده پارلمان لبنان در گفتوگو با جامجم: